پنجمین جلسه درس اخلاق آیت الله یزدی، رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم  در پنجمین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را در باره مناجات شریفه شعبانیه به این شرح مطرح کردند:

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه پنجم

(خطبه)

در این مناجات ــ تا اینجا که بحث کردیم ــ دو مطلب برای گفت‌وگوکننده با خداوند متعالیا قبلاً ثابت شده است یا با خواندن این جملات محرز و ثابت می‌شود که از مهامّ عقاید و اصول دین است: اول مبدأ و دوم معاد. درباره مبدأ در جملاتی که در گذشته بحث کردیم نزد خدا اعتراف می‌کند که همه چیز دست تو است، همه چیز را می‌دانی، می‌بینی و هیچ چیز از نظر تو پنهان نیست، در عین حال مقدرات و در حقیقت نظم و قانون و حساب و کتاب آفرینش را می‌شناسد. این مباحث را قبلاً بحث کردیم و دیگر تکرار نمی‌کنیم.

مطلب دوم معاد است. در معادانسان می‌داند یا باید بداند یا با گفتن این جملات در حقیقت می‌گوید خدایا در روز تبلی السرائر که همه چیز آشکار می‌شود، هیچ چیز مخفی نمی‌ماند، همه حاضر و شاهدند، همه می‌آیند و درباره اختلافات افراد داوری می‌شود ــ مسائلی که بارها در آیات آمده است ــ من آن روز نیازمند ستاریت تو هستم. خدایا همان‌طور که در دنیا در طول زندگی چندساله با اینکه رفتار مطلوبی نداشتم ستار العیوب بودی، پنهان کردی و نگذاشتی کسی بفهمد و توانستم آبرومندانه زندگی کنم، گرچه کارهایی کردم که می‌دانی و حاضر و ناظر بر واقعیات جهان هستی، می‌خواهم همان‌طور که در دنیا آبروی مرا حفظ کردی، در آخرت که پرده کنار می‌رود و حقایق روشن می‌شود هم آبروی مرا حفظ کنی تا در برابر عبادالله مفتضح نشوم و گناهانی که تو می‌دانی و هیچ کس نمی‌داند، در حضور دیگران آشکار نشود. تا اینجا بحث‌هایی بود که خواندیم و حالا یکی دو جمله اخیر را که با هم مرتبطندمی‌خوانم و از این بحث می‌گذریم.

«الهی قدسترت علی ذنوبا فی الدنیا و انا احوج الی سترها علیّ منک فی الاخری؛ الهی قد احسنت الیّ اذ لم تظهرها لاحد من عبادک الصالحین ولا تفضحنی یوم القیامه علی رئوس الاشهاد». این مطلب کلی قضیه است که همان‌طور که در دنیا ستار بودی، در آخرت هم ستار باش و مرا مفتضح مگردان. در آخرت همه چیز آشکار می‌شود و گوینده از خدا می‌خواهد که دیگران متوجه نشوند. طبق مضامین آیات و روایات، شکی نیست که افراد مختلف دسته‌بندی می‌شوند: منهم من آمن و منهم من کفر؛ برخی اهل بهشت و برخی اهل جهنم هستند. اهل بهشت و اهل جهنم درجات دارند. وقتی انسان می‌گوید خدایا در دنیا مرا مستور العیب داشتی، در آخرت هم مستورالعیب باشم، باید توجه داشته باشد که این امکان ندارد مگر آنکه خودش هم در دنیا صفت و خصلت ستار العیوب بودن ــ که یکی از صفات فعل الهی است ــ را داشته باشد. اینکه این صفت از صفات فعل است یا صفات ذات و از صفات ثابت است یا صفات غیرثابت بحث علمی دیگری دارد؛ ولی به هر حال خداوند ستار العیوب است، به طوری که طبق مضامین روایات عدیده ما، حتی نمی‌خواهد فرشتگانی که در دو طرف آدم هستند ــ که در قرآن از آنها به رقیب و عتید تعبیر می‌شود:‌«ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید»[۱] ــ عیب انسان را بدانند. هر کار، فعل و حرکتی از انسان صادر شود، حداقل این دو فرشته می‌دانند؛ ولی در دعای کمیل می‌خوانیم که خیلی چیزها هم هستند که خداوند نخواسته حتی اینها بفهمند: «کنت انت رقیب علیّ من ورائهم». اگر بنده‌ای طالب این حالت باشد، باید خودش این حالت را داشته باشد تا خداوند هم برایش این حالت را داشته باشد. مقصود اصلی از اینکه به خدا می‌گوید «الهی همان‌طور که در دنیا مرا مستورالعیب داشتی، در آخرت هم بدار» این است که به خودش بگوید بالاخره تصمیم گرفتم ستارالعیوب باشم و این صفت را داشته باشم، حال از تو می‌خواهم که این صفت را نسبت به من داشته باشی.

به هر حال یک بحث درباره مبدأ است که عبارات اول مناجات مطرح می‌کند و یکی درباره معاد که حداقلش همین مسئله‌ای است که می‌گوید خدایا آن روز تبلی السرائر است و تو همه چیز را می‌دانی، در آن روز مرا مفتضح مگردان و مستورالعیب نگه دار. آیا می‌شود کسی پرده‌دری و بی‌حیایی کند و هر گناهی را آشکارا در برابر هر کسی انجام بدهد، بعد به خدا بگوید مرا رسوا نگردان؛ در حالی که انسان خودش را در این دنیا رسوا کرده، معنا ندارد که بگوید مرا در آخرت رسوا نگردان. پس معنای این جملات این است که خدایا اگر در گذشته هم خلاف‌ها و گناه‌هایی داشته‌ام که تو می‌دانستی و دیگران نمی‌دانستند، تصمیم گرفته‌ام برای کسی آشکار نکنم و پرده‌دری نکنم؛ خدایا برای من هم پرده‌دری نشود و مفتضح نشوم.

تا اینجا این دو تا مطلب که یکی مربوط به مبدأ است و یکی مربوط به معاد. قاعدتا باید اوضاع و احوال معاد را کمابیش از آیات و روایات دانسته باشد ــ می‌خواهد بگوید می‌دانم یا می‌خواهم بدانم ــ که طبعاً این کلمات را برای خودش به اصطلاح جاری می‌کند. تا اینجا جملات دو مطلب مهم مبدأ و معاد را برای این مناجات‌کننده که با خدا صحبت می‌کند روشن کرده و معلوم است که او به هر دوی این دو اصل معترف و معتقد است و حالات محقق در این دو بحث را می‌داند؛ هم در مبدأ و قدرت الهی و رابطه جهان و موجودات با خدا و هم در پایان این نظام و انسان و در حقیقت وضعیت روشن شدن همه چیز در قیامت. این دو مطلب را این دعا و این گفت‌وگوها تا اینجا مشخص کرده که گوینده به زبان می‌آورد و ابراز و اظهار می‌کند و معنای این ابراز و اظهار و این است که به اینها معتقدم یا باید معتقد باشم یا دنبال اعتقاد به این دو هستم.

جمله بعد یک جمله مستقل است: «الهی جودک بسط املی». این یک مطلب مهم علمی است. اشتباه نکنیم؛ «خدایا» یک چیز است و «خدای من» چیزی دیگر که قبلاً بحث کردیم. خدای من یعنی ارتباط خالصانه و دوستانه و صمیمانه است و حتی ممکن است با الفاظ ساده‌تر و روان‌تر و عامیانه‌تر هم با او صحبت کند؛ لذا می‌گوید خدای من. خدای من بخشش‌های تو آرزوهای مرا گسترده کرده است؛ یعنی وقتی می‌بینم تو اهل بخشش و عفو و پوشش هستی، اهل این هستی که گناهکار را هم بپذیری، بد و خوب را بپذیری موجب شده که من در آرزوهایم حد و مرز نداشته باشم. مقرراتی داری که در نمونه‌هایش هم دیدم که افرادی را در پایان نجات می‌دهی؛ دست افرادی که مدتی بیراهه می‌روند را می‌گیری، حالتی پیش می‌آید که نجاتشان می‌دهی. این جود و بخشش تو یعنی حیات دادن، یعنی خلق کردن، یعنی آسمان، یعنی زمین، یعنی دریا و صحرا و حیوان و انسان و من و فراز و نشیب‌های زندگی من و زندگی دیگران و روابطی که هست، همه هستی. آنچه بر من می‌گذرد جود تو است، نه یک جود خاص که به من کرده باشی. بخشش تو به من اختصاص ندارد، به زمین و آسمان و خورشید و ماه و ستاره اختصاص ندارد، بلکه هر هستی‌داری، هر هستی از هست الهی و در اثر بخشش الهی است. این جود یعنی بخشش تو که هستی می‌دهی، حیات می‌دهی، اراده می‌دهی، قدرت می‌دهی، رشد می‌دهی، بذل و بسط داری و قبض داری.

در روایات کمتر به قبض و بسط اشاره شده، ولی در کلمات عرفا بیشتر آمده است. کلمه قبض و بسط را به گسترش رحمت الهی یا جمع‌تر شدن رحمت الهی معنا کرده‌اند. می‌خواهم بگویم همین بلایایی که پیش می‌آید، مرحله‌ای از قبض رحمت الهی است. در حقیقت نعمت‌هایی که پیش می‌آید، باران‌هایی که می‌بارد، آب فراوانی که می‌آید، نعمت‌ها و خوبی‌هایی که برای بشر پیش می‌آید بسط جود و رحمت است در مقابل قبض یا همان بلاها. قرآن کریم تصریح می‌کند که «ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس والثمرات»؛[۲] یعنی با این تغییرات و نقص‌های مالی، جانی و ثمراتی شما را آزمایش می‌کنیم که ببینیم برخوردتان چگونه است؛ آیا رفاقت بیشتری پیدا می‌کنید یا نه.

پس این جودک یعنی نفس جود و بخشش تو به جهان هستی و به جهان وجود موجب شده که من در آرزوهایم حد و مرز نداشته باشم و خیلی آرزوهای بالا بلندی پیدا کنم. می‌خواهم با تو ملاقات کنم، می‌خواهم نزدیک تو باشم یا حتی گاهی می‌خواهم تو را موسی‌وار ببینم. بعد کم‌کم بحث لقاء الله و دیدار با خدا را مطرح می‌کند؛ اما خود این جمله را اول می‌گوید که بخشش تو آرزوهای مرا گسترده کرده است. قبلاً در جوانی آرزو داشتم مثلاً لیسانس بشوم، دکتر بشوم، خانه پیدا کنم، زن بگیرم، بچه داشته باشم، آبرو داشته باشم، شغل داشته باشم. قدم به قدم هر چه پیش می‌آمد آرزوهایی پیدا می‌کردم و تو هم به آرزوهای من توجه کردی و آنها را برآوردی. تو واقعاً آن‌گونه که تو اهلش بودی، عمل کردی، نه آنسان که من اهلش و شایسته‌اش بودم؛ من شایسته این همه بخشش و عنایت نبودم، بلکه بخشش تو و گسترش جود تو موجب گسترش آرزوهای من شد.

اگر گوینده‌ای می‌خواهد این مطلب را بگوید باید به نظام خلقت توجه داشته باشد، چون جود مطلق است و جود الهی را به خدا نسبت داده، می‌گوید بخشش تو؛ بخشش تو به چه کسی و به چه چیزی؟ هیچ قیدی ندارد. به قول ما اطلاق در مفهوم، گسترش مفهوم را می‌رساند و هر چیزی را شامل می‌شود و آن را مقید نمی‌کند به جودی که به من یا شما شده باشد یا بخشش خاص معینی مثل باران یا دیگر نعمت‌ها الهی که به ما داده می‌شود، مثل سلامت و قدرت و ثروت و شهرت که قابل احصا و شمارش نیست: «ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها». گسترش آرزوی من هم مثل گسترش جود تو مرز ندارد و نمی‌توانم برایش مرز معین کنم: جودک بسط املی. بسط املی هیچ قیدی ندارد؛ یعنی آرزوی مرا گسترش داد. تا کجا؟ چه می‌خواستی و چه می‌خواهی؟ قبلاً چه آرزوهایی داشتی و چقدر برآورده شده و چقدر برآورده نشده است. هیچ حد و مرزی برایش ذکر نشده است. خدای من بخشش و گسترش عنایات تو مرا چنان کرده که خیلی چیزها از تو می‌خواهم، خیلی بیش از خودم از تو می‌خواهم که آرزوهایم برآورده بشود؛ امل و آرزوی من مبسوط و گسترده شده است. عامل اینکه آرزومندی‌های من خیلی وسیع شده، بخشش تو است که اگر نبود این گسترش بخشش تو، آرزوهای من هم این‌قدر بلند و بالا نمی‌شد، یک جا قانع می‌شدم و می‌گفتم بس است، زندگی دارم، پول دارم، حیات دارم، شهرت دارم، قدرت دارم و همین کافی است؛ لذا می‌بینید بعضی از انسان‌ها به آنچه دارند مغرور می‌شوند و محدود می‌شوند و می‌گویند دیگر بیشتر از این نمی‌خواهم. بزرگ‌تر نمی‌شوند، قانع می‌شوند و سرگرم می‌شوند به همان نعمت‌هایی که خدا به ایشان داده است. این یک نوع آزمایش است با همین برآوردن آرزوها: «نبلونّکم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات» یا «الانسان لیطغی ان رآه استغنی». ما به شما وسعت نعمت می‌دهیم ببینیم چه می‌کنید و چه طور می‌شود؟ وقتی به بعضی از انسان‌ها نعمت زیادی داده می‌شود، فراموش می‌کنند و در حقیقت طغیان می‌کنند و یادشان می‌رود که این بخشش را نداشتند. یادشان می‌رود که روزی کودک و محتاج به شیر مادر بودند، روزی محتاج به پدر و مادر بودند، روزی محتاج به کمک محیط و فضا و استاد و معلم و جامعه بودند، روزی مثلاً رفیق و همراه می‌خواستند و امروز که خدا مقداری نعمت به آنان داده، دیگر ماشاءالله نمی‌گوید؛ می‌گوید خودم این کار را کردم، زرنگی خودم بوده است.

داستان‌هایی که قرآن کریم نقل می‌کند خیلی عبرت‌انگیز است. آن دو نفری که با هم آمدند. یکی به باغش نگاه کرد و گفت: «نمی‌دانم آیا قیامتی هست یا نه». رفیقش گفت: «چه می‌دانی؟ شاید فردا آب نداشته باشی، باغ نداشته باشی، باید می‌گفتی ماشاءالله». اتفاقاً همین‌طور هم شد. فردا آمد و دید برق زده بود، آتش گرفته بود و باغ سرشار و سبز و خرمش از بین رفته بود. آن موقع متوجه شد و گفت: «ای کاش پیش از این گفته بودم». رفیقش به او گفت: «من که گفتم باید وقتی دیدی می‌گفتی ماشاءالله». یعنی هرچه خدا می‌خواهد همان خوب است، نه اینکه بگویی «وما اظن ان تبید؛ من فکر نمی‌کنم که از بین برود». انسان نباید به آنچه خدا به او داده مغرور شود. بیشتر از این وقت صرف این جمله نمی‌کنیم که اگر بخواهیم کمی در عمقش برویم، خیلی وسیع‌تر است؛ یعنی من که یک بشر محدود در یک جسم زمانی و مکانی ۵۰-۶۰ ساله هستم، اگر جود و بخشش تو را نگاه کنم، آرزویم می‌رسد به جایی که موجودی ابدی می‌شوم؛ اصلاً بدن برای من دردسر می‌شود. می‌رسم به حالاتی که زندگی برای من دردسر می‌شود، از این زندگی دیگر بدم می‌آید. بندگان خالص خدا می‌رسند به این درجه که حقیقت دنیا را می‌بینند که «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ». به اینجا می‌رسند که دنیا این‌قدر بی‌ارزش است و آخرت در حقیقت حیات و بقا و ابدیت و در حقیقت نعمت و رضوان الهی است. اینها دیگر آرزوهای خیلی بلند و بالایی هستند. جمله «جودک بسط املی» یک موجود ناتوان فقیر محدود زمانی مکانی را به یک موجود ازلی و ابدی در جوار رضوان الهی تبدیل می‌کند که دیگر حتی بهشت با اینکه وسعتش به وسعت بین سماء و الارض است هم برایش کوچک است. می‌گویند «ورضوان من الله اکبر»؛ یعنی رضوان الهی که برای بسیاری هست، بزرگ‌تر از بهشتی است که وسعتش به قدر بین آسمان و زمین است. این دیگر متن قرآن کریم است.

این جمله جمله کوتاهی است که به نظرم اگر بخواهیم با دیدی عرفانی و علمی به آن نگاه کنیم، می‌گوید ذات باری ‌کل حرکت هستی در جهان و خلقت را به گونه‌ای چیده است تا کسانی از مجموعه خلقت را خلیفه خودش کند و در حد خود و در جوار خودش قرار دهد. این جود و بخشش این آرزوها را محقق می‌کند. اگر انسان بفهمد «جودک بسط املی» یعنی چه یا درصدد برآید که آرزوهایش گسترده شوند می‌تواند خودش را به آن درجات برساند.

بعد از بحث مبدأ و معاد، یک واقعیت مهم دیگر را در این جمله کوتاه گفته است؛ جود تو باعث شده آرزوی من گسترده شود. بعد از «جودک بسط املی» تعدادی از این آرزوها را آهسته‌آهسته اشاره می‌کند و به زبان می‌آورد: «وعفوک افضل من عملی». این جمله خیلی معلوم است. تو مرا بخشیدی و عمل من ــ هرچه بود، خوب یا بد و اطاعت یا معصیت ــ تو عفو کردی. نمی‌گوید عفو تو بیشتر است یا بهتر است، نمی‌گوید تو این کار را کردی، بلکه می‌گوید عفوت نسبت به عمل من کدام افضل است؟ کدام برتر است؟ کدام مهم‌تر است؟ «عفوک افضل من عملی». این هم یک جمله کوتاه است مثل «جودک بسط املی». اگر بخواهیم معنای این جمله را باز کنیم باید بگوییم عفو تو نه گناه مرا، نه فقط نسبت به شخص من، بلکه افضل از همه هستی است. خدای من جود تو و عفو تو برتر است از کار من، یعنی کار من خیلی پست و افتاده و کم و ناچیز و در حقیقت محدود است به یک عمر، از کودکی تا مرگم، ۹۰ سال ۸۰ سال ۷۰ سال کمتر یا بیشتر. این عمل من است، این کارکرد من است، این برنامه زندگی من است که در نظر تو معلوم است و اول تا آخرش را خودت می‌دانستی و مرا عفو کردی. عفو تو افضل از عمل من است. ممکن است بعضی‌ها این‌طور معنا کنند که عفو تو افضل از گناه من است؛ این‌طور نیست. این فقط درباره خودش می‌گوید که بخشش تو به من آرزوی مرا زیاد کرده است و عفو تو افضل از گناه من است. این خیلی روشن است و چیز خیلی مهمی نیست. معلوم است که خداوند گناه بنده را می‌بخشد؛ خودش قول داده است که «اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع». به پیامبرش فرموده به بندگان من بگو بیایند، من هم آنها را می‌بخشم. روایات ما نیز می‌گویند مثلا در هر شب از ماه رمضان خداوند صدها هزار یا میلیون‌ها فرد را می‌بخشد. در دعای هر روز ماه رمضان می‌گوییم «مُنّ علی بفکاک رقبتی من النار»؛ یعنی مرا از آتش نجات بده. این یک مورد در مورد من دعاکننده است که ممکن است همین‌طور باشد و همینطور هم هست. روایات می‌گوید در هر افطار خداوند شاید هزاران فرد را ببخشد. شکی در این نیست که عفو او افضل است از اعمال کسانی که بخشیده شدند. اگر فقط گوینده‌ای که این مناجات را می‌خواند بخواهد فقط بخشش خداوند را درباره خودش بگوید و کارهای خودش را بخواهد بگوید، بله؛ این هم یک اظهارنظر است که «عفوک افضل من عملی». معلوم است بخشش الهی افضل است که مرا عفو کرده است، والا می‌توانست مرا مجازات بکند یا باید مرا مجازات می‌کرد، مجازات نکرد و مرا بخشید. وقتی این بخشش را مقایسه کنیم با کار خود، بخشش او ارزش بیشتری دارد. بخشش الهی است، گناه من هم گناه یک بنده محدود زمانی و مکانی و همه جوره محدود است. میلیاردها انسان آمدند و اطاعت و بندگی کردند. برخی در اوج عبودیت رفتند و برخی خدای ناکرده در معصیت و گناه در اوج بودند که خداوند مجازاتشان کرده و در قیامت مجازاتشان خواهد کرد. بالاخره کدام یک از این دو منظور است؟ آیا «عفوک افضل من عملی» بخشش تو افضل از این است که مثلاً من نمازم را نخواندم و بعد قضایش را خواندم، نماز درستی نخواندم، روزه درستی نگرفتم، آن‌طور که باید و شاید بندگی نکردم و تو مرا بخشیدی و بخششت افضل از عمل است. این یک حرف است؛ اما خیلی مفهوم محدود کوچکی است، در حالی که به نظرم جمله مطلق است. عفوک افضل من عملی یعنی بخشش تو افضل از عمل من است. این افضل از عمل من است یعنی کار من یکی از چیزهایی است که مورد عفو تو است؛ حالا این همان عفوی که مربوط به عمل من است افضل از عمل من است؟ مفهوم خیلی پیچیده و سختی دارد که خدای من، اینکه تو گناهان مرا می‌بخشی برتر است از عمل من. کار من، کار بدی بوده و تو مرا بخشیدی. معلوم است کار تو افضل از کار من بوده است؛ یعنی وقتی به کار تو نگاه کنند می‌گویند تو عفوّ و غفور بودی و وقتی به کار من نگاه کنند می‌گویند بنده گنهکار و عاصی هستی یا کوتاهی کردی و آن طور که باید و شاید بندگی نکردی. حالا آیا واقعاً جمله «جودک بسط املی» با ترکیبی که عرض کردم و «عفوک افضل من عملی» می‌خواهد بگوید عفو تو در برابر گناه من افضل از عمل من است یا اینکه بخشش و عفو تو که در هر ماه رمضان، در هر افطار ده‌ها انسان را می‌بخشی افضل از عمل من  است؛ من هم یکی از کسانی بودم که مورد بخشش تو قرار گرفتم و این کار تو افضل است. این را هم می‌شود دو جور معنا کرد که به نظرم اطلاق دارد. این جمله اطلاق دارد و این هم مناجات یعنی نجوا است و در حقیقت آداب و رسوم را کمتر رعایت کرده و دوستانه و خودمانی صحبت کرده است. خدای من کار تو خیلی مهم‌تر و برتر از کار من است. کار تو از من یا کار تو از عمل من برتر است؟ نه. کار تو برتر از عمل من است، عمل من یک چیز است و کار تو هم یک چیز و کار تو افضل از کار من است. اگر این معنا را گسترش بدهیم مفهوم عفوک این می‌شود که عفو تو نسبت به  همه بندگان برتر است از کاری که من کرده‌ام. من چه کرده‌ام؟ اطاعت یا خدای ناکرده معصیت. عفو تو برتر از اطاعت و عمل من است. این هم جمله دومی است که بعد از «جودک بسط املی» می‌گوید:‌«عفوک افضل من عملی».

ـ در معنای دومی که فرمودید عمل من یعنی عمل انسان نوعی که من یکی‌اش هستم؟ جمله اول یعنی بخشش گناهان من خیلی بهتر از عمل من بود، ولی معنای دوم که می‌فرمایید یعنی بخشش تو در حق همه بندگان گناهکارت بهتر از عمل من است. این عمل من یعنی من نوعی؟ یعنی بین همه انسان‌ها باید یک تناسبی باشد؟

ـ دارد کلی می‌گوید. می‌گوید اینکه تو بخشنده‌ای افضل است از عمل منِ بنده مطیع یا غیرمطیع یا عاصی یا هر کسی که هستم. نمی‌گوید عملِ موافقم یا مخالفم، نمی‌گوید عبادت من یا گناهم، نمی‌گوید عصیان من و بخشش گناهم. اصلا کاری به بخشش خودش ندارد. نه گناه خودش را می‌گوید و نه اطاعت خودش را. کار من یک چیز است کار تو هم یک چیز است. تو عفوّ و غفور و بخشنده هستی و کار من هم همین مقدار است که به قدر و قدرت خودم بتوانم کاری انجام دهم. حالا این کار دیگر بستگی به سعادت یا شقاوت من دارد که به خیر بروم یا به شر. آن دیگر عمل من در برابر عفو تو است. من خیال می‌کنم اگر بخواهد دوستانه و آزادانه و صمیمانه و نجواگونه با خدا حرف بزند، نمی‌گوید خدایا تو مرا بخشیدی من متشکرم؛ این‌جور نیست، این خیلی چیز مهمی نیست. اما ای خدای من کار تو از عمل من خیلی برتر است. تو کجا من کجا. تو عفوّی، غفوری، کریمی، رحیمی و رحمانی اما عمل من چیست؟ وقتی مقایسه می‌کنیم عفو تو خیلی افضل و برتر است از کار من. نمی‌گوید از گناهم و نمی‌گوید از ثوابم. نمی‌خواهد بگوید بخشندگی تو از گناهم برتر است یا بخشندگی تو و عفو تو کاری مهم‌تر از عبادات من است. عبادات من چیزی نبوده، باید بهتر از این عمل می‌کردم؛ تو بخشیدی. من نمازم نباید این‌طور باشد. در نماز حواسم به این‌طرف و آن طرف است. باید بهتر می‌خواندم، تو بخشیدی. بخشش تو افضل از عمل من است.

نظر خودم این است که این اطلاق در «عفوک» درست مثل اطلاقاتی است که در «جودک بسط املی» است؛ اینجا هم «عفوک افضل من عملی». می‌خواهد بگوید من محدود هستم و کار تو با آن گسترش و ابدیت و ازلیت افضل از من است. این یک بحث روشن است که گفته افضل. این اعتراف به افضلیت اگر به واقعیت افضلیتش بخواهیم برسیم، یعنی نظام هستی، یعنی جهان وجود، یعنی برنامه خداوند این است که با عفوش از بین آدم‌ها خلفایی را به وجود بیاورد که برای همیشه با او باشند و همیشه باشند، والا اینکه چند سال بیایند، بخورند، بخوابند، بنوشند و بروند که چیز مهمی نیست. حالا من و صدها امثال من در قرون متمادی آمدند و رفتند، یکی‌اش من هستم. این خیلی مهم نیست؛ اما عمل تو این است که از بین این انسان‌ها با عفوت به مقامات عالیه رساندی تا خلفایی که می‌خواستی و به فرشتگانت گفتی محقق شوند. در آیات شریفه که می‌گوید خلقت انسان برای این نبوده که بیاید چند روزی بخورد و بخوابد، حتی برای این هم فقط عبادت هم نبوده و اگر طبق «وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» برای عبادت بوده، کدام عبادت؟ عبادتی که خلیفه الله درست کند: «جاعل فی الارض خلیفه»؛[۳] به‌خصوص اگر گفتیم ملائکه قبلاً انسان‌هایی را دیده بودند که آمدند و رفتند و یک قسمشان همین انسان‌هایی هستند که چندین قرن در این زمین ساکنند. خداوند به فرشتگان فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفه»؛ می‌خواهم در زمین جانشینی بگذارم که تا زمین هست جانشین من باشد، مثل من باشد، صفات مرا داشته باشد و بتواند خدایی کند؛ یعنی در حقیقت بندگانی که خیلی خالص می‌شوند، مثل عیسای مسیح و موسای کلیم تا پیامبر اکرم که اگر می‌خواستند کاری را انجام دهند، می‌توانستند. فلذا می‌گفتند کارهایی که موجب تعجب می‌شدند و انسان‌ها را به گمراهی می‌کشاندند را نباید کرد. همچنین به ما گفته‌اند: «نزلونا عن الربوبیه وقولوا فینا ماشئتم»؛[۴] درباره ما و قدرت و توان ما هرچه می‌توانید بگویید، چون ما نمونه‌های خلیفه الله هستیم و در روایات خلقت انسان درباره پیامبر خدا و ائمه هدا روایات عجیب و غریبی به‌خصوص در باب امامت کافی آمده که نشان می‌دهد اینان چه موجودات عالیه‌ای بودند که برای مدت کوتاهی به دنیا آمدند و رفتند و اصل وجود و حیاتشان در ازل چطور بوده و برای ابد چطور خواهد بود؛ مثل اینکه مثلاً پیامبر خدا به فاطمه زهرا می‌فرمایند: «تو اولین کسی هستی که پیش من می‌آیی؛ ناراحت نباش» یا به بندگان خدا می‌گوید: «شما خود را به ما برسانید و پیش ما بیایید، بعد توقع داشته باشید که شفاعت کنیم». معلوم است که قیامت و ابدیت افضل از این عالم است. آخرت جان این عالم است و این عالم جسم آن جان است. آن عالم حقیقت هستی و این عالم سایه هستی است. اگر بخواهیم اطلاق بگیریم  ــ و به نظر من باید اطلاق بگیریم ــ آن عالم افضل است از کارهایی که ما انجام می‌دهیم؛ خیلی برتر و بالاتر است؛ فلذا می‌گوید «عفوک افضل من عملی».

بعد از آن می‌گوید: «الهی فسرّنی بلقائک»؛ خدایا حالا که آرزوهای من محدودیت ندارد و عفو تو افضل است، مرا با لقای خودت خوشحال کن. در اینجا بحث از لقاء الله را مطرح می‌کند و می‌گوید خدایا جوری بشود که با تو ملاقات داشته باشم. ملاقات با خدا خیلی بحث عجیبی است. در دو سه جا از قرآن کریم درباره کسانی که «یرجون لقاء الله» و کسانی که «لایؤمنون بلقاء الله» مفصل بحث شده است. انسان‌هایی هستند که در دنیا به جایی می‌رسند که به ملاقات با خدا در قیامت امیدوار می‌شوند و کسانی نیز هستند که اصلا به لقاء الله ایمان ندارند. اگر یادم بیاید در یکی از سوره‌ها درباره رشد انسان می‌گوید: «یرجون لقاء الله»؛ یعنی امیدوار هستند که خدا را ملاقات کنند. خیلی‌ها در همین دنیا خدا را ملاقات می‌کنند، نه در آخرت. ملاقات با خدا به این معنا نیست که خدا یک طرف و من یک طرف یا اینکه من پیش خدا می‌روم و با او ملاقات می‌کنم. این مفهوم عوامانه و در حقیقت جاهلانه مادی‌گرایی است که هستی را محدود به مواد  و طبعاً عالم را عالم ماده می‌داند و اصلا غیر از عالم خلق، عالم دیگری به نام عالم امر نمی‌شناسد، در حالی که «لله الخلق و الامر».[۵] عالم امر عالمی است که اصلاً بحث‌های عالم خلق در آنجا راه ندارد. عالم امر عالم مجردات است، عالم آنهایی است که «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی». روحی که در بدن انسان است چیست؟ در کجای بدن است؟ وزنش چیست؟ حجمش چیست؟ محلش چیست؟ نه وزن دارد، نه حجم دارد، نه جا دارد و نه قابل تقسیم است. درباره روح انسان متوجه می‌شود که قبل از فوت، روح زنده است، می‌گوید، می‌شنود، می‌فهمد، درک می‌کند، می‌خورد و می‌خوابد: «یاکل الطعام و یمشی فی الاسواق»؛[۶] ولی وقتی مرد و روح رفت، جسمش کم‌کم می‌پوسد و از بین می‌رود، ولی روح به عالم امر می‌رود. دلیل آنکه کسانی به ملاقات با خدا ایمان نمی‌آورند یا آن را نمی‌پذیرند این است که عالم را عالم ماده می‌دانند یا به عبارت آقای طباطبایی، هستی را مساوی با ماده می‌دانند، در حالی که هستی اوسع از ماده است. ماده بخشی از هستی و قسمتی از حیات و وجود است.

این بحث بسیار سنگین است و من و امثال من نمی‌توانیم سراغ این بحث برویم. عالم امر مبدأ و منتها ندارد، ازلی و ابدی است و خداوند عالم هم ازلی و ابدی است: «و له الخلق والامر». هم حیات می‌بخشد و هم ممات. ممات چیست؟ ممات امری منفی است یا یک امر موجود است؟ یعنی حیات را می‌گیرد می‌شود ممات و حیات را می‌دهد می‌شود حیات. آیات شریفه‌ در این زمینه خیلی زیاد است و بحث‌های فراوانی دارد: «الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیه الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی».[۷] زمانی بحث مفصلی کردیم درباره اینکه تفاوت توفی در مرگ با توفی در خواب چیست؟ آدم خواب با آدم مرده چه تفاوتی دارد؟ اگر آدم خواب را از این رختخواب بردارند و در رختخوابی دیگر بگذارند اصلا متوجه نمی‌شود، درست مثل آدم مرده، بعد که بیدار می‌شود تعجب می‌کند که من آنجا بودم، کی مرا به اینجا آورده؟ معلوم می‌شود خواب یک نوع مرگ است. درجه‌ای از حیات است. «الله یتوفی الانفس» یعنی خداوند جان را در حین مرگ و در حین خواب می‌گیرد. در این دو حالت جان انسان‌ها در دست خداوند است. «فیمسک التی قضی علیه الموت» اگر بخواهد کسی بمیرد، نمی‌گذارد جانش برگردد و همانجا در خواب می‌میرد و تمام می‌شود؛ «و یرسل الاخری» اما اگر از خواب بیدار شد، جانش را آزاد می‌کند و به جسمش برمی‌گرداند. دوباره این جسم برپا می‌شود. فلذا گفتند «النوم اخ الموت»؛[۸] یعنی خواب مرحله‌ای از موت است. موت یک مرحله شدیدتر از توفی است و توفی یعنی به طور کامل گرفتن و جمع کردن اخذ مستوفات است؛ یعنی همه را جمع کردن و دیگر چیزی باقی نگذاشتن. حالا خداوند در مرگ همه انفس را می‌گیرد؛ فلذا یمسک اذا اراد مماتش را و یرسل اذا اراد حیاتش را. «وما کان لنفس ان تموت الا باذن الله»؛[۹] هیچ جانی نمی‌تواند بمیرد، مگر با اذن خدا، یعنی بدون اذن خدا غیرممکن است جانی بخواهد بمیرد. تا وقتی رب نفس به او اجازه موت ندهد، نمی‌تواند بمیرد؛ فلذا هیچ کس نمی‌تواند مرگ خود را از پیش خودش به وجود بیاورد. مرگ دست خدا است؛ فلذا در آیه شریفه پیش از «منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر» می‌گوید «و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه».[۱۰] این دست خداست، خدا می‌دهد و خدا می‌گیرد. دادنش دست اوست، گرفتنش هم دست اوست و هیچ کس نمی‌تواند در آن هیچ تصرفی داشته باشد و کم و زیادش بکند.

این را برای عالم امر مثال زدم که اگر عالم امر را قبول کردیم، عالم امر عالم مجردات است، فرشتگان همه از عالم امر هستند، روح از عالم امر است، حیات از عالم امر است؛ فلذا روح انسانی که در بدن انسان است، قابل تقسیم نیست و مکان و حجم یعنی طول و عرض و عمق ندارد؛ تقسیم‌پذیری و مکان و حجم داشتن از خواص ماده است. بنابراین «له الخلق والامر» یعنی هم موجوداتی که ماده‌اند و هم موجوداتی که از عالم امر هستند، مال ذات باری هستند. غیرذات باری قدرت ندارد که بر هستی‌داران عالم امر تملک داشته باشد؛ فلذا درباره فرشتگان طبقات و درجات داریم. مثلاً «والعادیات ضبحا * فالموریات قدحا * فالمغیرات صبحا * فاثرن به نقعا * فوسطن به جمعا»[۱۱] یا آیاتی که در ابتدای سور هست، مثل حم، در حقیقت از فرشتگان و درجه‌بندی فرشتگان بحث می‌کنند. فرشته چیست؟ فرشته حجم دارد؟ جا دارد؟ یمکن ان یتمثل بالانسان؟ جبرئیل که رئیس فرشتگان یا فرشته‌ای برجسته است، چطور به خدمت پیامبر اکرم می‌آید؟ با حالت جسمی و مادی می‌آید؟ نه؛ با حالت مادی نمی‌آید. وقتی قرار باشد بر پیامبر وحی شود، پیامبر حالتی پیدا می‌کند مثل اینکه در این جهان نیست و با جهان دیگری ارتباط پیدا کرده و دارد کلمات جبرئیل را که «الله تعالی یبلغک سلام و یقول کذا و کذا» می‌شنود و دریافت می‌کند. گاهی هم به امیرالمؤمنین فرمودند: «تسمع ما اسمع و تری ما اری» که در یکی دو جا جبرئیل برای علی (ع) متمثل شد یعنی به صورت مثالی درآمد، درست مثل وقتی که خداوند می‌خواست عیسی را خلق کند، جبرئیل مأمور شد پیش مریم بیاید و کلمه را به مریم القا کند. مریم ناراحت شد و گفت: «هیچ بشری مرا ندیده است؛ پس چطور ممکن است من فرزنددار شوم؟». آن فرشته گفت: «من انسان نیستم؛ هیچ بشری هم تو را ندیده است، ولی خداوند اراده کرده رحمتی و کلمه‌ای و نعمتی به تو بدهد» و خداوند عیسی را به او داد. پیدایش و بقای عیسای مسیح از نظر قرآن قطعی است؛ فلذا به صراحت می‌فرماید فکر می‌کنند او را کشته‌اند؛ اما «ماقتلوه وماصلبوه ولکن شبه لهم»[۱۲] «بل رفعه الله الیه».[۱۳] عیسی در خلقت و به وجود آمدنش به شکل یک انسان آمد، بعد هم پیامبر شد و خدا آن قدرت خدایی را به او داد که جسمی را به صورت پرنده می‌ساخت و می‌گفت پرواز کن و می‌پرید، در حقیقت به او حیات می‌داد. عیسی مرده را زنده می‌کرد، یعنی درست کارهای خدایی. این چه قدرتی است؟ این قدرت همان قدرت کلمه اللهی است، والا قدرت پیامبری چنین نیست. سایر پیامبران چنین چیزی نداشتند. هیچ کدام در معجزاتشان این‌طور نبود که مرده زنده کنند و از آنچه در خانه مردم هست خبر دهند. علم سایر پیامبران وسیع است؛ اما زنده کردن مردگان و جان دادن به اجسام کار خدایی بوده که به کلمه الهی بخشیده است.

الان عیسای مسیح کجاست؟ عیسای مسیح را خداوند «رفعه الله الیه». بعضی از روایات می‌گویند در زمان حضور ولی عصر (عج) ایشان به این عالم برمی‌گردند و دوباره مثل دوران نبوتشان در کنار بقیه الله (عج) قرار می‌گیرند. این بحث خیلی پیچیده و سنگین است که من و امثال من نمی‌توانیم وارد شویم؛ ولی در اعتقادات ما چنین است که امام زمان (س) حیات دارد، در بین ما است و رفت و آمد دارد. روزی هم آشکار می‌شود و مردم را دعوت می‌کند، دین خدا را اصلاح می‌کند و جهان را نه فقط یک کشور یا قطعه‌ای از زمین را، جهان را و انسان‌ها را عوض می‌کند. نمی‌دانیم با چه ابزاری؛ اما جز با ابزارهای عالم امر نمی‌توان این کارها را کرد. لذا ممکن است حضرت عیسی (ع) یکی از دستیاران ایشان شود. کسی که می‌خواهد چنان قدرتی را اعمال کند که جهان را به عدل برساند، باید قدرت‌هایی داشته باشد که بتواند در سطح جهانی عمل کند و این همان قدرت الهی است. طبعاً حضرت عیسی هم می‌تواند دستیار او و در حقیقت یکی از یاوران او باشد. حالا اینکه چند نفر از انسان‌ها باید یاور او باشند، این برای نمونه ذکر شده، والا یاوران اصلی حضرت بقیه الله کسانی هستند که در کارهای اصلی حضرت بتوانند کاری کنند. کارهای اصلی چیست؟ استقرار عدالت در سطح جهان. مگر این کار ساده است. ما اینجا نشسته‌ایم و می‌گوییم استقرار عدالت در سطح جهان. ما استقرار عدالت در جمهوری اسلامی ایران، در سطح مسئولان دولتی را هم نمی‌توانیم داشته باشیم و گاهی می‌بینیم در بین همین مدعیان عدل و عدالت تندروی یا کندروی وجود دارد؛ ولی در زمان حضرت بقیه الله استقرار عدالت در سطح جهان رخ می‌دهد. هیچ کس به هیچ کس ظلم و جور نمی‌کند و حتی حیوانات وحشی در برّ و بحر، آن‌طور که روایات ظاهراً اشاره دارند، به همدیگر تجاوز نخواهند کرد، غذای ایشان هم عادلانه می‌رسد و خداوند روزی هر موجودی را در حد خودش به او می‌دهد و عدالت را هم در حد خودش اجرا می‌کند.

بنابراین جمله «فسرّنی بلقائک»؛ خدایا حالا که جود تو این قدر گسترش دارد و آرزوی من هم این قدر گسترده است، حالا که کار تو این قدر برتری دارد به من ملاقات بده تا بتوانم تو را ببینم. این ملاقات به معنای ملاقات من و شما یعنی ملاقات یک انسان با یک انسان نیست، بلکه به معنای دیدن جان هستی است. دیدن جان هستی برای کسانی در همین عالم هم امکان‌پذیر است. از حضرت امیر سؤال کردند: «شما خدای نادیده را می‌پرستی؟». فرمود: «نه؛ تا خدا را نبینم نمی‌پرستم». چطور خدا را دیدم؟ اصلاً من غیر از خدا چیزی نمی‌بینم. هرچه می‌بینم خدا است. این چه دیدی است؟ این دیدی است که رشد و گسترش روحی به حدی برسد که در جهان هستی، هستی را در جان هستی ببیند و جان هستی را در موجودات محدود ببیند، نه فقط در ماده. جان هستی را در هستی‌داران ببیند؛ فلذا به فرشتگان هم معتقد می‌شود و معنای «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ »[۱۴] را متوجه می‌شود.

همه چیز تسبیح می‌گوید. قرآن کریم می‌فرماید «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض».[۱۵] این جمله بارها در قرآن آمده که آنچه در آسمان‌ها و زمین است برای خدا تسبیح می‌گوید. در آیه دیگری هم دارد که «ولکن لاتفقهون تسبیحهم». این چه تسبیحی است؟ این تسبیح زبانی نیست، مثل اینکه من و شما حجمی داریم، جانی داریم و زبانی، جمله‌ای می‌گوییم و می‌شنویم، می‌گوییم سبحان الله. فلذا روایات می‌گوید حتی درباره ما هم مقصود از ذکر الله و تسبیح الله تعالی این نیست که بگوید سبحان الله والحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر. این هم هست. تسبیح مراحلی دارد و بسیاری از تسبیحات فرشتگان عالم امر را ما متوجه نمی‌شویم. «فسرّنی بلقائک» جمله آخر بحث امروز ما شد؛ یعنی درخواست ملاقات با خدا. خدایا در قیامت به من لقای خودت را بده، یعنی کاری به بهشت و جهنم و ثواب و عقاب ندارم. آنها را نمی‌خواهم، بلکه صرف‌نظر از این‌ها و فراتر از این‌ها می‌خواهم تو را ببینم. می‌گوید «فسرّنی بلقائک» یعنی خیلی دوستانه با خدا حرف زده است.

وصلی الله علی محمد و آل محمد

 

[۱]. سوره ق، آیه ۱۸.

[۲]. سوره بقره، آیه ۱۵۵.

[۳]. سوره بقره، آیه ۳۰.

[۴]. «لا تجاوزوا بنا العبودیه ثم قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا؛ ما را از بندگی بالاتر ندانید و هرچه دربارۀ [فضلیت و مقام] ما می‌خواهید، بگویید؛ که هرگز [به عظمت ما] نمی‌رسید»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۸۹؛ ج۴۷، ص۱۴۸.

[۵]. «ألا له الخلق و الامر»؛ سوره اعراف، آیه ۵۴.

[۶]. سوره فرقان، آیه ۷.

[۷]. سوره زمر، آیه ۴۲.

[۸]. مجلسی، بحار الأنوار،  جلد۷۳،  صفحه۱۸۹.

[۹]. سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.

[۱۰]. سوره احزاب، آیه ۲۳.

[۱۱]. سوره عادیات، آیات ۱ـ۵.

[۱۲]. سوره نساء، آیه ۱۵۷.

[۱۳]. سوره نساء، آیه ۱۵۸.

[۱۴]. سوره اسراء، آیه ۴۴.

[۱۵]. برای نمونه سوره تغابن، آیه ۱؛ سوره جمعه، آیه ۱.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *