حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در دهمین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را درباره مناجات شریفه شعبانیه به این شرح مطرح کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه دهم
(خطبه)
در جلسه گذشته عرض کردیم این مناجات شریف ظاهراً قبلا بیان شده که از حضرت امیر (ع) است. یکی از حساسترین و دقیقترین جملاتش همین جمله است که امام راحل هم روی آن خیلی تکیه کردند. بخشی از این جمله را توضیح دادیم و معنا کردیم و گفتیم در «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»، انقطاع به طرف خدا یعنی چه. کمال انقطاع را معنا کردیم و گفتیم جمله بعد از آن هم قرینه بر معنایی است که گفتیم: «انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛ یعنی چشم دل ما و چشم قلب ما را باز کن به روشنی نگاه کردن به تو. این جمله همان معنایی که راجع به انقطاع الی الله گفتیم را تأیید میکند. توضیح هم دادیم که چشم دل یعنی چه و قلب هرچه صافتر و خالصتر و پاکتر بشود، انعکاس حقایق عالم هستی در آن بیشتر خواهد شد و معنای نورانیت چشم دل همین است که بتواند بسیاری از نادیدنیها را ببیند. «انر ابصار قلوبنا» یعنی نورانی کن چشم دل ما را تا بتوانیم خیلی از نادیدنیها را ببینیم و این دیدن نادیدنیها با چشم سر نیست؛ چون بخش زیادی از معنویات و حقایق این عالم از عالم امر است، نه از عالم خلق، مثل ملائکه و فرشتگان و روح و حیات و علم و قدرت که صفات ذات باری هستند. اینها از اموری نیستند که بشود با چشم سر دید و طبعاً وقتی چشم دل بخواهد ببیند، معنایش این است که قلب قابلیت انعکاس حقایق این عالم را پیدا بکند و هرچه صفای قلب بیشتر باشد، امکان انبعاث حقایق بیشتر است. درجات عرفای بزرگ و برجسته به درجه صفای دل بستگی دارد که بتواند از عالم خلق و امر هر دو حقایق این جهان هستی را ببیند.
حالا که توجه داریم که مناجات از حضرت امیر (ع) است، روشن میشود که چه کسی دلش از حضرت امیر (ع) روشنتر است که خود حضرت تعبیر میکنند «لو کشف الغطاء ماازددت یقینا».[۱] این جمله در نهجالبلاغه است ظاهراً. خیلی مهم است این معنا که اگر پرده برداشته بشود بر یقین من افزوده نمیشود؛ یعنی همین الان هم که پرده جلوی چشم خیلیها است یقین من در همان درجه است که گویا کشف غطا شده است. پس چشم دل علی (ع) آنقدر روشن است که همه هستیهای جهان وجود را، از عالم خلق و عالم امر، میبینند. بهترین دلیلش هم همین جمله است که عرض کردم. این ادعای بلندی است که آنچه من الان میبینم با موقعی که پرده کنار برود هیچ تفاوتی نمیکند. درست مثل جوانی که حضرت از او احوالپرسی کردند، عرض کرد: «من الان در حدی هستم که گویا اهل جهنم را میبینم که در آتش جهنم میسوزند و اهل بهشت را میبینم که در بهشت از نعم الهی متنعم هستند». یعنی بهشت و جهنم همین الان هم وجود دارد، اهل بهشت معلوم است و اهل جهنم هم معلوم است. روشن است آقایی که جواب حضرت را اینطور میدهد، فی الجمله در عرفان و شناخت عالم هستی چشم دلش باز بوده است.
حضرت در این مناجات میفرماید آنقدر نور چشم دل ما زیاد بشود که پردهها و موانع نور را پاره کند و دور بریزد و بتواند حجب نور را کنار بزند:«تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه». بحث درباره موانع غیرمادی است. این دیگر مسئله مال دنیا و ریاست دنیا و حکومت و شهرت و زن و بچه و موانع مادی نیست. موانع نور، حجب نور از چه عالمی است؟ حجب نور هم مثل دیدنیهایی که هر کسی نمیتواند ببیند، بالاخره موانعی هستند که برای همه قابل کنار رفتن نیست؛ لذا حضرت امیر فرمودند که نور چشم دل ما چنان زیاد بشود که آن حاجبها و مانعهایی که از جنس عالم امر هستند را پاره کند، این نور بر آن مانع غلبه کند و آن مانع در اثر فشار این نور نابود بشود و کنار برود و انسان بتواند نادیدهای را ببیند که هر کسی نمیتواند ببیند.
«تخرق ابصار القلوب حجب النور حتی تصل الی معدن الرحمه»؛ عرض کردیم که ایصال و وصول در اینجا ایصال و وصول ماده به ماده نیست. ایصال و وصول قلب و دل به معدن الرحمه است. معدن الرحمه کجاست؟ ذات باری معدن الرحمه است. خداوند عالم رحمان و رحیم است. معدن رحمت خدا است. معدن رحمت یعنی جایی که هر رحمتی هر جا وجود داشته باشد، از طرف خدا تحقق پیدا کرده است، حتی ترحمهایی که در قلوب و دلهای انسانها وجود دارد. تمام این ترحمها، این محبتها، این رحمها و این عاطفهها از ناحیه خداوند عالم است. آن وقت موانع عالم نور، یعنی موانعی که با صفای قلب برطرف میشوند، خودبهخود کنار میرود. تخرق درست مثل همان تابش نور ذات باری به جبل است که «جعله دکّا فخرّ موسی صعقا»؛[۲] یعنی موسی که میخواست خدا را ببیند خطاب شد: «مرا هرگز نخواهی دید ولی من به جبل تجلی میکنم، ببین آیا میتوانی ببینی»؛ یعنی نور بسیار شدید بود، چون خدا مبدأ نور است، خدا مبدأ رحمت است. نور و هستی هم یک مسئله است. اصطلاح عارفانهاش نور و اصطلاح فلسفیاش وجود و هستی است. هستی خودش نور است. وقتی آیه شریفه میگوید: «الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح» یعنی وجود آسمانها و زمین و عالم هستی را تشریح میکند.
بنابراین بهنظرم درخواست اینکه چشم دل اینقدر روشن بشود که موانعی که از عالم نور هستند نیز پاره بشود و کنار برود، جالب است. پاره بشود یعنی کنار برود، معنایش این است که در اثر شدت تابش نور ذات باری به چشم دل و صفای فراوان، آن مانع نیست میشود و از بین میرود؛ درست مثل کوهی که در اثر توجه ذات باری متلاشی شد. اینکه روشنایی نور دل بتواند آن پرده را پاره کند یعنی حجب نور را از بین ببرد؛ حجب نور و موانع نور را متلاشی کند «حتی تصل الی معدن الرحمه». آن موقع دل چنین آدمی مثل دل حضرت امیر (س) متصل شده است به معدن الرحمه؛ یعنی قطره و دریا و دریا و قطره. قطره وقتی متصل به دریا شد، همان دریا است و وقتی جدا شد قطره است. علی (ع) متصل به ذات باری است و لذا امامت و عصمت دارد. آنقدر دلش روشن است که وقتی فرشته برای پیامبر اکرم پیام میآورد و با پیامبر صحبت میکند حضرت امیر هم میشنود و بعد میپرسد: «این کیست؟». پیامبر میفرماید: «این جبرئیل است که با من صحبت میکند و همان چیزهایی که من میشنوم را تو هم میشنوی و آنچه من میبینم را تو هم میبینی (انک تسمع ما اسمع و تری ما أری)». نبوت جز از طریق ارتباط مستقیم با مبدأ وحی محقق نمیشود و امکان ندارد. این ارتباط از ناحیه موحی و ذات باری برقرار میشود، نه از ناحیه پیغمبر؛ فلذا در مواقع وحی ظواهر حضرت تغییراتی پیدا میکرد، مثلاً میگفتند: یک ناتوانی در خودم میبینم: «اجد فی بدنی ضُعفا»؛ وقتی مورد به مبدأ وحی میشدند، این حالت پیش میآمد. مبدأ وحی برای ایشان مطالبی از آیات شریف قرآن کریم میآورد و ایشان باید با ظرفیت دل این مطالب را تحمل کند که بعد بدون کم یا زیاد شدن حتی یک نقطه آنها را بازگو کند. جبرئیل امین قرآن را بر محمد امین نازل کرد و این معنای امین بودن هر دو آنان است که عین آنچه خدا فرموده را پیغمبر خدا از دو لبش بیان کرده و بعد این نوشته شده است. بنابراین زیر و بم آیات متعلق به ذات باری است و به هیچ وجه نمیشود آن را عوض کرد، تغییر داد یا کلمهای گذاشت و گفت قرآن است. قرآن اصولاً و طبیعتاً چیزی است که با هیچ شعری، با هیچ بیانی و با هیچ زبانی همخوانی ندارد و فقط زبان وحی و زبان الهی است.
ببینید اگر اینها را کنار هم بچینیم جمله چقدر روشن میشود. «انر ابصار قلوبنا حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور حتی تصل الی معدن الرحمه»؛ خداوندا، چشم دل ما را چنان نور بده که موانع نورانی، یعنی موانعی که از عالم امر است، را متلاشی کند، نه اینکه کنار بزند، پاره بکند و از آن عبور کند. از جایی عبور کردن یعنی آن را متلاشی کردن و مانعیتش را برداشتن. خرق به معنای پاره کردن پرده و عبور از آن است؛ یعنی مانع بودن آن از بین میرود. پاره میشود و باز میشود و از این طرفش میتوان به آن طرفش راه یافت. حجب النور یعنی موانعی که جنسشان از نور است؛ نور دل امیرالمؤمنین (ع) آن قدر زیاد بشود و شده که موانع نورانی را دریده، عبور کرده و به مبدء وحی و مبدء رحمت یعنی به ذات باری متصل شده است.
این تعابیر را نمیشود برای عوام الناس بیپرده و صریح گفت؛ چون در «تصل الی معدن الرحمه» ارتباط و اتصال به ذات باری، به علم خدا، به رحمت خدا، به رحمانیت خدا، اتصال حقیقتی است. این حدیث است، این درایت است، در کافی شریف است این. آنان حالات یا لحظاتی با خدا دارند که با دیگران ندارند و آن لحظات را ایام الله یا لحظات الله میشمارند؛ یعنی خود پیامبر در حال وحی به گونهای دیگر هستند. امیرالمؤمنین (ع)، نه اینکه به ایشان وحی شده باشد، ولی آنقدر دلشان روشن شده که در حد نبوت، آنچه را جبرئیل برای پیامبر میخوانده است میشنوند و آنچه را پیامبر خدا میدیده است میدیدند. بنابراین این جمله خیلی جالب تمام میشود؛ مهمترین بحث این مناجات شریف همین مسئله است که خدایا به من ببخش؛ فلذا گفتیم این مواهب الهیه است و چیزی نیست که خود انسان بتواند کسب کند. از موهبتهای الهی است: «هب لی کمال الانقطاع الیک». انقطاع در حد اعلا هبه الهی میتواند باشد. این هبه الهی آنقدر این چشم دل را روشن میکند که چشم دل موانع عالم امر را هم کنار میزند و با معدن الرحمه ارتباط پیدا میکند: «تصل الی معدن الرحمه». از اینجا است که علی (ع) میفرماید: «ما رایت شیئا الا وقد رایت الله قبله و بعده و معه»؛ یعنی علی (ع) در کوچه و بازار راه میروند، در کوفه شلاق دست میگیرند و در بازارها افراد را کنترل میکنند، تحکیم میکنند، حکم الله را ابلاغ میکنند، ولی همین علی (ع)، آنطور که گفته میشود، در دل شب حالاتی پیدا میکنند که، به نقل از حضرت زهرا (س)، ایشان گاهی بیرون میرفتند و حالت خاصی پیدا میکردند، آن حالات را هیچکس نمیتوانست بیابد. حالا نمیگویم چاه بوده و سر در چاه کردن و صحبت کردن؛ نه، صحبتهایی بوده که نمیشود به هیچکس بگویی. به زمین و به آسمان و به خلقت، یعنی به آفریدگار، میشود گفت، ولی به دیگران نه. سر در چاه کردن و مطالبی را گفتن، مثلاً شکایت کردن از یک حادثه، یک برخورد، یک کار خلاف. گله را به چه کسی میشود گفت؛ گله خلقت، گله مقدرات و گله نظام آفرینش را جز به ذات باری به چه کسی میشود گفت؟ فلذا گفته میشود سر در چاه کردند و صحبت کردند.
در بعضی موارد هم به یاران میگفتند؛ مثلاً به کمیل گفتند کمیل با هم بیرون برویم؛ از شهر خسته شدیم، شهر آدم را به مادیات و زندگی دنیا دعوت میکند، بیا برویم بیرون. دست کمیل را گرفتند و بیرون بردند. وقتی به یک فضای باز صحرا و بیابان و آسمان و زمین رسیدند، صحبت با آفرینش و آفریدگار این آسمان و زمین را شروع کردند. آقای کمیل، بشنو ببین چه میگویم و گفتند: «اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم»؛ ذنوبی که میتواند نعمت را نقمت بکند یا جملات خاص مثل «لایمکن الفرار من حکومتک»؛ یعنی نظام هستی نظامی است که نمیشود از آن بیرون رفت. به علی که باید در رأس خلافت بنشیند گفتند: «برو در خانهات بنشین» و دیگران آمدند و در رأس خلافت نشستند و دست علی را هم با زور گرفتند و آوردند و گفتند «دست بده»؛ علی (ع) با زور باید بگوید «بسیار خوب». در اینجا واقعاً آن حقی که پیغمبر خدا در غدیر فرمود با چنین کارهایی نیست و نابود میشود، در حالی که متن قرآن کریم است: «یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته».[۳] این کار بیان حقیقتی است که اگر گفته نشود، گویا اصل رسالت گفته نشده است؛ برای اینکه امامت استدامه رسالت است، بیان رسالت است. پیامبر خدا که جاوید نیست: «انک میت و انهم میتون».[۴] پیامبر خدا از بین میرود؛ فلذا خدا به او دستور داده که بگو پس از من ایشان هستند. پیامبر علی (ع) را نصب کردند و جملاتی فرمودند. این نصب و این جملات واقعیتی است که در نظام هستی به تحقق پیوست. حالا اگر مقدرات دیگری آمد و کسانی تخلف کردند، این همانی است که اگر آدم بخواهد دربارهاش صحبت کند جز با خدا که منشأ و مبدأ رحمت و معدن هستی و رحمت است، نمیشود گفت؛ فلذا سر در چاه برده و صحبت کرده است. به نظرم سر در چاه بردن یعنی روی زمین و آسمان آزاد صحبت کرده است، نه در خانه و خیابان و بازار، نه با مردم؛ یعنی با عالم هستی صحبت کرده است. شاید گاهی هم به جایی رسیده که به افرادی مثل کمیل گفته است؛ مثل جمله«ولایمکن الفرار من حکومتک»، از حکومت تو، یعنی از مجموعه مقدراتی که تقدیر کردهای، نمیشود فرار کرد.
دعایی درباره حضرت زهرا (س) است که خیلی جالب و خیلی عالی است. در این دعا خطاب به حضرت زهرا (س) آمده که شما امتحانشدههستی. ممتحنههستی که با پدر و شوهرت امتحان شدهای و خوب از امتحان برآمدهای؛ یعنی در برابر آنچه در آخر زندگی بر سر پدرت آوردند، حتی وقتی در بستر فرمود: «ایتنی بکتاب و قلم حتی اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده».[۵] آن آدم بیشرم و نامناسب گفت: «الرجل یهجر». خیلی عبارت بدی است؛ اگر پیغمبر است، «الرجل یهجر» یعنی چه؟ پیغمبر است یعنی هر چه بگوید از خدا میگوید، آنچه میگوید از طرف خدا میگوید: «و ما ینطق عن الهوی * ان هو الا وحی یوحی».[۶] کارشان به جایی رسیده که از بیماری حضرت و شرایط خاص اجتماعی سوءاستفاده میکنند و طرح و نقشهشان را دنبال میکنند. چنین تعبیر نامناسبی میکنند و حضرت زهرا باید تحمل کنند. بعد پیامبر خدا را از خانه حضرت زهرا به مسجد بردند و حضرت زهرا به مسجد آمد و آن خطبه شریف بلندبالا را خواندند احتجاجات محکمی با خلیفه اول کردند. در احادیث و روایات دارد که طرف تحت تأثیر قرار گرفت و انعطاف روحی پیدا کرد و به حال گریه کردن نزدیک بود، ولی گفت: «این کار به من ارتباط ندارد و کاری است که امت جدت خواستند» و گردن مردم انداخت. آخرهای زندگی ایشان هم هر دو، هم اولی و هم دومی، از آنچه انجام داده بودند، اظهار پشیمانی کردند.
میخواهم جملهای که درباره فاطمه زهرا است را تأیید بگیرم بر اینکه ایشان هم در این جریان که برای پدرشان و شوهرشان پیش آمد آزمایش شد و ناچار مقدرات و حوادث و جریاناتی پیش آمد که تاریخ اسلام اینها را ضبط کرده است. وقتی علی (ع) میخواهند از این مقدرات گله کنند، به چه کسی باید بگویند جز به آن که مبدأ مقدرات است؟ به کسی دیگر نمیتوانند بگویند جز به آن که معدن وحی است. لذا کمیل و امثال کمیل را به بیابان میبرند و آهسته آهسته شروع میکنند تا آن حالتی را پیدا کنند که مثل سر در چاه کردن است؛ یعنی دیگر هیچ کس نفهمد که ایشان چه میگوید و با چه کسی میگوید. با خدا صحبت میکند و به خدا میگوید خدایا آنچه تو خواستی و تو میخواهی را قبول دارم؛ درست همان چیزهایی که حضرت اباعبدالله (ع) در گودال قتلگاه، در حالی که شهید میشدند، گفتند که «خدایا من راضی هستم به رضای تو؛ کارهایی که انجام میگیرد، در منظر تو و در محضر تو است. تو داری میبینی، مشاهده میکنی و از تو غیبت ندارد: «و لایخفی علیک شیء من ذره و مثقال».
بنابراین نورانیت چشم دل به حدی برسد که پردههای معنوی پاره شود و متصل به معدن رحمت بشود. این تعابیر را نمیشود به شکل مادی معنا کرد؛ این اتصال مثل اتصال جسم به جسم یا حتی امر معنوی به امر معنوی نیست. درست مثل درجات نور است که عرض کردم؛ همه محققان فرمودند که نور و ظلمت نیست، شدت نور است، در درجات نور شدت نور به جایی میرسد که مطلق نور میشود:«الله نور السموات و الارض».[۷] آن شعر که آن روز یادم نیامد، الان یادم آمد: «یا من هو اختفی لفرط نوره»؛ ای خدایی که از فرط نور پنهان شدهای؛ یعنی همه چیز هست و تو همه جا هستی و با همه چیز میشود تو را دید، در عین حال نمیشود تو را دید. نمیشود خدا را در خلق دید، ولی انسانهایی هستند که خدا را با چشم دل در خلق میبینند، با خلق میبینند، قبل از خلق میبینند و بعد از خلق میبینند. «یا من هو اختفی لفرط نوره * الظاهر الباطن فی ظهوره»؛ در ظهور خود هم ظاهری و هم باطن، یعنی آنقدر ظاهری که در ظهور خود باطنی.
شعر بعد هم خیلی دقیق و علمی است: «بنور وجهه استنار کل شیء»؛ همه چیز به نور وجه ذات باری روشن است. قرآن کریم هم میگوید همه جا متوجه به وجه الله بشوید، به طرف خدا توجه کنید، خدا را ببینید، به هر چیزی هم نگاه کنید وجه الله است. اگر اهل دیدن خدا باشیم، به هر چه نگاه کنیم وجه الله است. این حالت برای هر کسی نیست، ولی کسانی هستند که همه چیز برایشان وجه الله است و کسانی هم هستند که برخی از چیزها برایشان وجه الله است. حالا شاعر بزرگ، سبزواری، میفرماید: «بنور وجهه استنار کل شیء»؛ همه چیز با نور وجه ذات باری نورانی شد، یعنی موجود شد. همه چیز با نور وجود و نور وجه ذات باری موجود شده است. مصرع بعد که یادم رفته بود این است: «و عند نور وجهه سواه فیء»؛ یعنی همه عالم و همه موجودات در برابر نور وجه ذات باری سایه هستند، وجود سایهای و ربطی هستند، وجود معلولی و مخلوقی هستند. ذات باری وجود عینی است، فلذا واجب الوجود تعبیر میشود و وجودش از خودش و به خودش است، ولی وجود همه موجودات عالم به وجود او بستگی دارد، فلذا در برابر نور وجه ذات باری هر چیز غیر از خدا و غیر از وجه الله سایه است.
وقتی در آینه نگاه میکنید، آن صورت در آینه هست، واقعیت دارد، منتها یک جوری واقعیت دارد که به شما که روبهروی آینه هستید وابسته است. خیلی مثال جالبی است که فلاسفه زدند. تا وقتی شما نگاه میکنید، آن صورت در آینه منعکس است و وقتی کنار میروید آن صورت هم کنار میرود. موجودات این عالم هستی نیز تا عنایت ذات باری باشد موجودند، ولی وقتی عنایت ذات باری برداشته بشود، معدوم میشوند؛ فلذا همه موجودات فیء هستند، سایه هستند. وجود خداوند ذاتی و از خودش است، اما همه موجودات عالم فقیر هستند، یعنی وابسته به ذات باری هستند؛ فلذا آیه شریفه اینطور تعبیر کرده که تعبیر بسیار دقیقی است: «انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید».[۸] شما، هر که هستید و هر چه هستید، و هر ذی حیاتی، هر ذی علمی، هر ذی قدرتی و هر ذی وجودی وابسته به علم و قدرت و حیات و اراده ذات باری است. وجود ذات باری از خودش است و از جایی نگرفته و معلول علتی نیست؛ اما همه موجودات عالم معلول ذات باری هستند.
بنابراین «حتی تصل الی معدن الرحمه» یعنی احساس بکند این حقیقت را که در ارتباط با ذات باری است، درک کند که وجودش درست مثل وجود در آینه است. وجود در آینه چه ارتباطی با چیزی که در برابر آینه قرار گرفته دارد؟ وجود علت و معلولی است؛ اگر او کنار برود او هم کنار میرود. اگر ذات باری عنایتش را بردارد، او از بین میرود؛ فلذا تعبیر میکند که:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها
اگر او نازی داشته باشد، همه موجودات عالم از بین میروند. این تعابیر را من نمیدانم ولی عرض میکنم که در قبض و بسط وجود تعبیر کردند اگر در قبض و بسط قبضی پیش بیاید بخش زیادی از این عالم از بین خواهد رفت و اگر بسطی پیش بیاید بسط زیادی پیدا میشود؛ لذا آیه شریفه میگوید: «نأتی الارض ننقصها من اطرافها»؛[۹] ما سراغ زمین میآییم و از اطراف آن کم میکنیم. قرآن کریم مکرر دارد که ما چقدر امتهایی را کلاً از بین بردیم، باغشان، بستانشان و زندگیشان را از بین بردیم و دیگران را بر جایشان نشاندیم، مثل عاد و ثمود و فرعون و موسای کلیم و هارون. قرآن کریم داستان انبیا را یکییکی نقل میکند، سپس میفرماید ما خیلی از امم، خیلی از آبادیها و خیلی از ثروتها را از بین بردیم و دیگران را به جایش آوردیم؛ نعمات را به دیگران دادیم و دیگران را وارث زمین قرار دادیم. این امت را بردیم و آن را آوردیم. در پایان همه این این آیات این عبارت آمده است: «وماظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون»؛[۱۰] یعنی اگر ما این کارها را کردیم ــ امت نوح را غرق کردیم، پیروان فرعون را غرق کردیم، پیروان عاد و ثمود را با زلزله و چیزهای دیگر از بین بردیم ــ در حقیقت به خاطر کارهایی بوده که کرده بودند؛ آنان نتایج کار خود را چشیدند و دیدند.
این جمله را ببندیم؛ «حتی تصل الی معدن الرحمه» یعنی بیابید که شما نسبت به معدن رحمت، سایه و ذیسایه هستید فیء و ذیفیء هستید، ظل و ذیظل هستید. شما ظل ذات باری هستید. الله تعالی همه عالم را ایجاد کرده و یُحیی من یشاء، یمیت من یشاء، یهدی من یشاء و یضل من یشاء؛ ضلالت و هدایت را به خودش نسبت میدهد، یعنی با وجود من است. درست است که خودشان کارهایی کردند که سبب هدایت یا ضلالت شده؛ اما آن بلا و مصیبت و مجازات بدون قدرت، اراده و حیات من قابل تحقق نبوده است. اگر طوفان نوح آمد، من آوردم، اگر دریا شکافت و راه برای امت موسی باز شد، من انجام دادم. اگر وقتی فرعونیان خواستند از این راهها بروند آبها سر به هم گذاشت و همه غرق شدند، من انجام دادم. در آن لحظه فرعون میگوید: «آمنت أنه لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل». آیه شریفه میفرماید: «الان وقد عصیت قبل و کنت من الفسدین»؛ الان که در حال غرق شدنی ایمان آوردهای؟ ایمان الان فایده ندارد، اما «ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیه»؛ یعنی بدنت را نجات میدهیم تا برای بعدیها آیه و نشانهای باشی که روزی ادعای خدایی میکردی، ولی اینقدر ذلیل و خوار شدی که نتوانستی خودت را از غرق شدن نجات بدهی.[۱۱]
اتصال به معدن رحمت یعنی درک اینکه من یک وجود سایهای هستم و ذات باری یک وجود اصیل؛ آیه «الله نور السموات و الارض» این طرف را تأیید میکند و «انتم الفقراء الی الله» آن طرف را. هر دو اصل از قرآن کریم گرفته شدهاند. اتصال در حقیقت اعتقاد و ایمان به این حقیقت است که ایمان به توحید اصلی است و توحید اصلی همین است که جز یکی نمیتواند باشد؛ نه اینکه نیست، نمیشود که باشد. اگر همه چیز سایه او باشد و او همه چیز را به وجود آورده، غیر از یکی نمیتواند باشد: «لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا».[۱۲] بهترین دلیل این است که «لفسدتا»؛ اگر دو خدا باشد، باید عالم به هم بخورد. آیه دیگری میگوید: «لذهب کل اله بما خلق»؛[۱۳] یعنی اگر اینطور بود که دو خالق وجود داشت، هر کدام سراغ دیگری میرفت و هر روز دعوا و جدال داشتند، در حالی که قدرت ذات باری در نظام هستی حاکم بر همه است و هیچ کس قدرتی ندارد؛ قدرت مطلقه قدرت ذات باری است.
در ادامه مناجات میگوید: «و تصیر ارواحنا معلقه بعزّ قدسک»؛ نتیجتاً روح ما معلق میشود به عزّ قدس ذات باری. یعنی چه؟ یعنی همان دریا و قطره، یعنی روح هر فردی که به حدی رسیده که حجب نور را کنار بزند، معلق به عز قدس ذات باری است؛ فلذا ارواح ائمه و انبیا در درجهای است که به عزّ قدس یا به قدس ذات باری و عزّ ذات باری مرتبط شدهاند.
«الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک ولاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا و عمل لک جهرا»؛ خدایا مرا چنان قرار بده که وقتی صدایش کردی جوابت را بدهد و وقتی ملاحظهاش کردی ــ مثل موسای کلیم که نور ذات باری را در کوه دید ــ در برابر عظمتت مدهوش شود. نور ذات باری به کوه تابید و «خرّ موسی صعقا». اینجا میگوید روحم به عز قدس ذات باری مرتبط بشود و به جایی برسم که مرا از کسانی قرار بدهی که وقتی او را صدا کنی جواب بدهد؛ یعنی خدایا حالا که بندهات را دعوت کردی و گفتی بیا عبادت کن، توحید را قبول کن و خدا را بپرست که من برایت بهشت قرار دادهام، آن بنده هم بیاید و وقتی او را ملاحظه کردی، یعنی به او توجه کردی، مدهوش بزرگی تو شود و وقتی او را پنهانی خواندی، آشکارا برای تو عمل کند. ائمه (ع) به این حد رسیدهاند؛ «صعق لجلالک» یعنی به خاطر عظمت و جلالت وجه ذات باری حالت صعق برایش پیش میآید و «عمل لک جهرا» یعنی در ظاهر برای تو نماز میخواند، روزه میگیرد و عمل میکند، اما در باطن در حقیقت جز تو کس دیگری را نمیبیند. مرا از کسانی قرار بده که وقتی به او توجه بکنی، حالت خشیه به او دست بدهد، مثل بسیاری از عرفا؛ البته ائمه (ع) جای خودشان را دارند. عرفایی که مدعی هستند یا خود امیر (ع)، همانطور که عرض کردم، از حضرت زهرا نقل میکنند که وقتی آمدند گفتند علی (ع) در بیابان در فلانجا چنین وضعیتی داشت، حضرت فرمود: «برای علی گاهی این شبها و این حالات پیش میآید»؛ یعنی هر شب نبوده، ولی گاهی بوده که در صحرا و بیابان با خدا ارتباط برقرار میکرده و به درجهای میرسیده که به خاطر جلال و قدس ذات باری حالت صعق برایش پیش میآمده است.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
[۱]. بحار الأنوار، ج ۸۴، ص ۳۰۴.
[۲]. سوره اعراف، آیه ۱۴۳.
[۳]. سوره مائده، آیه ۶۷.
[۴]. سوره زمر، آیه ۳۰.
[۵]. بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۴۷۲.
[۶]. سوره نجم، آیات ۳ـ۴.
[۷]. سوره نور، آیه ۳۵.
[۸]. سوره فاطر، آیه ۱۵.
[۹]. سوره انبیا، آیه ۴۴.
[۱۰]. سوره نحل، آیه ۱۱۸؛ سوره زخرف، آیه ۷۶؛ سوره هود، آیه ۱۰۱.
[۱۱]. سوره یونس، آیات ۹۰ـ۹۲.
[۱۲]. سوره انبیا، آیه ۲۲.
[۱۳]. سوره مؤمنون، آیه ۹۱.