هشتمین جلسه درس اخلاق آیت الله یزدی، رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در هشتمین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار  شد، مباحثی را درباره مناجات شریفه شعبانیه به این شرح مطرح کردند:

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه هشتم

در جلسه گذشته حدود ده جمله را ترجمه‌وار عرض کردم. جمله «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» اهمیت داشت که به دنبال آن «و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها» آمده بود. عبارت ترجمه‌وار به نظرم غلط درمی‌آید؛ چراکه هرچقدر هم که دوستانه تلقی کنیم، یک نوع تقابل و در حقیقت استدلال له و علیه دو مقام تلقی می‌شود که اگر تو مرا مؤاخذه کنی که چرا گناه کردی من هم به عفو تو تمسک می‌کنم یا اگر مرا مؤاخذه کنی که چرا گناه کردی من هم به مغفرت تو تمسک می‌کنم. توضیح دادیم که این حتی دوستانه هم نیست؛ اگرچه برخی این‌گونه ترجمه کردند که در محیط مناجات برای لطیف شدن مسئله به اینکه مثل دو طرف با هم صحبت می‌کنند دوستانه می‌گویند. در جملات اول همین مناجات، مناجات‌کننده تصریح کرد که خدای من همه چیز دست شما است و حتی تقدیرات آینده من دست شما است. گفتیم در حقیقت با این تعابیر می‌خواهد یک سلسله اعتقاد به مبدأ و یک سلسله اعتقاد به معاد را بگوید.

این اعتقاد به معاد یک محاجه نیست، بلکه می‌خواهد بگوید در صحنه معاد این مسئله هم وجود دارد که وقتی مسئله گناه یا جرم کسی مطرح شود، کاملاً طبیعی است که مجرم درخواست عفو کند و عفو هم در قیامت وجود دارد. این اخذتک به معنای گرفتن و این نیست که اگر مرا مؤاخذه کنی من هم تو را مؤاخذه می‌کنم. این اخذتک یعنی این دو تقابل در قیامت وجود دارد که مجرم مأخوذ به جرمش است و مذنب مأخوذ به ذنبش و طبعاً مأخوذ به ذنب و جرم منتظر عفو و مغفرت و بخشش خواهند بود و بهترین دلیل این است که بلافاصله بعد از این اخذتک این جمله آمده است: «و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک». ده‌ها آیه داریم که در قیامت مجرمان و کفار و مشرکان من الجنه و الناس در نار هستند و هیچ تردیدی نیست که جهنم مال مذنبان و مشرکان و مجرمان است. حالا می‌گوید اگر کار من به اینجا کشیده شود و مرا به آتش ببری خواهم گفت دوست تو هستم. این قرینه است که مؤاخذه قبلی به معنای تقابل و در حقیقت استدلال و برهان و احتجاج له و علیه همدیگر نیست. «اگر مرا به آتش ببری خواهم گفت من دوستت هستم» یعنی معلوم است دوست دوست خودش را اذیت نمی‌کند و رنج نمی‌دهد. جمله «اگر مرا به آتش ببری اعلام می‌کنم که دوست تو هستم» قرینه بر این است که آن مؤاخذه نیست، یعنی کشیده می‌شود به اینجا که من تو را دوست دارم و دارم می‌آیم، مذنب و مجرمم ولی دوست تو هستم؛ بنابراین ذنب و مغفرت و آتش هم باید از من دور باشد.

در حقیقت این یک نوع اظهار اعتقاد به برنامه‌های قیامت است؛ اعتقاد به اینکه در قیامت چنین برنامه‌هایی وجود دارد، نه اینکه استدلال و احتجاج و غلبه در احتجاج حساب بشود. ولی هستند کسانی که اخذتک را این‌گونه معنا کردند که در مقابل این اقدام تو که مرا مذنب می‌خوانی، من هم تو را به عفو می‌خوانم. اصلاً این‌طور نیست، بلکه می‌خواهد بگوید این حالت در قیامت وجود دارد که به طور طبیعی مذنب و مجرم باید به آتش برود و او هم می‌گوید من اگر بگویم دوستت هستم، معلوم است که نباید به آتش بروم؛ یعنی در قیامت چنین وضعی وجود دارد که خداوند محبانش را به آتش نمی‌برد و مجرمان را به آتش می‌برد. بنابراین مؤاخذه‌های قبلی به قرینه جمله «اعلمت اهلها انی احبک» که بلافاصله آمده، دلیل بر این است که این مؤاخذه‌ها به معنای احتجاج نیست، بلکه به معنای این است که در صحنه قیامت چنین جریانی پیدا می‌شود که خداوند مذنب و مجرم را به آتش می‌برد، ولی دوستش را به آتش نمی‌برد؛ فلذا او دارد، همان‌طور که وضعیت اعتقاداتش به مبدأ را گفته، اعتقاداتش درباره قیامت را با این بیان می‌گوید، نه اینکه بخواهد با خدا احتجاج کند.

بقیه جملات هم خیلی بحث خاصی ندارد؛ یعنی ظاهر چند جمله جوری بود که به ذهن می‌رسد بحثی ندارد. تا رسیدیم به اینجا که من در دوران جوانی‌ام مغرور بودم و شرف و مستی جوانی موجب خواب من شد و نمی‌دانستم قیامت در چه مرحله‌ای است، ولی در قیامت بیدار شدم. این هم شبیه همان بحث، معنایش این است که مناجات‌کننده اعتراف می‌کند که اصولاً مرگ بیدارکننده است، قیامت بیدارکننده است و بسیاری از چیزهایی که ناپیدا و نامعلوم است در معاد معلوم و پیدا می‌شود. این در حقیقت اعتراف به بخشی از وضعیت قیامت است.

بر حسب ترتیب بحث قبلی رسیدیم به این جمله که «الهی و انا عبدک وابن عبدک قائم بین یدیک متوسل بکرمک الیک». این خیلی ساده است؛ خدایا من فلانی هستم پسر فلانی، برابر تو ایستاده‌ام و به کَرم تو متوسل شده‌ام؛ یعنی به لطف و کرم و عنایات خاص تو متوسل شدم و درخواست می‌کنم که بتوانم از آن استفاده کنم.

«الهی انا عبد اتنصل الیک مما کنت اواجهک من قله استحیایی من نظرک»؛ خدایا من به تو متوسل و متصل شده‌ام که بگویم در دوران جوانی و در دنیا قبل از اینکه بیدار شوم به طور کامل واقعاً آدم کم‌حیایی بودم. به عبارت دیگر، اعتراف است به برخی از حدود، مثل آنکه در دعای کمیل می‌گوید: «فتجاوزت بما جری علیّ من ذلک بعض حدودک و خالفت بعض اوامرک»، در اثر کم‌حیایی یا جوانی و سکر جوانی با بعضی از احکام و مقررات تو مخالفت کردم و الان متنصل به لطف و کرم تو هستم.

«و اطلب العفو منک اذ العفو نعت لکرمک»؛ و طبعا منتظر هستم مورد بخشش قرار بگیرم. چرا؟ چون آیات شریفه کرم تو را برای من توضیح دادند و فراوان گفتند که «انت الغفور الرحیم، انت العفو الغفور، انت الرحیم الکریم». آیات شریفه تو را به عفو و بخشش توصیف کردند؛ فلذا از تو طلب عفو می‌کنم. عفو یکی از اوصاف کرم تو است و تو را به این توصیف کرده‌اند که دارای عفو است. کرم اعطای یک سری نعمت نیست، بلکه بخشش خلاف‌های من مقدم است بر نعمت‌هایی که به من خواهی داد.

«الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبیک»؛ خدایا من چه قدرتی دارم؟ من هیچ قدرتی ندارم. من که هستم و چه هستم؟ هیچ نیستم و هیچ قدرتی ندارم. برای من هیچ قدرت و قوتی نیست که بخواهم در روز قیامت با آن حول و قوه بیایم؛ لذا من در روز قیامت قدرتی ندارم که بخواهم منتقل بشوم و از معصیت و گناهان رهایی یابم. این‌طور تعبیر کرده: «فانتقل به عن معصیتک»؛ یعنی قدرت و قوتی ندارم که بتوانم از میدان تجاوز و تعدی و معصیت تو خارج بشوم. بالاخره من گناه کردم، خلاف کردم، تعدی کردم، معصوم نبودم و گناه کردم، ولی هیچ حول و قوه‌ای ندارم که بتوانم از این فضای گناهکاری و معصیت‌کاری خارج شوم. چه قدرت و قوتی دارم؟ هیچ قدرتی ندارم، الا در وقتی که مرا برای برای دوستانت بیدار کردی: «ایقظتنی لمحبیک». به من گفتی دوستانم را به آتش نمی‌برم و جمله قبل هم که «اعلام خواهم کرد که من دوستت هستم» به همین دلیل است که محبان تو مورد لطف تو هستند.

«کما اردتَ ان اکون کنتُ»؛ آن موقع که بیدار شدم، متوجه شدم که دوستان تو باید آن‌جور باشند که تو می‌خواهی. در حقیقت آن وقت گناهانشان را فراموش می‌کنی، عفو می‌کنی و می‌بخشی. بعد از اینکه بیدار شدم، نه اینکه در قیامت بیدار خواهم شد. دارد با خدا صحبت می‌کند، مناجات می‌کند و می‌گوید من خلاف‌هایی کردم، گناهانی کردم، تعدی‌ها و تجاوزهایی داشتم و دارم؛ چون معصوم نیستم. هیچ قدرتی هم ندارم که از این شرایط و از این فضا خارج بشوم، بالاخره من آدم غیرمعصومی هستم، مگر وقتی که تو خود به من توفیق دادی، مرا متوجه و بیدار کردی و به من گفتی توبه کن، اطاعت کن و فراموش کن، من تو را می‌بخشم و تو بیا و آن‌طور که من می‌خواهم باش. من آن موقع آمدم و توبه کردم و در دنیا، نه در آخرت، مرا بیدار کردی تا تو را شکر کنم، تو را تقدیر کنم، محبت‌های تو را به یاد بیاورم، به الهیت تو بیشتر توجه کنم و آن‌طور شوم که اراده کردی و مایل هستی؛ در حقیقت در کَرم تو وارد شوم. خوب به عبارت دقت کنید:‌«الا فی وقت ایقظتنی لمحبیک»، آن موقع که مرا برای دوستانت بیدار کردی و «کما اردت ان اکون کنت» آن‌طور که می‌خواستی شدم، یعنی متوجه شدم که باید کارهای قبلی‌ام را کنار بگذارم، باید تخلفاتم را کنار بگذارم و تو خواستی که من آن‌طور که باید باشم.

«فشکرت بادخالی فی کرمک و لتطهیر قلبی من اوساخ الغفله عنک» من بیدار شدم و آن‌طور که می‌خواهی شدم، بنابراین تو را شکرگزار و سپاسگزارم که مرا در محبت خودت وارد کردی و جزء بندگان مغفور خود قرار دادی. مرا در کرمت وارد کردی و فراموشی‌ها را از دلم بیرون کردی، مرا آدمی بیدار و متوجه کردی و قلب مرا از آلودگی‌های غفلت و آلودگی‌های فراموشی تو پاک کردی و تو را یاد کردم، توبه کردم و به درگاه تو آمدم. من قبلاً گناه کردم و نمی‌توانستم از این صحنه خارج بشوم تا اینکه تو مرا بیدار کردی و مرا آن‌طور که می‌خواهی قرار دادی؛ چه آنکه مرا وارد محبتت کردی و قلب مرا از غفلت از اوساخ غفلت ــ یعنی چرکی‌ها و رین‌هایی که وقتی دل‌ها را می‌گیرد انسان را از خدا دور می‌کند ــ پاک کردی. خدایا پیش از اینکه مرا بیدار کنی و رین و چرکی‌های قلب مرا بگیری، من در وضعیت دیگری بودم، در سکرت جوانی و غفلت بودم، ولی تو محبت کردی و مرا بیدار کردی، رین قلبی‌ام و اوساخ قلبم را از بین بردی به اینکه مرا در کرم خود وارد کردی و قلب مرا از غفلت و بی‌توجهی پاک کردی. با وارد کردن من در کرم خودت و با پاک کردن قلب من از اوساخ غفلت مرا به خودت نزدیک کردی.

«الهی انظر الیّ نظر من نادیته فاجابک»؛ از این به بعد به من این‌طور نگاه کن که تا صدا کنی فوراً در خدمتت هستم؛ یعنی قبلاً این همه مرا ندا می‌کردی، توجه نداشتم، غفلت داشتم، فراموشی داشتم، سرم به زندگی مادی بود، گرفتار دنیا و جاذبه‌های دنیا بودم، ولی بعد از اینکه مرا بیدار کردی و قلب مرا از اوساخ غفلت پاک کردی دیگر تا مرا صدا کنی اجابت می‌کنم و در خدمت تو خواهم بود. دیگر از این به بعد به من این‌طور نگاه کن که آن بنده گناهکار قبلی نیستم، مورد لطف قرار گرفتم، غفلت‌ها از بین رفت و متوجه تو شدم. حالا دیگر تا مرا صدا کنی فورا در خدمت تو هستم.

«واستعملته بمعونتک فاطاعک»؛ تا گفتی نماز بخوان، گفتم چشم و رفتم نمازم را خواندم. گفتی روزه بگیر، فورا رفتم روزه گرفتم. گفتی حج برو، فورا حجم را رفتم؛ لذا از این به بعد این‌طور به من نگاه کن که هر وقت صدایم کنی در خدمتت هستم و جواب می‌دهم. هر وقت مرا برای کاری بخواهی برای عمل به آن آماده هستم و بلافاصله اطاعت خواهم کرد.

«یا قریبا لایبعد عن المغتر به»؛ ای خدایی که همه جا هستی و به من نزدیک هستی، من قبلاً به این نکته بی‌توجه بودم، ولی الان توجه دارم و به هر چه نگاه می‌کنم تو را می‌بینم. ای کسی که نزدیک هستی و دور نیستی از آن کسی که مغرور شده بود و مغتر بود به تو، در حقیقت فراموشت کرده بود. نه؛ دیگر من نزدیک تو هستم، مطیع تو هستم. به عبارت دیگر، امروز من دیگر بنده هستم. قبلاً سرمست جوانی بودم، تو مرا بیدار کردی، قلبم را پاک کردی و الان بنده تو و مطیع و فرمانبردار تو هستم. حاصل این می‌شود. وقتی قلبم را پاک کردی و توجهم را به خودت جلب کردی، تو به من نزدیک هستی و دور نیستی.

«یا جوادا لایبخل عن من رجا ثوابه»؛ ای بخشنده‌ای که با کسانی که به ثواب تو امید دارند بخل نمی‌کنی. حالا من آمده‌ام به طرف تو و گذشته گذشت و تو دست مرا گرفتی، دلم را پاک کردی، رین خاطرها کنار رفت، توجه به مادیات کنار رفت، توجه به معنویات پیش آمد و از این به بعد دیگر من بنده مطیع و فرمانبردار تو هستم، تو هم بخشنده‌ای هستی که هیچ بخلی نداری با کسانی که به تو امیدوارند؛ یعنی هر آرزویی هر امیدی داشته باشند تو در مقامی هستی که همه آرزوها را برآورده می‌کنی و وقتی کسی امیدوار به تو بود، به امیدش توجه می‌کنی. ای خدایی که بخشنده هستی به کسی که به ثوابت امید دارد و به او ثواب خواهی داد. از این به بعد دیگر من اطاعت می‌کنم و وقتی صدایم کنی می‌آیم و وقتی به کارم بگیری آن کار را انجام می‌دهم و تو جواد و بخشنده‌ای هستی که وقتی به ثواب تو امید هست آن ثواب را عنایت خواهی کرد.

«الهی هب لی قلبا یدنیه منک شوقه»؛ خدایا حالا که لطف تو شامل حالم شد و قلبم از رین‌ها پاک شد، از این به بعد دل مرا چنان کن که به تو نزدیک‌تر بشوم، به تو شدیدتر علاقمند بشوم، به تو شائق بشوم. غیر از محب بودن شوق به تو پیدا کنم؛ یعنی علاقه من به تو آن‌قدر زیاد شود که در حقیقت جزء شائقین، باشم نه جزء محبان. مرا به خودت نزدیک کن، حالا که آن رین‌ها را پاک کردی به من قلبی عنایت کن که دل و قلب من مشتاق به تو بشود و به تو مرتب نزدیک بشوم، نزدیک و نزدیک‌تر. تا جایی که امکان دارد یک انسان سعادتمند بشود مرا نزدیک خودت کن و در حقیقت فاصله بین من و تو از بین برود. آن گذشته‌ها گذشت و در حقیقت رین‌ها پاک شد و من دیگر بنده مطیع تو هستم. مرا چنین ببین و چنین دلی به من عطا کن که شائق به تو بشوم؛ غیر از اینکه محب تو بودم شائق به تو بشوم.

«و لسانا یرفع الیک صدقه»؛ زبانی به من بده که با راستگویی مرا به سمت تو بالا بیاورد، یعنی از این حضیض مادیات و از اینکه گاهی دروغ می‌گفتم، گاهی خلاف می‌گفتم خلاص بشوم. هم دلم را چنان کن که به تو نزدیک‌تر بشوم و هم زبانم را چنان که راستگو بشوم و با صدقش بالاتر بیایم و از این حضیض به اوج بیایم. چنین دلی و چنین زبانی عنایت کن.

«ونظرا یقرّبه منک حقه»؛ دیده‌ای به من بده که مرا به تو نزدیک کند حق نزدیک شدن، یعنی هم دلم دلی شائق بشود و هم زبانم زبان بالابرنده‌ای راستگو باشد تا به درجات بالا بیایم و به تو نزدیک‌تر بشوم. نگاهی هم به من داشته باش که مرا به تو نزدیک و نزدیک‌تر کند. «حقه» یعنی حق نزدیک‌تر شدن به این معنا است که تا جایی که می‌شود به تو نزدیک بشوم.

«الهی من تعرّف بک غیر مجهول و من لاذ بک غیر مخذول و من اقبلت علیه غیرمملوک»؛ خدای من هر کس به تو شناخت پیدا کند و مغرور نباشد و صادق باشد و قلبش پاک باشد غیرمجهول است و معلوم است که در پیش تو چه وضعیتی دارد و آن کسی که به تو پناهنده شد و در پناه تو قرار گرفت، دیگر خذلان و بدبختی ندارد. او دیگر آینده خوب دارد. کسی که به او توجه کردی، دل و زبانش را پاک کردی، نگاه خوب به او کردی و به او اقبال کردی مخذول نیست. آن کسی که تو به او اقبال کنی و او را به خودت نزدیک کنی غیرمملوک است. خدایا وقتی تو مرا به خودت نزدیک کردی دیگر بنده و مملوک کسی نیستم؛ چون در دنیا بعضی مملوک بعضی هستند و بعضی مالک کسانی دیگر هستند. خدایا بعد از اینکه مرا بیدار کردی و قلب مرا پاک و زبان مرا صادق کردی و نگاهت به من مفید و بالابرنده شد، من دیگر مملوک نیستم. هر کس تو به او اقبال و توجه کردی، دیگر بنده کسی نخواهد بود، فقط بنده تو خواهد بود. ظاهر غیرمملوک این است که برده دیگران نیست و دیگر بنده تو خواهد بود. چنانکه مخذول نیست، مملوک هم نیست؛ یعنی دیگر خسران ندارد و برده کسی هم نیست، بنده تو است و خذلان هم ندارد، زیان ندارد و سود کرده و بنده تو شده است.

ـ می‌توانیم بگوییم مملوک هواهای نفسانی و خواست‌های نامشروع خودش نیست؛ یعنی دیگر برده نفسش نیست.

ـ حالا غیرمملوک یعنی قبلا مملوک بوده…

ـ قبلا اسیر نفسم بودم، اسیر نفس شیطانی‌ام بودم، الان دیگر اسیر او نیستم و مالک او هستم، نه اینکه مملوک او باشم.

ـ حالا الان هم مالک نفسم نیستم؛ تو به من توجه کردی، مرا بالا آوردی و وضعیتم را روشن کردی. به اینجا که رسیدم دیگر خذلان ندارم. کسی که تو به او توجه کنی دیگر برده کسی نیست طبعاً برده نفسش هم نباید باشد: «و من اقبلت علیه غیرمملوک» . بله؛ شاید این هم باشد و شاید این هم مقدم باشد. چون در زمانی که این مناجات انجام می‌گیرد، مالک و مملوک یک امر متعارفی بوده، می‌گوید من وقتی این حالت را پیدا کردم و تو به من اقبال کردی، بنده تو شدم و دیگر مملوک کسی نیستم و طبعاً از نفس اماره هم جدا شدم. این را هم در بر می‌گیرد که مملوک نفس اماره هم نیستم. به دلیل حر و عبدی که در آن زمان بوده می‌گوید کسی که تو به او اقبال کنی دیگر برده کسی نخواهد بود.

ـ در همان زمان هم کسانی را داشتیم که برده نبودند و حر بودند، ولی اسیر نفسشان بودند. حالا که دیگر تو به من اقبال کردی و به من رو کردی، دیگر حتی اسیر نفسم هم نیستم.

ـ بله؛ هر دو را می‌گیرد. هم آن اصطلاح را می‌گیرد و هم این اصطلاح را.

«الهی انّ من انتهج بک لمستنیر»؛ هر کس در راه تو بیاید منتهج به تو بشود، نهج و طریق و روش و راه و رسم تو را پیروی کند، روشنایی‌گیر است و تو به او نور می‌دهی، چون او راه تو را شروع کرده است.

«و من اعتصم بک لمستجیر»؛ و هر کس به تو پناهنده شد، تو به او پناه خواهی داد.

«و قد لظت بک یا الهی»؛ از این جهت من هم به تو پناه بردم. هر کس به تو پناه ببرد، تو پناه‌دهنده او هستی؛ لذا من به تو پناه آوردم، پس دیگر پناهم بده.

«فلاتخیب ظنی من رحمتک»؛ مرا به رحمت خودت بدگمان مکن. من به رحمت تو بسیار خوش‌گمانم و بعد از اینکه وضعیت این‌طور شد و به تو نزدیک‌تر شدم، ظنم به رحمت تو بیشتر است. حالا که به تو پناه آورده‌ام، مرا در گمانم به رحمت خودت شکست خورده نکن.

«ولاتحجبنی عن رافتک»؛ و مرا از رافت خودت محجوب نکن. محجوب یعنی کسی که فراموش شده است، کسی که حجب و موانع او را اصلاً بیرون کرده است. مرا محجوب نکن؛ مرا از محبت خودت محجوب نکن.

«الهی اقمنی فی اهل ولایتک مقام من رجا الزیاده من محبتک»؛ خدایا مرا در جایگاه کسی از اهل ولایتت قرار بده که به محبت بیشتر تو امیدوار است. مرا در مقامی اقامت بده که امیدوار به این هستم که محبت بیشتری به او داشته باشی.

«و الهمنی ولها بذکرک الی ذکرک»؛ و همیشه مرا به یاد خودت ملهم کن. هر وقت فراموشی‌ها سراغم می‌آید بلافاصله فراموشی‌ها را از بین ببر و مرا ملهم به یاد خودت بکن تا به ذکر تو متذکر بشوم. مرا الهام بده و ملهم کن که همیشه به یاد تو باشم.

«و همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک»؛ عمق وجودم هم متوجه بشود به عمق آثار اسمای تو از رحیم و رحمان و عفوّ و غفور و سایر اسامی. همت من این باشد که از عمق اسمای تو ثمر بگیرم و نجات پیدا کنم و در روح و نجاح اسمای تو بهره ببرم؛ برای اینکه برای تو اسمای فراوانی هست. من در روح و راحت اسمای تو باشم؛ یعنی خلاصه در خاصیت‌های رحمان و رحیم باشم، در خاصیت‌های عفوّ و غفور باشم. همت مرا در این قرار بده که در آثار اسمای تو بیشتر بیندیشم. وقتی تو را به رحمان می‌خوانم یعنی چه؟ به رحیم می‌خوانم یعنی چه؟ در حقیقت همتم در این جهت باشد که روح اسمای تو را دریابم و همتم به محل قدس تو بیاید. اینجا آهسته آهسته خودش را به خدا نزدیک می‌کند. می‌گوید من قبلاً آدم بدی بودم که با لطف تو خوب شدم، حالا دل و قلب و زبان و روح و همت و شوقم را در راهی قرار بده که در نجاح از اسمای تو بهره‌مند بشوم. همتم بیاید سراغ استفاده از عمق اسمای تو؛ یعنی بفهمم که واقعاً تو که خدا و خالق و آفریننده من هستی چه وضعیتی داری. نسبت به من و امثال من جز رحمت و رأفت و محبت هیچ چیز دیگری نداری؛ حتی عذاب تو هم رحمت است، بلای تو هم رحمت است تا مرا متذکر کنی مرا بیدار کنی مرا متوجه کنی. فلذا مرا متوجه کردی و از وضعیت قبل به این وضعیت رساندی و جلو آوردی؛ پس همت مرا هم در روح نجاح اسمای خودت و در محل قدس خودت قرار بده. یعنی همتم بیاید در محل قدس تو. محل قدس تو یعنی مرکز قدرت تو. در آینده در دو سه جمله دیگر، یعنی معدن رحمتک، به آن جمله اصلی می‌رسیم که خیلی خلاصه‌تر کرده است. همت مرا در این قرار بده که بتوانم از روح اسمای تو بهره بگیرم و به محل قدس تو نزدیک بشوم.

«الهی بک علیک الا الحقتنی بمحل اهل طاعتک والمثوی الصالح من مرضاتک»؛ برخلاف اینکه بنده معصیت‌کاری بودم، مرا به محل اهل اطاعتت ملحق کردی، مرا در ردیف بندگانی آوردی که مطیع تو هستند و مرا در آن مثوای صالح رضای خودت، جایگاهی که مورد رضای خودت است، قرار دادی.

«فانی لااقبل لنفسی دفعا و لا املک لها نفعا»؛ من نمی‌توانم برای خودم کاری کنم. این تو هستی که با برطرف کردن رین قلب، با برطرف کردن کذب زبان، با برطرف کردن نظر بد و بدبینی به نظام خلقت به من کمک کردی. آدم‌هایی که از خدا دور می‌شوند گاهی به همه چیز بدبین می‌شوند، گمان بد پیدا می‌کنند؛ تو مرا از آن بدبینی دور کردی و ظنم به محبت تو تقویت شد، ظنم به لطف تو تقویت شد. رسیدم به محل قدس تو؛ مرا به محل اهل اطاعتت ملحق کردی و در جاهایی قرار دادی که مرضای تو آنجا است و صلاحیت برای مرضای تو دارد. اگر من در مسجد باشم، مسلّما محل رضای تو است؛ در عبادتگاه‌ها باشم، محل رضای تو است؛ در کلاس درس باشم، محل رضای تو است؛ در کسب و کاری که برای تحصیل زندگی زن و بچه‌‌ام و دوری از تکدی مردم باشد و فقط به تو توجه داشته باشم، سکونت در محل رضای تو است. مثوای صالح من مرضاتک یعنی جاهایی که صلاحیت دارند رضای تو در آنجا باشد؛ یعنی جاهایی که برای جلب رضای تو هستند و رضای تو در آنجا است. تو مرا در آنجا قرار دادی؛ جایی که بندگان خوب تو هستند و جایگاهی که مرضای تو در آنجا است. «فانی لااقدر لنفسی دفعا و لا املک لها نفعا»: من برای خودم هیچ کاری نمی‌توانم بکنم، مگر تو کاری بکنی و بالاخره مرا نجات بدهی.

«انا عبدک الضعیف المذنب و مملوکک المنیب فلاتجعلنی ممن صرفت عنه وجهک و حجبه سهوُه عن عفوک»؛ من بنده ناتوان و گناهکار تو و مملوک منیب تو هستم که انابه و درخواست التماس از تو دارم، پس مرا در بین آدم‌هایی قرار نده که از تو منصرف شدند و به تو توجه نمی‌کنند. مرا از آدم‌هایی قرار نده که صورت آنها را از خودت منصرف کردی و سهو و غفلتشان باعث شد از عفو تو محجوب شوند؛ مرا در ردیف آنها قرار نده.

«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»؛ این جمله را ان‌شاءالله جلسه آینده بحث می‌کنیم. این جمله خلاصه حرف‌های قبلی است که خدایا دیگر همت من تو باش، در محل مرضای تو باشم، در مثواهای مورد رضای تو باشم، در جاهایی باشم که اطاعت‌کنندگان هستند. همین کارها را خودم برای خودم نمی‌توانم بکنم، فقط تو می‌توانی بکنی. به اینجا که می‌رسد، می‌گوید: «هب لی کمال الانقطاع الیک». ان‌شاءالله اگر زنده بودیم این جمله را مقداری بازتر می‌کنیم. امام هم در حقیقت این جمله را، که خلاصه آن جملات است، زیاد یادآوری کردند و به این جمله تکیه کردند که یکی از جملاتی است که روح این دعا است: «هب لی کمال الانقطاع الیک». انقطاع به ذات باری یک مسئله است و کمال انقطاع به ذات باری مسئله بالاتری است. امیدواریم خداوند ان‌شاءالله ما را از غفلت نجات بدهد و به ذات ربوبی و عنایات الهی بیشتر توجه بدهد.

وصلی الله علی محمد و آل محمد

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *