حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در هفتمین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را درباره مناجات شریفه شعبانیه به این شرح مطرح کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه هفتم
(خطبه)
بحث به این جمله درباره نظام آفرینش و توجه به مبدأ و معاد و مقادیر رسید و اینکه مناجاتکننده در حقیقت خیلی خصوصی با خداوند خودش صحبت میکند؛ فلذا همهجا نمیگوید «یا الله» یا «اللهم»، بلکه میگوید «خدای من» و «الهی». کلمه الهی در حقیقت یک نوع خصوصیت را بیشتر میفهماند. بعد از اعتراف به مسئله مبدأ و معاد و نظام آفرینش و تعابیری که در جملات قبل، بهخصوص جمله آخر، داشت که «الهی جودک بسط املی و عفوک افضل من عملی» و توضیحاتی که عرض شد، میرسیم به جملهای که خیلی ساده است و در حقیقت معنای پیچیده خاصی ندارد، بلکه بیشتر بحث را خصوصیتر کرده و سادهتر با خدای خودش صحبت میکند. این چند جمله را میخوانم و فقط ترجمه میکنم تا ببینیم آیا بحث سنگینی هم دارد یا نه.
«الهی لاترد حاجتی و لاتخیب طمعی و لاتقطع منک رجائی و املی»؛ خدایا نیاز مرا رد مفرما و طمع و درخواست مرا و خواست مرا رد نکن و امید مرا و آرزوی مرا قطع مکن. در گذشته اشاره کردم و گفتم که به خاطر جود تو آرزوی من گسترده شد و تا جایی رسید که درخواست لقا دارم. لقا را به رفع حجابها در دنیا و آخرت معنا کردیم و گفتیم به جایی میرسد که مناجاتکننده لقای الهی هم در دنیا و هم در آخرت میطلبد و وقتی حجابها کنار رفت، این خود لقا است، نه لقا به معنای ملاقات شیء با شیء. خداوند متعال همه جا هست و همه چیز در سایه وجود او وجود دارد و مخلوقات و موجودات در حقیقت سایه وجود او هستند و دیدن آنها همان دید خداوند متعال است؛ چراکه توجه میکند به غنای مطلق خداوند و فقر مطلق موجودات که هیچ موجودی وجودش از خودش نیست و همه موجودات وجودشان از ذات باری است و طبعا لقا محقق میشود، هم در دنیا و هم در آخرت. به اینجا که رسید چند جمله ساده میگوید: «خدای من حاجت مرا روا فرما طمع مرا قرین یأس نکن و امید مرا از خود قطع مکن».
تعبیر به طمع به معنای این است که شاید لیاقت من در آن حد نباشد که نعمت به من عنایت بفرمایی، ولی من طمعم زیاد است؛ به معنای توقع و انتظار زیاد است، به دلیل کثرت جود تو و بخشش و عنایت تو. ساده و عادی میگوید: «خدایا آرزوی مرا قطع مفرما و حاجات مرا روا فرما و امید مرا برآورده فرما»؛ اما عبارات بعد مقداری سنگینتر میشوند و باید دقت بیشتری کرد که مقصود از آنها چیست.
«لو اردت هوانی لم تهدنی و لو اردت فضیحتی لم تعافنی»؛ اگر بنا داشتی مرا منحرف کنی و از راه به دور سازی، مرا هدایت نمیکردی و اگر میخواستی مرا در بین مردم رسوا کنی، مرا معفو نمیداشتی. من در حال حاضر هدایتشده تو هستم. «و لولا ان رءا برهان ربه» که درباره حضرت یوسف است، در موارد متعددی با برهان رب به راه خیر هدایت شده است. در حقیقت اگر خداوند ما را هدایت نکرده بود، ما هم هدایت نشده بودیم. مناجاتکننده میخواهد بگوید که اگر میخواستی مرا منحرف کنی، هدایت نمیکردی، اما هدایت کردی؛ پس معلوم است که مورد لطف و عنایت تو هستم و اگر میخواستی مرا در بین مردمت و در برابر دیگران مفتضح و رسوا کنی، مرا معفو نمیداشتی و مرا مؤاخذه شدید میکردی. در مواردی که من انحراف پیدا میکردم و احیاناً اشتباه میکردم پردهپوشی کردی. در گذشته بحث کردیم که یکی از امتیازات این بود که خداوند متعال هم در دنیا و هم در آخرت بندگان خود را مفتضح نمیکند و حتی نمیخواهد برخی از چیزها را فرشتگان مأمور ثبت پرونده فرد هم بدانند؛ لذا آنها را متعدد قرار داده که شبانه و روزانه عوض میشوند تا هر کدام بگویند این اشتباهی نداشته یا این اشتباه مال آن روز یا آن شب بوده است.
معنای جملات «لو اردت هوانی لم تهتدنی و لو اردت فضیحتی لم تعافنی» این است که من نظام را قبول دارم و به مبدأ و معاد و قدرت و مقادیر و در حقیقت لطف و عنایت تو معتقد هستم. همه اینها دلیل بر این است که اراده ذات باری تعالی این است که بندگان خوب خود را حفظ و هدایت کند. جملهای نیز در دعای افتتاح ماه رمضان است که «خدایا اگر تو مرا هدایت نکرده بودی، طبیعی بود که من به این هدایت و به اینجا نمیرسیدم». به هر حال این چند عبارت، جملات سادهای هستند که در حقیقت گویا به صورت خصوصی با خدا صحبت میکند و میگوید: «اگر هدایت مرا نمیخواستی، مرا هدایت نمیکردی؛ پس معلوم است که میخواهی مرا هدایت کنی و مرا رسوا نداشته باشی».
«ومااظنک تردنی فی حاجه قد افنیت عمری فی طلبها منک»؛ فکر نمیکنم مرا رد کنی در یک نیازمندی که در دوره عمرم آن نیاز را داشتم و از تو میخواستم. فکر نمیکنم مرا رد کنی، یعنی مرا با نفس خودم وانگذاری. در عبارت دیگر به این مطلب توجه دارد و میگوید باید انسان توجه داشته باشد که همیشه باید از ناحیه ذات باری خیر و سعادت به او برسد و هرچه خیر و سعادت او است از ناحیه ذات باری است. میگوید در طول زندگی خودم حاجتهایی که داشتم همه را روا داشتی.
«فلک الحمد ابدا ابدا دائما سرمدا یزید و لایبید کما تحب و ترضی»؛ تو را ستایش میکنم و تقدیر و تشکر میکنم از اینکه این همه عنایت به بنده خودت داشتی و رهایش نکردی که با نفس اماره به انحراف کشیده بشود؛ این تعابیر مقداری بر مطلب تأکید میکند. اگر نمیخواستی مرا با نفس اماره و شیطان رها میکردی و من به بیراهه میرفتم و جهنمی میشدم؛ اما مرا از شر نفس اماره حفظ کردی و در حقیقت به رفاقت و گفتوگو با خودت پذیرفتی و اجازه دادی با تو خصوصیتر صحبت کنم و این صحبتهای خصوصی موجب ادامه هدایت و راهنمایی من شده است. از این نظر تو را شاکر و سپاسگزارم؛ سپاسس همیشگی و دائمی، سپاس سرمد. سرمد به معنای ادامهدار تا آخر هستی و زمان و مکان است. در هر چیزی امکان ادامه هست؛ لذا میگوید: «یزید و لایبید کما تحب و ترضی»؛ همانطور که تو خودت این حمد را دوست داری و میخواهی این حمد و ستایش ادامه پیدا بکند. «الحمدلله کما هو اهله» یا «الحمدلله لک الحمد کما تحب»؛ خدایا تو را بابت نعمتها همانطور ستایش میکنم که تو مایلی، یعنی آنطوری که من تو را حمد و ستایش میکنم، شایسته مقام مقدس تو نیست، آنطور که تو باید حمد شوی آنطور حمد میکنم. من توانایی ندارم آنطوری که تو شایسته حمد هستی، تو را ستایش کنم؛ اما انشاءالله حمد من در همان حد باشد آن گونه که شایسته هستی: «کما تحب و ترضی».
بعد از این چند جمله ساده که «خدایا تو مرا هدایت کردی، تو مرا حفظ کردی، تو مرا راهنمایی کردی، من در سایه لطف و محبت تو با تو آشنا شدم و با تو گفتوگو کردم و میکنم» مقداری بیان را لطیفتر و فضا را بازتر میکند و سادهتر صحبت میکند، کانه با یک فرد معین حرف میزند، گویا خدا در برابر او و او در برابر خدا است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. در حقیقت یک گفتوگوی خیلی خاص به وجود آورده است. این عبارات را میخوانم و فقط ترجمه میکنم تا به جمله اصلی برسم.
«الهی ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک و ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک». این سه جمله را ملاحظه بفرمایید؛ اصلا معنای اینکه «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک» یعنی چه؟ یعنی خدایا اگر بخواهی مرا با گناهانم مجازات بکنی، من امید عفو تو را دارم، من متمسک به عفو تو میشوم. معنایش این نیست که بخواهد یک نوع اخذ و اعطای الزامی را مطرح کند، بلکه میخواهد بگوید جرم من و گناهم وجود دارد و عفو تو هم وجود دارد. همین طور معنایش این نیست که بگوید یک نوع مقابله کنیم و در حقیقت تو ناچار میشوی که مرا عفو کنی. به این معنا نیست که من حتماً مورد عفو تو قرار میگیرم، بلکه به این معنا است که اگر مرا معفو نداری و بخواهی مجازات کنی من میدانم عفو تو وجود دارد و طبعاً درخواست عفو و استغفار میکنم و از تو میخواهم که مرا ببخشی و جرم مرا عفو بفرمایی، نه اینکه اگر نخواهی مرا ببخشی من از عفو تو الزاماً و اجباراً استفاده میکنم؛ این اخذ را باید درست توجه کرد. معنایش این نیست که من و تو مقابل هم هستیم و اگر تو این کار را بکنی، من هم این کار را میکنم تا ملزم شوی که چنین عمل کنی. این مفاد، مفاد غلطی است، بلکه معنایش این است که در نظام بندگی من و الوهیت تو این حقیقت وجود دارد که اگر من خطا کنم، تو خواهی بخشید و اگر نبخشی طبیعی است که مجازات تو قطعی خواهد بود و من هیچ کاری نمیتوانم بکنم. قرآن کریم هم صریحاً دارد برای اهل جهنم راه فراری نخواهد بود؛ اما در قیامت عفو هم هست و شرایط خاصی دارد که اگر شفاعتی پیش بیاید و اگر عوامل عفو الهی موجود شود، طبعاً انسان مورد عفو قرار میگیرد.
به هر حال اینکه جرم و عفو در نظام بندگی و الوهیت وجود دارد، یک مسئله است؛ اما اینکه از عبارت «اگر مرا به جرمم بگیری، تو را به عفوت میگیرم» یک حالت اخذ و اعطای الزامی برداشت شود، برداشت صحیحی نخواهد بود، بلکه این به معنای تحقق این واقعیت است که در برابر گناهان من عفو تو وجود دارد، نه اینکه اگر مرا مجازات کنی، من هم عفوت را میگیرم. این معنا ندارد، یعنی من نمیتوانم از عفوت الزاماً استفاده کنم؛ همه چیز دست تو است. در عبارات قبلی تصریح کرده است که همه چیز دست تو است، همه چیز از تو است، من هیچ ندارم و هر چه هست از تو است. حالا میگوید اگر به من بگویی تو مجرم هستی من هم میگویم خداوندا تو هم عفوّ و غفور و رحمان و رحیم و بخشنده هستی. این معنا درست است؛ یعنی اگر به من بگویی تو گناهکاری و بنده بدی هستی من هم خواهم گفت تو خدای خوبی هستی، تو بخشنده هستی، تو عفوّ و غفور هستی. بنابراین جمله «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک» مثل این نیست که دو نفر محاجه داشته باشند و در برابر هم بگویند اگر این کار را کردی من هم این کار را میکنم و تو ناچار میشوی؛ نه، چنین مفهومی درباره خداوند متعال درست نیست. جملات بعدی هم به همین کیفیت است.
معنای «ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» این است که خدایا من گناهکارم، تو هم مغفرت و گذشت و عفو و بخشش داری، نه اینکه اگر به من بگویی تو گناهکاری و باید معذب بشوی من هم اجبارا از مغفرت تو استفاده میکنم؛ این مفهوم کاملا غلطی است و چنین چیزی امکان ندارد. این تعبیر در حقیقت یک تعبیر خاص دوستانه است که میخواهد بگوید تو بخشنده هستی و اگر من مجرم بودم آن بخشندگی مورد استفاده من خواهد بود، نه اینکه من به الزام و اجبار در برابر تو مقاومت میکنم و اگر بخواهی جرم و گناه مرا به رُخم بکشی، من هم عفو و بخشندگی تو را به رُخت میکشم. این معنایش نیست و این معنا معنای درستی نیست. در اینجا معنای اخذ و اعطا وجود و تحقق و واقعیت موجود در نظام عالم است، یعنی در مقام آفرینش و در وجود نظام عالم، جرم و گناه بندگان وجود دارد و طبعاً مجازات ذات باری نیز وجود دارد؛ چنانکه مفهوم صریح دهها آیه شریفه در قرآن کریم است که «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها»؛[۱] اگر خوبی کنی برای خودت است و اگر هم بدی کنی علیه خود تو است. بنده هم در قیامت نمیتواند الزاماً از عفو خدا استفاده کند، حتی مسئله شفاعت بحث دیگری است که در جای خود اگر رسیدیم مطرح میکنیم.
ائمه (ع) فرمودند شما خودتان را به ما برسانید تا اگر از ما خواستید واسطه شویم بتوانیم وساطت کنیم؛ اما اگر اعمالی داشتید که در قیامت مانع و حجاب شما میشوند و اصلاً نمیتوانید به ما نزدیک شوید و با ما لقا و دیدار داشته باشید، چگونه به شفاعت امید پیدا میکنید، تا میرسد به جمله آخر. به نظر من جمله آخر قرینه است بر همین معنا و مفهومی که بنده عرض میکنم که در عبارت «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» اخذ به این معنا نیست که الزاماً استفاده خواهم کرد، بلکه به معنای تحقق و وجود عینی در خارج است که در نظام آفرینش وجود دارد. میخواهد این واقعیت را بگوید، نه اینکه من توان دارم که مغفرت یا عفو تو را اخذ بکنم بدون اینکه تو راضی باشی و بخواهی. لذا میگوید حتی اگر مرا در آتش ببری نمیتوانم کاری بکنم جز اینکه بگویم خدایا من تو را دوست دارم و تو دوستت را آوردی در آتش؛ یعنی تو شایسته این نیستی که دوستت را به آتش ببری، نه اینکه من مستحق آتش نیستم. تو شایسته اینکه محبوب خودت را به آتش ببری نیستی. حتی اگر محبوب و بنده و مخلوق تو خطا و گناه کرده باشد، شایسته مقام تو نیست که او را به خاطر گناهش به آتش ببری. این رفتار با یک مخلوق، یک موجود، یک کسی که مورد لطف و عنایتت بوده و تو به او عنایت داشتی و وجود و هستی و حیات و قدرت دادی که بتواند زندگی بکند و در زندگی خطا کرده شایسته تو نیست که او را به آتش ببری. اگر مرا به آتش ببری من اعلام میکنم که تو را دوست دارم و از محبین تو هستم. همین قدر که اعلام کنم از محبین تو هستم معنایش این است که شایسته مقام تو نیست که دوستت را در آتش قرار بدهی.
بنابراین جمله «وان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک» قرینه بر این است که اخذ در «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» به این معنا نیست که من میتوانم الزاماً عفو و مغفرت تو را بگیرم، بلکه به این معنا است که وقتی بنده گناهکاری در محضر تو حاضر میشود گرچه شایسته عذاب و عقاب است، تو شایسته عفو و مغفرت و بخشش هستی. اگر اینگونه نشود و کار به مرحلهای برسد که او را به آتش بیندازی، نمیتواند کاری کند جز اینکه بگوید تو را دوست دارد و معمولاً کسی دوست خودش را به آتش نمیبرد. «اعلمت اهلها انی احبک» یعنی به اهل آتش خواهم گفت که من دوست خدا هستم؛ یعنی تو در این حد لطف و محبت و عنایت داری که مناسب نیست دوستت در آتش باشد و طبعاً ممکن است مرا که به خاطر گناهم به آتش افتادهام نجات بدهی. بنابراین این جملات بر قبول نظام خاصی دلالت دارند که طبق آن، در قیامت بندگان را میآورند و به اعمالشان رسیدگی میکنند و هر کسی مجازات عمل خودش را خواهد دید: «ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا».[۲] ذره و مثقالی به کسی ظلم و ستم نخواهد شد و اگر کسی ظلمی ببیند ظلمی است که خودش برای خودش تهیه کرده است و تا وقتی مشمول عفو و رحمت الهی نشود، امکان ندارد که از آن ظلم رهایی یابد. بدکاریها و لغزشهایی که در دنیا داشته، آثار خودش را به طور طبیعی و قهری خواهد داشت و برای این لغزشها و آثار قهری و طبیعی جز عفو و بخشش الهی کاری دیگر ساخته نیست و امکان ندارد که آن هم در اختیار ذات باری و از طرف خداوند عالم است.
بنابراین میتوانیم ادعا کنیم که جمله «ان ادخلت النار اعلمت اهلها انی احبک» قرینه و دلیل بر این است که اخذتنی و اخذتک به معنای قدرت من بر گرفتن مغفرت تو و توان من بر گرفتن عفو تو نیست، به معنای این نیست که من میتوانم در مقابل گناهم از عفو تو الزاما استفاده کنم، بلکه به این معنا است که عفو تو در برابر گناهم وجود دارد، مغفرت تو در برابر جرم من در نظام آخرت و قیامت و حساب و کتاب آخرت وجود دارد؛ یعنی به مرحلهای از حساب و کتاب قیامت اعتراف میکند، همانطور که در جملات قبل به نظام دنیایی و نظام مادی اعتراف کرده است.
همانطور که توضیح دادیم در چنین نظامی در حقیقت دارد با خدا صحبت میکند تا به آنجا که میگوید: «الهی ان کان صغر فی جنب طاعتک عملی کبر فی جنب رجائک املی»؛ خدایا اگرچه کارهای من، عبادتهای من، زندگی من در برابر عفو تو، در برابر اطاعت و بندگی تو خیلی کوچک و ناچیز است و من آنطور که شایسته بندگی باشم، بندگی نکردهام و در برابر بندگی تو خیلی کار من کوچک و ناچیز است و در برابر آنچه تو میخواستی کار من خیلی کوچک بوده، میدانم در برابر امید من و آرزوهایی که داشتهام کار تو بزرگ خواهد بود. این درست مثل جمله قبلی است که «خواهم گفت خدایا من دوست تو هستم». کار دیگری از من ساخته نیست. اینکه بگویم خدایا من دوست تو هستم یعنی چه؟ یعنی مناسب نیست کسی دوستش را به آتش بیندازد؛ پس چون دوست تو هستم مرا از عذابم نجات خواهی داد. اینجا هم همینطور است؛ عبادات من در برابر طاعت تو در برابر طاعت لازمالعمل تو خیلی کوچک است، من باید بیشتر از این مطیع میبودم، بیشتر از این سر به فرمان میبودم، اما نافرمانی کردم. نافرمانی من فراوان است، زیاد و در حقیقت بزرگ است؛ اما آنچه شایسته اطاعت تو است، باید خیلی بیشتر و بزرگتر از این باشد. من به جای اینکه در حد شایستگی اطاعت تو عمل کرده باشم، در حد صغَر و ناتوانی و ناچیزی و بیقدرتی خودم عمل کردهام.
این جملات در حقیقت بر ضعف خودش و قدرت ذات باری تأکید میکند تا میرسد به اینجا که «الهی کیف انقلب من عندک بالخیبه محروما و قد کان حسن ظنی بجودک ان تقلبنی بالنجاه مرحوما»؛ خدایا چطور میشود من در برابر عفو و محبت تو محروم بمانم و مرا مورد محبت خودت قرار ندهی، مرا از آتش و مجازات نجات ندهی، در حالی که به جودت حسن ظن دارم و به بخشش و عفو تو امیدوارم. این عبارت به این روایاتی اشاره دارد که «ان الله تعالی عند ظن عبده المؤمن»؛ یعنی وقتی بندگان خدا به عفو و بخشش و رحمت و لطف الهی امیدوار بشوند، خداوند هم نسبت به حسن ظنی که بنده دارد، عنایت میکند و او را راحت میبخشد. اینها دلیل بر این است که این اخذ و اعطا، الزامی و اجباری نیست و این تعبیر یک تعبیر عامیانه خودمانی در مقام مناجات است. گفتیم که مناجات با دعا تفاوت میکند؛ دعا را در محضر عموم و عده زیادی را هم میشود خواند، اما مناجات یعنی نجوا داشتن و حتی خصوصی و درگوشی صحبت کردن، یعنی بنده خیلی خصوصیتر و آزادتر در برابر معرفت و شناخت و در حد قدرت دید خودش صحبت کند. از این جهت تعبیر «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» به این معنا است که این دو حالت در قیامت وجود دارد؛ فلذا اگر بگویم خدایا من محب تو هستم، طبعاً باید تو محبوب و حبیب خودت، یعنی کسی که تو را دوست دارد، را از آتش نجات بدهی. این اعتراف به وضعیت قیامت و در حقیقت اعتراف به یک جریان و یک قانون و نظام است که در قیامت وجود دارد.
بنابراین مسئله اخذ و اعطا در جملات گذشته نباید چنین معنا شود که دو نفر در مقابل هم هستند. اولاً اینکه انسان به خداوند «ان اخذتنی اخذتک» تعبیری ساده است، اما معنایش این نیست که میتوانم عفو تو را بگیرم. من چکاره هستم که بتوانم عفو تو را بگیرم؟ تو اگر بخواهی مرا ببخشی میتوانی و اگر هم بخواهی مرا مجازات کنی میتوانی. وقتی سید سجاد امام زین العابدین (ع) در فرمایشاتشان است که «اگر در قیامت خداوند بخواهد حتی یک قریشی را به عذاب خودش معذب بکند چه کسی میتواند جلوی او را بگیرد» معنایش این است که قدرت و اراده الهی اطلاق دارد. هیچ چیزی نمیتواند اراده الهی را مقید کند؛ اما شایستگیهایی هم وجود دارد و مقام الهی و مقام ربوبیت خداوند ایجاب میکند که به بنده خود عنایت بیشتری داشته باشد. بنابراین باید باید مجموع این عبارات را کنار هم گذاشت و دید که چه میگوید. میرسیم به جمله حساس بعدی که انشاءالله در جلسات بعد عرض خواهم کرد؛ اما تا اینجا اخذ در «ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک و ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک» اینگونه معنا نشود که من الزاما میتوانم استفاده بکنم، بلکه به معنای تقابل این دو حالت در نظام آفرینش قیامت است.
«الهی و قد افنیت عمری فی شِرّه السهو عنک و ابلیت شبابی فی سکره التباعد منک الهی فلم استیقظ ایام اغتراری بک و رکونی الی سبیل سخطک؛ الهی و أنا عبدک و ابن عبدک قائم بین یدیک متوسل بکرمک الیک»؛ خدایا عمر خودم را در حالتی گذراندم که در فراموشی است و در جوانی سرمستی زندگی مرا از تو دور کرد، اما وقتی بیدار شدم و متوجه شدم که من مخلوق و بنده تو هستم از تو درخواست عفو و بخشش کردم و طبعاً تو با بزرگواری و عفو و بخشش خودت به من عنایت کردی. دعایی که در هر شب ماه مبارک رمضان وارد شده است در افتتاح جملات بسیار جالبی دارد که همین حقیقت را تعبیر میکند: تو مرا خواندی و از مستی جوانی دور کردی. «الهی فلم استیقظ ایام اغتراری بک و رکونی الی سبیل سخطک»؛ من بیدار نشدم و به دوران جوانی خودم مغرور بودم و به سخط تو متکی بودم. من بنده تو هستم و فرزند بندگان خودت هستم؛ یعنی پدر و مادر من هم بنده تو هستند. من مخلوق تو هستم، مخلوق مخلوق تو هستم. پدر و مادرم بندگان تو بودند تو هم مرا از این پدر و مادر به وجود آوردی: «و انا عبدک وابن عبدک قائم بین یدیک متوسل بکرمک الیک». من بنده تو و فرزند بنده تو هستم، در برابر تو ایستادهام و پناهنده به کرم تو هستم و از کرم تو استفاده خواهم کرد.
بنابراین در این فرازهایی که عرض کردم باید این جملات را به معنای وجود این مراحل در قیامت و شایستگی این تقابلها معنا کرد، نه به معنای اینکه برای بنده خدا قدرتی است که میتواند از عفو و مغفرت و لطف الهی الزاما استفاده کند. بنابراین «اخذتک» یعنی از مغفرت تو استفاده میکنم، از عفو و بخشش تو استفاده میکنم، از شایستگی برخورد دوستانه تو با کسی که تو را دوست دارد استفاده میکنم و این استفاده من از الطاف تو یکی از چیزهایی است که در قیامت وجود دارد. میدانم که تو چنین وضعی داری، در حالی که در مقابلش هم میدانم در قیامت جز لطف تو هیچ کس نمیتواند هیچ کاری بکند. دنیا همانطور که صریح روایات است: «الیوم عمل ولا حساب و غدا حساب و لاعمل»؛[۳] امروز کار است و حساب و کتاب و جزا و عقاب و عتابی وجود ندارد؛ اما فردا جزا و عتاب و عقاب و حساب و کتاب است، ولی هیچ عملی وجود ندارد. در قیامت دیگر نمیشود عبادت و بندگی کرد، در قیامت جز استفاده از بندگی و عفو و بخشش و ذات الهی هیچ چیز دیگری نمیتواند به کمک انسان بیاید و خود انسان نمیتواند کاری بکند. بنابراین این جملات گوینده یک سلسله وقایع و حقایقی است که در عالم قیامت و معاد وجود دارد و مترتب بر رفتار و کردار و اعمال انسان در این عالم دنیا است، نه اینکه قدرت خاصی در قیامت به انسان داده میشود؛ انسان آنجا ضعیفتر میشود. «یوم تبلی السرائر»[۴] روزی است که پردهها کنار میرود و حقایق آشکار میشود و بندگان نمیتوانند هیچ کاری بکنند جز اینکه از عفو و بخشش و لطف و عنایت الهی استفاده کنند. امیدواریم خداوند در قیامت به ما لطف و عنایت بیشتری داشته باشد و از گناهان و اشتباهات ما بگذرد و از عفو و بخشش و عنایات او بیشتر بتوانیم استفاده بکنیم. بخش آخر یک مقدار بحث و توضیح بیشتری دارد که انشاءالله در جلسه آینده خواهیم گفت.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
[۱]. سوره اسراء، آیه ۷.
[۲]. بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۳۶۶.
[۳]. بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۲۹۵.
[۴]. سوره طارق، آیه ۹.