حجت الاسلام والمسلمین حمید رضا شاکرین، دانشیار گروه علمی منطق فهم دینِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و استاد دانشگاه در مصاحبه ای اختصاصی به تشریح روش شناسی کلامی علامه شهید قاضی سید نورالله شوشتری پرداخته است که متن این مصاحبه در ادامه تقدیم می شود.
سوال: وضعیت روششناسی کلامی در حوزه علمیه تشیع چگونه بوده است؟
روششناسی علم کلام از موضوعاتی است که متأسفانه در طول تاریخ تفکر کلامی کمتر از حد انتظار به آن توجه شده است. ما در فقه از یک بنای روششناختی بالایی برخوردار هستیم؛ چون هر فقیهی به صورت تخصصی روششناسی فقه را هم کار میکند. ما فقیهی که اصولی نباشد نداریم، مگر آنکه روش اجتهادی اصولیان را قبول نداشته باشد که بسیار اندک است. امروزه در حوزه اگر کسی در روششناسی فقه، که علم اصول است، استاد و مسلط نباشد فقیه تلقی نمیشود. فقها روششناسی خودشان را تدوین کرده و در کنار آثار فقهی خود، بویژه در چند قرن اخیر، آثار بسیار قوی اصولی هم به جای گذاشتهاند. ولی این اتفاق در دیگر علوم اسلامی به این شکل صورت نگرفته است. عالمان دیگر رشتهها مثل علم کلام که یکی از مهمترین علوم اسلامی است، لزوماً روش خود را تنقیح نکرده و مانند فقها به اصول فقه العقاید نپرداختهاند. البته بسیاری از ایشان به لحاظ روششناسی چهرههای قابل توجه و درخوری هستند، اما نیامدهاند یک اصول علم الکلام یا روششناسی یا مبانی اکتشاف و استنباط علم کلام را بنویسند و این امر تا حدودی مورد غفلت بوده است. به عبارت دیگر روش و کاربست آگاهانه آن وجود داشته است؛ اما متأسفانه تنقیح روش و اینکه به خود آن نگاه مستقلی بکنند و بسط و توسعهاش بدهند خیلی صورت نگرفته است. این امر میطلبد که امروزیها به آن توجه کنند، به خصوص که امروزه اهمیت روش در علم بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
سوال: کلام چه جایگاهی در آثار قاضی دارد؟
قاضی نورالله شوشتری از جمله شخصیتهای ممتاز و برجسته در علم کلام میباشد، ایشان دارای یک پایگاه روششناختی محکم و استوار بوده است، از این رو باید کار علمی دقیقی روی روششناسی و سبک کار کلامی ایشان صورت پذیرد. امیدوارم این همایش فتح بابی برای این کار باشد و تنها صرف تجلیل نباشد، بلکه مسیری گشوده شود که روششناسی این شخصیت برجسته به خوبی کاویده شود. این مهم با انجام یکی دو مصاحبه صورت نمیگیرد، زیرا در مصاحبه یک سری کلیات و مسایل تا حدی واضح و آسان و بعضی نکات برجسته را میتوان یادآور شد. این امر نیاز به تحقیق عمقی و جامع دارد، یعنی جا دارد مقالاتی نوشته شود. از دید بنده قاضی این ظرفیت را دارد، به خصوص احقاق الحق ایشان که میتوان در سطح چهار حوزه یا رساله دکتری دانشگاه رسالههای علمی خوبی در روششناسی آن نوشت و از زاویههای مختلف بحث روششناسی ایشان را دنبال کرد. مثلاً در کلام نقلی متد استنباط اعتقادی ایشان جای بحث دارد، چون مبانی دارد، زیر ساختهای نظری دارد بعد تا بیاید به روش تبدیل شود و متدی که ایشان به کار گرفته و نمونههایش را در آثار ایشان دنبال کردن نیاز به کار عمقی دارد. بنابراین پیشنهاد بنده این است که در سطح کنگره یا اینکه این کنگره سرآغازی شده و راهی باز شود، هرچند در خود همایش هم قابل ارائه نباشد، اما انشالله تحقیقات عمیقی در حوزه روششناسی کلامی ایشان انجام شود.
آنچه بنده اجمالاً در این مصاحبه می توانم به کلیات آن بپردازم این است که در روششناشی علم کلام در یک تقسیمبندی کلی میتوان روشها را به سه دسته تقسیم کرد:
(۱) یک نوع روش نقلی و به تعبیر برخی نقل بسندگی است. این در میان شیعه به آن صورت دیده نمیشود، ولی در اهل سنت بعضاً قابل مشاهده است. در میان شیعه حتی کسانی هم که نقلگرا شناخته میشوند، نقل بسنده نیستند، که از اول بخواهند به همه چیز از طریق نقل وارد بشوند.
(۲) روش دیگر روش عقلی است، یعنی از طریق دانستهها و قواعد و اصول عقلی، مباحث کلامی را دنبال کردن. روش عقلی هم اگرچه در میان متکلمان شیعه هست اما به معنای عقل بسندگی نیست که بگوییم فقط عقل و دیگر هیچ؛ چون بالاخره برخی از مباحث کلامی هستند که در عین استفاده از عقل حتماً به نقل هم متکی میشوند.
(۳) آنچه عمدتاً در میان متکلمان شیعه رواج دارد تلفیقی است از روش عقلی و نقلی و در همین چهارچوب تلفیق و مدل ترکیب عقلی و نقلی، متکلمین ما به نقلگرا و عقلگرا تقسیم میشوند.
الف. نقلگراها کسانی هستند که برای عقل تا یک جایی کاربرد قائل هستند و از آنجا به بعد را دیگر جای نقل میدانند، یعنی به تعبیر آیه الله جوادی آملی عقل را مفتاح شریعت دانسته و میگویند عقل مقدمه است، ما نمیتوانیم خدا را با نقل اثبات کنیم چون دوری است، باید از طریق عقل به وجود خدا برسیم، بعد از وجود خدا به نبوت برسیم، در نبوت از نبوت عامه که شروع کنیم بعد باید به نبوت خاصه برسیم، از این به بعد دیگر نوبت به دین و شریعت میرسد و هرچه بخواهیم در آن هست و دیگر نیازی به عقل مستقل نداریم. به عبارت دیگر به عقل نیاز داریم، اما کاربرد عقل برای ما در حوزه استنباط واقع میشود، درواقع عقل استنباطی میشود، عقلی که ما به کمک آن میتوانیم مضامین شریعت را بفهمیم؛ که آن هم بیشتر تکیه کردن به قواعد عقلایی است تا به استدلالات خالص عقلی. این یک رویکرد است و به طور مثال میتوان امثال شیخ صدوق را دارای این رویکرد یا نزدیک به آن به حساب آورد.
ب. کسانی که نقطه مقابل رویکرد فوق قرار میگیرند، عقلگراها هستند، این گروه زمانی هم که وارد شریعت میشوند همچنان کاربست عقل را خیلی قوی و پررنگ میبینند و عقل را فقط مفتاح ندانسته، بلکه مصباح هم میدانند و یا مصباحیت آن را قویتر از گروه قبل به حساب می آورند. در این رویکرد بیش از گروه پیشین از پرتو افکنیهای عقل استفاده می شود. البته در رویکرد پیشین هم کم و بیش استدلالهای تلفیقی صورت می بندد، اما به استدلال عقلی محض چندان روی خوش نشان نمیدهند. در این نگرش اما، عقل هم به جد در دلایل تلفیقی حضور دارد و هم در مواردی استدلالها تماماً عقلی می شود؛ چنانکه گاهی هم استدلالات نقلی میکنند.
مجموعاً بررسی در کلام شیعه نشان می دهد کاربست عقل در آن خیلی قوی است و از عقلگرایی قویتر و نیرومندتری، در نسبت با کلام اهل سنت برخوردار است. در این میان مرحوم قاضی نورالله را نیز میتوان یک متکلم عقلگرا به حساب آورد، یعنی کاربست عقل در روش او قوی و پر رنگ است. البته ما هرچه در کلام از مباحث پایه ایتر چون خدا شروع میکنیم عقلیتر است و جلوتر که می آییم تا میرسیم مثلاً به امامت خاصه جریان نقل بیشتر قوت میگیرد. جالب این است که مرحوم قاضی نورالله در خود امامت خاصه هم از ادله عقلی زیاد استفاده میکند، در عین اینکه در بحث نقلیاش هم بسیار بسیار وسیع و گسترده به میدان آمده و بحثهای فراوانی دارد. بنابراین در حوزه عقلی نقلی بودن نیز میتوان ایشان را یک عقلگرا به حساب آورد.
مساله دیگر اینکه جریان عقلگرایی در خود شیعه به دو شکل درآمده است: یکی «عقلگرایی فلسفی» و دیگری به تعبیر بنده «عقلگرایی غیر فلسفی» است که بعضی از محققین آن را «عقل تأویلی» خواندهاند. مثلاً میگویند روش خواجه نصیرالدین طوسی، عقلی فلسفی است، ولی شیخ مفید عقلگرای تأویلی است. حالا شاید عقلگرای تأویلی خیلی تعبیر گویایی برای نشان دادن روش عقلی اینها نباشد، به خصوص در مورد مرحوم قاضی نورالله که خیلی کمتر صدق میکند. به هر جهت وی عقلگرایی است که نمی توان او را جزء عقلگرایان فلسفی به حساب آورد، زیرا روشی که فیلسوفان دارند، اصطلاحات و مفاهیم و قواعد فلسفی ای که آنها به کار میبرند خیلی مورد توجه قاضی نیست. در عین حال، ایشان در کتب خود از ادله عقلی ای که به طور معمول متکلمین غیر فیلسوف به کار میبرند، زیاد استفاده میکند.
نکته دیگر اینکه وقتی در علم کلام از روش عقلی و نقلی بحث میکنیم، به تناسب وظایفی که علم کلام دارد گستره کاربست عقل و شیوه های استدلال عقلی تا حدی فرق می کند. اگر وظیفه علم کلام را توضیح و تبیین عقاید دینی، اثبات عقاید دینی و در مرحله سوم دفاع از عقاید دینی در برابر شبهات و اقوال مخالفان و … بدانیم؛ وقتی کسی در مقام اثبات عقیده است حتماً بایستی از ادله یقینی استفاده بکند، لذا در اینجا بایستی از شیوههای استدلالی مثل برهان قیاسی که آن هم انواع مختلف خودش را دارد استفاده کرد. این برهانها به گونههای مختلفی مانند برهان خلف، قیاس ذوحدین، برهان های انی، قیاس اقترانی و امثال آن میباشد. این موارد در آثار قاضی به وفور دیده میشود. از جمله شیوههایی که ایشان دارد این است که اول به طرح مبانی میپردازد، مثلاً در جلد یک احقاق الحق در بحث خداشناسی، ابتدا از معرفت و ادراک شروع میکند؛ ابتدا یکسری مبانی معرفتشناختی را تبیین میکند، و بعد تحقیقات و استدلالهای بعدی را بر آن استوار میکند. به هر جهت در حوزه اثبات، به لحاظ روشی مقداری محدودیت وجود دارد، زیرا متکلم باید از روشهایی استفاده کند که یقینآور باشند. چیزهایی که در حد ظن باشند، جدل و این جور چیزها را در مقام اثبات نمیشود استفاده کرد. ایشان در حوزه تبیین مفاهیم دقیقاً این مسیر را طی میکنند و از اصول تبیینی به خوبی استفاده میکنند، به خصوص در تفهیم نصوص دینی و منابع نقلی در مواردی که میشود از آنها استفاده کرد و یا باید به آنها تکیه کرد به خوبی از آنها بهره میبرد. اما در مقام دفاع و پاسخگویی به شبهات، به لحاظ روشی قاضی با طرف مقابل از طریق جدل وارد میشود. همچنین ایشان از پاسخهای نقضی نیز استفاده میکنند. یعنی هم از پاسخهای حلی و هم از پاسخهای نقضی استفاده میکند. در تببین نیز از روش تشبیه، تمثیل و .. استفاده میکنند. بطور کلی وی در حوزه استدلال و اثبات از کارکرد عقل بهره میجوید.
کارکرد عقل نظری دو محور دارد، یعنی در حوزه اثبات یکی عقل نظری است که از آن یک سری قواعد به دست میآوریم و در آن افزون بر ماده و محتوا، بحثهای شکلی و صوری هم اهمیت پیدا میکند. دیگری کاربست عقل عملی است که ایشان در مباحث کلامی خیلی از آن استفاده کرده است؛ از قواعدی که مربوط به عقل عملی به حساب می-آیند، اموری چون «حسن و قبح عقلی»، «قاعده لطف» و امثال اینها است. به هر روی ایشان هم از قواعد عقل عملی و هم عقل نظری استفاده میکند و هم از عقل استنباطی در مقام فهم بهره می برد. در حوزه استفاده از عقل استنباطی توجه به لوازم و دلالتهای سهگانه خیلی اهمیت پیدا میکند. ترکیب کردن یک دلالت متنی با یک استدلال عقلی مستقل و نتیجه جدید گرفتن ازآن، اینها شیوههایی است که ایشان در آثارشان به خوبی استفاده کردهاند.
سوال: بیان نمودهاید در ادوار گذشته بحث روششناسی کلامی مدون نشده است، علت این امر را چه میدانید؟
این امر فقط در علم کلام نیست و در برخی علوم دیگر مانند علم اخلاق و تفسیر هم همین طور است. البته نه اینکه اصلاً توجه نشده باشد، مثلاً وقتی تفاسیر قرآن را مطالعه میکنیم، برخی از مفسرین در مقدمه کتاب نکاتی را مطرح میکنند که در آنها مسائل روششناختی و شیوه تفسیری ایشان بیان شده است. یا یک سری قواعد تفسیری را ذکر میکردند و کتابهایی هم در خصوص قواعد تفسیر به نگارش در آمده است. اما آن حدی که توجه به روش و اصول و قواعد فهم و استنباط در فقه عملی شده در هیچ جای دیگر به آن توجه نشده است. این مساله میتواند علل مختلفی داشته باشد، از این رو باید به لحاظ تاریخی بررسی شود، اما گمان بنده این است که در برخی دانشها، برخلاف فقه احساس نیاز چندانی به این کار نمیکردند. برای مثال در اخلاق مساله را سهل می انگاشتند و چندان نیاز به حجت در آن نمی دیدند و اخبار من بلغ هم تا حدی مساله هموار می کرد. ولی در فقه برخلاف اخلاق مساله عقاب و نیاز به حجت و اینها در بین بوده و لذا نیاز خاصی احساس میشده که این را پدید آوردهاند. در مساله عقاید که اهمیتش از احکام هم بیشتر است مساله علت دیگری باید داشته باشد. شاید درصدی از مساله این بوده که در عقاید و کلام، از قدیم مشخص بوده که اعتقادات، باید یقینی باشد. بنابراین نیازمند ادله یقینی هستند. بر روی ادله یقینی هم دیگر نیاز نیست، خیلی بحث کرد، تا حدودی محدوده خاصی دارند و روشن هستند. البته برخلاف بعضیها که دیدگاههای مخالفی داشتند، در همان حد که مخالفت داشتند بحثهای مختلفی صورت میگرفته، مثلاً اگر بنا است که عقاید یقینی باشد، نتیجه این میشد که پس خبر واحد در عقاید حجت نیست. خبر واحد بما هو خبر واحد، یعنی محفوف به قرینه قطع آور نباشد.
بنابراین در عقاید جایی برای جعل طریق، طرق ظنی و تعبدی، بحثهایی چون اجماع و امثال اینها نبوده و بسیاری از مباحث اینچنینی نبوده و اگر هم بحثی شده مختصر و محدود بوده است. اکنون این سوال پیش میآید که چطور این همه آیات و روایات در عقاید نقل و استفاده میشده است؟ پاسخ این است که در غالب این موارد نوعی تواتر معنوی ایجاد میشده یا قرائنی وجود داشته قطع ایجاد میکرده، لذا چندان وارد بحث نمیشدند. اما در فقه چون ظن خاص، معتبر شناخته میشود این خودش نیاز به این بوده که خیلی جدی به لحاظ مبنایی تئوریزه بشود.
به هر روی امروزه به نظر می رسد که بیش از این باید به این مباحث پرداخت و ابهامات بسیاری در حوزه روش علم کلام، اخلاق و… وجود دارد که باید آنها را برطرف ساخت. به خصوص امروزه که از زمان حضور آشکار و دسترس پذیر معصومان خیلی دور شده ایم، در حوزه روایات خیلی از قرائن دست ما نیست. اگر بخواهیم به گنجینه عظیم روایات بازگردیم، دوباره نیاز به همان بحثهای روششناسی که در فقه بوده پیدا میکنیم. بالاخره اگر قرار است ما از منابع نقلی استفاده کنیم، آنجاهایی که خیلی قطعی و روشن نیست و قرائن در اختیار ما نیست و با وجود صدها اما و اگر، به این سادگی نمیتوانیم به قطع برسیم چه کار کنیم؟ بنابراین در اینجا یک مقدار موشکافیهای جدید و بحثهای نوی در میگیرد. لذا در اینجاست که بحث روش از مقداری اهمیت برخوردار میشود.
در تفسیر هم در بحثهای روشی و قواعد تفسیری دوباره همین اتفاق میافتد و به طور کلی فضای دنیای امروز و انبوهی از پرسشها و نقد و ایرادات روش شناختی که در باب فهم و معرفت به طور کلی و در حوزه معرفت دینی به طور خاص مطرح شده در این که بحثهای روشی جدیتر گرفته شود بیتأثیر نیست. این تفکر که بحث روش در علم، بطور کلی تأثیر فوق العاده بالایی دارد و اهمیتی که دنیای جدید به روش میدهد در این زمینه تأثیر دارد.
سوال: قاضی در طول حیات خود، سه فضای مختلف حوزه، نجف، مشهد و هند را تجربه میکند، آیا این محیطها روششناسی مختلفی داشتند و بین عقلگرا و نقل گرا بودن متفاوت بودند؟
عرض کردم که بطور کلی کلام شیعه، نمیتواند از عقل گسسته باشد و حتی اخباریها را که نگاه میکنیم، میبینیم تا مفتاح بودن عقل برای شریعت جلو میآیند، حالا بعضی از تعابیر آنها گاهی بوی خیلی ضد عقل بودن میدهد ولی در این حال اینطور نیست که کلاً عقل را کنار گذاشته باشند.
به طور مثال، اکنون در مشهد «مکتب خراسان» که از مرحوم زرآبادی قزوینی و میرزا مهدی اصفهانی شروع میشود، از دید بیرونی نقلگرا به حساب میآیند ولی آنها، خودشان را خیلی عقلگرا میدانند، منتهی تعریفی که آنها از عقل دارند یک مقدار متفاوت هست، بنابراین این شدت و ضعف توجه به عقل و نقل یک مقداری در این فضا متفاوت بوده اما در کل وقتی ما نگاه میکنیم می بینیم کلام شیعه عقلگرایی نیرومندی دارد و بعد توی یک حوزهای، جای نقل خیلی قوت پیدا میکند.
وقتی ما «احقاق الحق» مرحوم قاضی نورالله را بررسی میکنیم، به نظر بنده نوسانات در آن به این شکل نیست که احساس کنیم وی از چند طرز تفکر اثر پذیرفته است؛ روال بحث به گونهای است که از عقل شروع میشود و به تناسب بحث، به طور مثال در بحث از فضایل امیرالمومنین و .. که جولانگاه نقل است، نقلیات غلبه پیدا میکند. حتی در خود امامت ایشان بحث استدلالی عقلی قوی دارد، نه تنها در امامت عامه، که در امامت خاصه علی ابن ابی طالب ایشان چندین دلیل عقلی میآورد ولی وقتی که وارد بحث میشود دیگر نقل هم هست. اما وقتی میخواهد از اوصاف امیرالمومنین بحث کند، طبیعتاً بحث نقلی میشود. اتفاقاً ایشان در کار نقلیاش یک شیوههایی دارد و آن این است که خیلی آماری جلو میرود و در هر قسمتی آمارگیری میکند.
این نکته جالب است، فکر میکنم در اولِ جلد چهارم «احقاق الحق» (چاپی که با تعلیقات مرحوم آیه الله مرعشی نجفی است) ایشان بحثی میکند، پیرامون «فضایلی که پیامبر اسلام (ص) در مورد امیرالمومنین فرمودند» و در کتابهای عامه آمده است، ایشان در این مطلب تحقیق میکنند و ظاهراً ۲۷۴رقم فضیلت را پیدا میکنند و اینها را در نقل با شیوههای آماری و تحلیلهایی که دارند بیان میکنند و قدم به قدم با آمار جلو میرود. بنابراین طرز تفکر ایشان همان طرز تفکری است که جایگاه عقل را خیلی قوی به کار برده و از نقل هم به جا و خیلی خوب استفاده کرده است. انسان در نوشتههای ایشان، یک انسجام روششناختی را احساس میکند، که در آن به اقتضای بحث توانسته از ادله نیز استفاده کند. در مجموع اگر بخواهیم بگوییم که بالاخره ایشان بیشتر به کدام مکتب نزدیک است میتوانیم بگوییم به همان مکتب نجف نزدیک است.
سوال: قاضی کتب خود را در پاسخ به شبهات اهل سنت نگاشته است، کتاب «احقاق الحق» پاسخ به کتاب «خنجی» است، خنجی نیز آدم بی ادبی است و بیشتر از لحاظ جدلی نقل میکند، آیا این امور در آثار قاضی تأثیر داشته است؟
مرحوم قاضی نیز در جاهایی که به پاسخ دادن میپردازد، خیلی از متد نقضی استفاده میکند، چون مقام اثبات، یک بحث است و مقام پاسخ به شبهات بحث دیگری است؛ در مقام اثبات نمیتوانیم با نقض، چیزی را اثبات کنیم لذا شما در جلد اول احقال الحق خیلی کم به نقض برخورد میکنید چون بیشتر به اثبات میپردازد. اما در بحثهای امامت و در برخی از بحثهای خداشناختی به تناسب به ادله نقضی هم بر میخوریم؛ چون بالاخره در جزئیات حوزه خداشناسی، اوصاف الهی و اینها گاهی اختلاف آرایی وجود دارد، شبهاتی هم مطرح میشود، از این رو گاه نیاز به پاسخ نقضی هم هست. یا در بحثهای انسانشناختی، بحث اختیار انسان یا بحث القاب را که میخواهد مطرح کند و عدل الهی را در سزادهی و کیفر دهی بیان کند، طبیعتاً اینجا یک مبنای انسان شناختیاش این است که انسانی که گناه میکند، در فعل خودش مختار است. وی اینها را بحث میکند، طبیعتاً مخالفانی که آن طرف هستند را نیز جواب میدهد و به تناسب از پاسخهای نقضی هم استفاده میکند. ولی هرچه به سوی مباحث بنیادیتر که مثلاً اثبات وجود خدا و امثال اینها است، بیشتر بحثها قیاسی و برهانی است و از جدل استفاده نمیشود، از پاسخهای نقضی کمتر استفاده میشود.
سوال: روششناسی مجالسالمومنین را چگونه ارزیابی میکنید؟
مجالسالمومنین در نوع خودش کتاب ارزشمندی است. ولی اگر بخواهیم در مقایسه بگوییم، میتوانیم بگوییم احقاق الحق کار علمی، فنی و استانداردی است که کاملاً چارچوب علمی دارد؛ چون مباحث آن نظاممند و ساختارمند جلو میرود. مجالسالمومنین از این جهت یک مقدار با احقاق الحق تفاوت دارد. البته آن هم کاری است که ارزش خودش را دارد، ولی کتابی که به نظر من بهتر میتوان صورت ساختاری، عمقی و روشمندی قاضی را در آن دید، احقاق الحق است.
سوال: روششناسی کلامی «خنجی» را چگونه ارزیابی میکنید؟
کلاً در اهل سنت، متد عقلی خیلی قوی و پررنگ نیست و آنجا که هست عمدتاً از جدل استفاده میشود. آنها خیلی با برهان کار نمیکنند، و برهان نیز بگونهای نیست که خواستههای آنها را که در نظر دارند اثبات کند، لذا نمیتوانستند از آن استفاده کنند و برهانی فکر نمیکردند، لذا نوعاً استدلالهای عقلی آنها اینگونه است. حتی وقتی به معتزله که قویترین عقلگرایان اهل سنت و شاخص و برجسته آنها به حساب میآیند، نگاه میکنیم، میبینیم درست است که سعی میکنند از برهان هم استفاده کنند، ولی باز به دام جدل کشیده میشوند و اتفاقاً یکی از آسیبهای جدی هم که آنها داشتند همین امر بود. گاهی هم بین آراء عقلی آنها و متون دینی تعارضهایی پیدا میشد که اگر برهانی فکر میکردند شاید گرفتار آنها نمیشدند.
سوال: آیا شما معتقدید که قاضی مجبور بوده در آثارش از روش جدلی استفاده کند؟
بله گاهی در مقام بحث و پاسخ چارهای نیست، این نیز یک راه است، البته آنجا که من نمیخواهم مستقلاً با آن چیزی را اثبات کنم. در مباحث منطقی میگویند پاسخ نقضی، که نوعی جدل است «مغالطه خودت هم» است. یعنی تو که این اشکال را به من میگیری خودت هم همین ایراد را داری، پس اگر غلط است برای هر دو است و اگر غلط نیست باز همینطور. این در واقع این نقش را دارد که یک تنبهی بدهد، هرچند اثبات مدعای گوینده را نمیکند، اما بی اثر هم نیست و این را به طرف میفهماند اشکالی که ادعا می¬کند بین طرفین مشترک است.
در تجربهای که به طور معمول در گفتگو با عالمان اهل سنت رخ داده این نتیجه خودنمایی می¬کند که بهترین روش مباحثه این است که ابتدا ادلیلی نقضی آورده شود تا طرف مباحثه متوجه بشود که اگر به نظرش اشکالی به ما وارد است، عیناً همان اشکال به خودش هم وارد است. حال این آگاهی چه فایدهای دارد؟ فایده منطقیاش این است که خیلی خوب پس بیا این مبنایت را اصلاح کن و بیا روی یک مبنای استوارتری حرف بزن؛ آن وقت میشود به جوابهای حلی هم رسید. علمای ما نوعاً با این روش و سبک، کار کردند که ابتدا جوابهای نقضی میدهند ولی بعد هم جوابهای حلی میآورند. مرحوم قاضی هم در جاهایی این کار را کرده است، چون اگر این کار را انجام ندهد، بعضیها جواب حلی را به این سادگی نمیگیرند. به خصوص جوابهایی را که نیاز به مقدماتی دارد و پیچیده است، اما جواب نقضی را فوراً درک میکند. این به لحاظ روانی هم فرد را آماده میکند که خیلی بهتر حرف را بشنود. لذا بطور معمول ابتدا جوابهای نقضی میدهند تا این بیداری و آمادگی ذهنی و عاطفی صورت بگیرد، بعد اگر فضا فضایی بود که امکان پاسخ حلی داشت، پاسخ حلی را هم میدادند. اتفاقاً در همین مجالسالمومنین همینطور است. بخصوص آنجاهایی که گفتگویی است و فضا و مجال برای پاسخ حلی نیست. طرف مقابل خیلی درک مطلب برایش ساده نیست. برای اینکه بتوان سریع پاسخ وی را داد به ناچار پاسخ نقضی میدهند و در شرایطی که مساعد باشد، پاسخهای حلی هم به دنبالش میآمده است.
سوال: پیشنهاد شما برای بررسی علمی و تفضیلی کلامی کتاب «احقاق الحق» چیست؟
اگر قرار است از لحاظ روششناسی تحقیقی صورت بگیرد، اولین کار این است که مبانی روششناختی ایشان بررسی شود. این مبانی روششناختی، در درجه اول مبانی معرفتشناختی است. خود ایشان از اینجا شروع کرده است. باید مشخص شود که، ایشان مبانی و ابزار معرفت را چه میداند؟ نسبت این منابع و ابزارها را چگونه به حساب میآورد؟ گستره کاربرد هر کدام از اینها را چه میداند؟ وقتی این موارد بطور دقیق روشن شود، آنوقت جایگاه عقل روشن میشود. در روششناسی ایشان جایگاه نقل، گستره کاربرد و کاربردهای متنوع هر کدام زمینه رویش مطالعات بعدی را صورت میدهد. بعد از اینکه گسترههای کاربرد صورت بگیرد، آنوقت مدلهای کاربست، شیوه استدلالهای عقلی، شیوه استدلالهای نقلی و شیوه استدلالهای تلفیقی نیز مشخص میشود، که در واقع هر کدام از این موارد فصولی را به خودش اختصاص میدهد.