حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۹/۰۲/۱۸ در چهارمین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را در باره مناجات شریفه شعبانیه به این شرح مطرح کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهارم
(خطبه)
قرار شد پنجشنبهها درباره مناجات شعبانیه صحبت کنیم. در چند جلسه گذشته مقداری بحث شد. وقتی مناجاتکننده به مرحلهای از گفتوگو با خداوند عالم رسید و در حقیقت توجهش به خداوند به قدری شدید شد که غفلت کنار رفت، خودش را بین یدی الله دید، قدرت الهی را محیط بر همه هستی دانست و همه مقدرات و حتی زندگی خودش را تا آخر عمر و تا پس از مرگ از ذات باری و در اختیار ذات باری دید، دیگر آهسته آهسته جملاتی سادهتر و خودمانیتر به خدا میگوید و در این صحبتها مطالبی را با خدا در میان میگذارد. چند جملهای که به نظرم یک مطلب را مطرح میکنند را به شکل ترجمه عرض میکنم.
«إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَقُلْتَ [فَفَعَلْتَ] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ»؛ خدایا من خود را رودرروی تو میبینم یا خود را در شرایطی میبینم که برابر تو ایستادهام و توکلم بر سرم سایه انداخته است، به تو توکل دارم و به هیچ کس دیگر نه توجه دارم و نه توکل. تو برای من چنانکه شایسته تو است عمل فرمودهای و مرا مشمول عفو و بخشش خودت کردهای. «تفقدتنی بعفوک»: از من دلجویی و به من محبت کردی. در جملات قبل گفته بود اگر من شایسته نیستم و وضعیت گذشتهام مطلوب نبوده، تو شایستهای که به من عنایت بیشتر کنی، حالا میگوید من برابر تو ایستادهام و توکلم به به تو بر من سایه انداخته است و تو با بخشش و عفو خودت بر من تفقد کردی.
«إِلهِى إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلى مِنْکَ بِذلِکَ؟»؛ اگر مرا بخشیدی چه کسی شایستهتر است از تو که آدم را ببخشد. «وَ إِنْ کانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَلَمْ یُدْنِنِى مِنْکَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِى»؛ خدایا اگر بخشیدی و مرا متفقد کردی و عنایت فرمودی و مرا بخشیدی، من اقرار به گناه را وسیله نزدیکتر شدن به تو میبینم؛ که بگویم من همین هستم و وضع بدی داشتم، حال اقرار میکنم که بد کردهام. بعد میگوید من اگر بد کردم به خودم بد کردم: «إِلهِى قَدْ جُرْتُ عَلى نَفْسِى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها»؛ من به خودم ظلم کردم که بیشتر از حد به نفس توجه کردم و از نفسم تبعیت کردم؛ وای بر این نفس من اگر تو نبخشی، وای بر این نفس من.
تا اینجا ملاحظه میکنید که اولاً توجه خودش را به خدا بیشتر میبیند؛ ثانیاً جز توکل به خدا کسی دیگر را مرجع نمیبیند: «لاملجأ الا الیه» و ثالثاً خودش را مشمول عفو الهی میبیند، متفقد و متنعم به نعمت عفو الهی میبیند؛ برای اینکه خداوند را اهل این بخشش میبیند. البته «ففعلت» مناسبتر است، یک نسخه «فقلت ما انت اهله» دارد، ولی «قلت» مناسب نیست، این عبارت ففعلت بوده است: «قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَقُلْتَ [فَفَعَلْتَ] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ»؛ من برابر تو ایستادهام تو به من محبت کردی، توکل به تو کردهام و تو آنچه مناسب خودت بود انجام دادی. خداوند چیزی نفرموده که بگوییم «قلت ما انت اهله». پس همین ففعلت مناسبتر است؛ ظاهراً نسخه تغییر کرده یا اشتباهی نوشته شده، بالاخره به نظر میرسد صحیحتر همین باشد. من رودرروی تو هستم، به تو توکل کامل دارم و تو چنانکه مناسب تو است با من عمل کردی و مرا به عفو خودت متفقد کردی؛ اگر تو عفو کردی چه کسی اولی است به این کار و اگر تو عفو نکرده باشی، چه کسی میتواند عفو کند.
این مطلب درباره اعتراف به ذنب است: اگر تو بخواهی مرا به گناهم بگیری من به گناهم اقرار میکنم و اقرار میکنم که با پیروی از نفس اماره به خودم ظلم کردم؛ ظلم به نفس کردم که در آیات شریفه هم آمده است: «وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»؛[۱] یعنی خودشان به خودشان ظلم کردند. اینجا هم میگوید من اقرار میکنم که به نفس خودم ظلم کردم؛ فلذا میگوید اگر «جرت علی نفسی فی النظر علیها»، پس وای بر نفس من اگر او را نبخشی و اگر او را بخشیدی چه کسی مناسبتر از تو است که مرا ببخشد.
در این دو سه جمله مسئله توکل به خدا را مطرح میکند و میگوید من به این درجه رسیدم که سابقه من خوب نبوده ولی تو اهل هستی و مرا بخشیدی، من الان خودم را در شرایطی میبینم که رودرروی تو هستم و به تو توکل کردهام و تو مطابق شأن خودت با من عمل کردی و مرا بخشیدی. درباره توکل به خدا در آیات داریم که «وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[۲] و در تفسیرش هم مفصل بحث شده که معنای توکل به خدا این نیست که انسان در کار و زحمت و تلاشش برای هدایت و بندگی و کار خوب و اطاعت از فرامین الهی کوتاهی کند و بگوید چون خدا فرموده «من یتوکل علی الله فهوحسبه»، پس «ان الله حسبی و کفانی». این بحث یک بحث مفصل اخلاقی است که در جای خودش گفته شده و روایات عدیدهای دارد. اینها تأیید میکند که عبارت اینطور است: «ففعلت ما انت اهله و تغمدتنی بعفوک»؛ پس عبارت اینطور میشود که خدایا من در برابر تو هستم و جز تو هیچکس را ملجأ خود نمیبینم، تکیهگاهم فقط تو هستی. به خودم ظلم کردم و گناه کردم و تجاوز و ظلم به نفس کردهام و تو با شأن عفو و بخشندگی خود مرا مشمول کردی و از من تفقد و دلجویی کردی. مرا بخشیدهای و اگر تو ببخشی اهل این عفو هستی و اگر تو نبخشی چه کسی دیگر میتواند مرا ببخشد. عرض کردیم مکرر دعوت شده و حتی دستور داده شده که اگر بندگان من از من سؤال کردند، بگو من نزدیک هستم، دعوت و دعا را میشنوم و اجابت هم میکنم: «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ».[۳]
میفهماند که توکل در اینجا به معنای این نیست که بگوییم «حسبی الله و نعم الوکیل»؛ خدا وکیل خوبی است و کافی است و دیگر ما کارهای نیستیم. این وکالت مثل وکالت در کارهای دنیا نیست که اگر کار را واگذار کردی، نتیجه را از او بخواهی، بلکه باید به خدا توکل کنی، یعنی دستورات خدا را اطاعت کنی و عمل کنی و از عنایات الهی بهره ببری؛ فلذا آورده است که «ففعلت ما انت اهله» و نگفته «فقلت ما انت اهله». در اینجا هم درباره توکل بحث کرده، هم درباره عفو الهی و هم درباره ظلم به نفس و هم اینکه انسان باید در پیشگاه الهی اقرار به ذنب کند. درباره اینکه اقرار به ذنب وسیله تقرب به خدا باشد مطلب خاص دیگری دارد که انسان مأذون نیست بگوید من چه کردهام، چه گناهی کردهام و چه ثوابی کردهام. حالا اگر جایی از روی ریا یا غیر ریا درباره کار خیرش بگوید، جای خود را دارد؛ اما اصولاً هیچجا و در برابر هیچکس نباید اقرار به گناه کرد. از اقرار به گناه نهی شده است؛ اقرار به گناه خودش گناه است. در جایی روایت دارد که کسی به امام معصوم (ع) گفت: «من چنین و چنان کردهام، مرا حد بزن تا پاک شوم». حضرت خیلی ناراحت شدند و گفتند: «این فرد چقدر ضعیف است؛ قبل از اینکه پیش خدا برود و از خدا عفو بخواهد و خدا ببخشدش، آمده است اینجا که من حدش بزنم». حتی رنگ صورت حضرت عوض شد و ناراحت شدند که چرا آمدی اقرار به گناه میکنی. همیشه باید سعی شود جامعه مسلمین جامعه پاک و بیگناه باشد، در حالی که انسان معصوم نیست و انسانها، هر کسی و در هر مقامی که هستند، غیرمعصومند. انسان محل سهو و نسیان است و شیطان او را فریب میدهد و کمترین گناه حتی برای شایستگان فراموشی ذات باری یا غفلت از او است، زیرا انسان باید در همه حالات به ذات باری تقرب و توجه داشته باشد؛ اما در اینجا گفتوگو آنقدر خصوصی شده که میگوید پناهگاهی جز تو ندارم، به تو توجه کردم و تو هم با من خوب عمل کردی. من اقرار میکنم که اگر بخواهی مرا به گناهم بگیری، من به تو میگویم که من گناه کردهام و بد کردهام، نه به کسی دیگر؛ جای دیگر نباید بگویم، نگفتهام و نمیگویم.
تصور نشود که اقرار به ذنب در همه جا جایز است؛ با غیرخدا نباید اقرار به ذنب وجود داشته باشد. در اینجا هم البته به صورت کلی میگوید که من گناهکار هستم، گناه را هم اسم نمیبرد. اینها دستورات ذات باری است که هرچه به خدا نزدیکتر میشوی، فقر خودت و غنای او را باید بزرگتر کنی؛ هم ضعف و وابستگی خودت را که «لاملجأ الا الیه» و هم غنای او را که «ان الله هو الغنی الحمید». «انتم الفقرا الی الله والله هو الغنی الحمید»؛[۴] شما همه فقیر الی الله هستید و خداوند غنی و حمید است. این هم یک نکته که این چند جمله میگوید. من ارتباط این جملات را تکرار میکنم. خدایا «کانی وقفت علی بین یدیک»؛ من خودم را برابر تو میبینم، جز تو پناهی نمیبینم، به تو توکل کردهام و تو هم خوب و مناسب شأن خودت عمل کردی و مرا با عفو خودت تفقد کردی. «تغمدتنی بعفوک» یا «تفقدتنی بعفوک»؛ از من تفقد کردی یا عفوت را شامل من کردی، فرق نمیکند، ممکن است نسخه دو تا باشد. «تفقدتنی» یعنی از من دلجویی کردی و «تغمدتنی» یعنی مرا مشمول قرار دادی و عفوت مرا در بر گرفت. تا اینجا که متوکل به تو هستم، پناهگاهی جز تو ندارم، به خودم هم ظلم کردهام و وای بر نفس من که به نفس خودم جور کردم، که حرفهایش را اطاعت کردم و اگر تو عفو نکنی و نبخشی، واقعاً بر این نفس چه خواهد آمد. نفسی که به خود ظلم کرده باشد و مورد تغمد و تفقد تو قرار نگیرد، وای به حال او خواهد بود. من جرم کردم و تو متناسب با شأن خودت مرا بخشیدی. غیر از تو هیچ کس دیگر نمیتواند مرا از این مهلکه نجات بدهد که گناه کردهام؛ من مذنب هستم و تو غفور و رحیم و عطوف و رئوفی. حالا عطوف ظاهراً در آیات نیامده؛ نمیدانم در ادعیه آمده یا نه. «عفوّ غفور» یا «غفور رحیم» زیاد داریم، اما عطوف نداریم. به هر حال ما از تعابیر بینی و بین الله که با خدا عامیانه حرف میزنیم میگوییم محبت تو و لطف تو مرا شامل شد و در حقیقت نفسم را نجات دادی. این یک مطلب که در ظرف سه چهار جمله گفته شده است.
«فلها الویل ان لم تغفر لها»؛ وای بر نفس من اگر تو او را نبخشی. حالا اگر «تغمدتنی بعفوک» و «فعلت ما انت اهله» اهلیت تو است و تو مرا مشمول عفو کردی. تا اینجا سه جمله است درباره اعتراف به گناه و گناهکار بودن انسان و بخشیدن خدا و درخواست بخشش از خدا. دو سه مطلب در آن هست که باید به درستی به آنها دقت کرد؛ یکی توکل است، یکی اقرار به گناه است که فقط در پیشگاه الهی جایز است. این هم اقرار به کلی ذنب است و در برابر غیر خدا حتی همین کلی هم جایز نیست؛ یعنی آدم نمیتواند در جمع بگوید من آدم گناهکاری هستم. تا جایی که میشود باید ستار العیوب و غفار الذنوب باشد، ببخشد و پردهپوش باشد. یکی از فضائل بندگان شایسته خدا که سفارش اکید شده این است که پردهپوش باشید، ستارالعیوب باشید، غفار الذنوب باشید، تا جایی که میتوانید ببخشید، ببخشید تا خدا شما را ببخشد، عفو کنید تا مورد عفو خدا قرار گیرید. پردهپوشی داشته باشید؛ در حقیقت آشکار کردن یا به قول امروزیها روشنگری و شفاف کردن مسائل همه جا جایز نیست. تا جایی که اجازه این کار برای اهل این کار نباشد، انسان نمیتواند بگوید فلانی چنین است و فلانی چنان است.
تا اینجا من عرض کردم که خدایا من گناهکارم و تو اهل بخشش هستی، من اقرار میکنم به خودم ظلم کردم و تو مرا ببخش و خدا هم بخشید. میگویم غیر از تو کسی دیگر اهل بخشش نیست و اگر تو نبخشی چه کسی میتواند این کار را بکند. تا اینجا این جمله تمام میشود و بعد میگویم خدایا اگر در زندگی دنیا به من محبت کردی و آبرویم را همه جا حفظ کردی و به مردم نگفتی که چطور آدمی هستم و باطنم را آشکار نکردی و حتی اگر مخفی هم بود و تو میدانستی نگذاشتی حتی فرشتگان نویسنده اعمال من بعضی چیزها را بدانند، از این به بعد هم همین طور باش. در روایات داریم که منشأ تبدیل و جابهجا کردن فرشتگان صبح تا شب و شب تا صبح این است که بسیاری از کارها را فرشتگان روز به فرشتگان شب بگویند که مثلاً کارهای خوبی تا آن موقع انجام داده و کارهای بدی نداشته یا بالعکس. روایات میگویند که خداوند خیلی چیزها را میگوید؛ لذا انبیای الهی در بعضی از جاها به خدا میگویند «انت تعلم ما فی نفسی ولااعلم ما نفسک»؛ همه چیز را تو میدانی و من هیچ چیز نمیدانم. نمیدانم در نفس تو چطوری است؛ لذا بلافاصله در جمله بعد از این چند جمله میگوید اگر در دوران زندگی من به من نیکی کردی، در دوره مرگم هم از این به بعد نیکی به من داشته باش.
«الهی لم یزل برّک علیّ ایام حیاتی فلاتقطع برّک عنی فی مماتی»؛ در تناسب با بحث قبل، بعد از سه چهار جمله میگوید: خدایا نیکیهای تو، لطف و محبت تو، پردهپوشی تو، عنایات تو در دوران زندگی من ادامه داشته، بعد از مرگم هم ادامه پیدا کند و مرا در برابر دیگران رسوا نکن. بعدش هم میگوید «الهی کیف آیس من حسن نظرک لی بعد مماتی و انت لم تولنی الا الجمیل فی حیاتی»؛ چطور مأیوس باشم از اینکه وقتی مُردم محبتت را شامل حال من کنی، در حالی که در دوره زندگی به من با نیکی و با ولایت نیک عمل کردی. در طول مدتی که تحت سرپرستی تو بودم و تو ولی من بودی، جز نیکی هیچ چیز دیگری ندیدم. «الهی تولّ من امری ما انت اهله و عد علیّ بفضلک علی مذنب قد غمره جهله»؛ خدایا متولی کار من باش چنانکه تو اهلش هستی و با آدمی که به دلیل نادانی درست رفتار نکرده، پردهپوشی کن و پس از مرگم با من همانطور عمل کن که در زندگیام عمل کردی.
این عبارت اشاره به مسئله ولایت است که آدم باید جز خدا هیچ کس دیگری را ولی امورش نداند: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات».[۵] به مفرد و جمع بودن در مسئله دقت کنید. خدا ولی مؤمنان است و آنان را معمولاً ارشاد میکند و از ظلمات و تاریکیها، یعنی از گناهان و انحرافات و از بیراههها، به طرف روشنی و نور، در حقیقت به بهشت، هدایت میکند؛ ولی کفار اولیای متعددی دارند. این تعدد دلیل بر این است که اولیایشان شیاطین هستند و هر جا که خدا نباشد، بین انسان و خدا اگر خدا نباشد، جز شیطان هیچ چیز دیگری نیست. مضمون روایات و برخی از آیات هم همین است که سعی کن بین خودت و خدا هیچ کسی دیگر نباشد؛ اگر غیر از خدا کسی دیگر بود، شیطان است. نباید به دیگری توجه استقلالی داشته باشی و باید فقط خدای متعال را برای زندگی، فراز و نشیب و سعادت و شقاوتت همهکاره بدانی. آدم مؤمن باید خدا را ولی و سرپرست خود بداند. اگر خدا ولیاش باشد، جز این نیست که «یخرجهم من الظلمات الی النور»؛ اما اگر ولایت خدا کنار رفت، ولایتش ولایت شیاطین است و شیاطین هم کار طبیعیشان این است که آدم را از روشنی و نور به سمت تاریکیها ببرند. اگر آدم از خدا غفلت کند و به نفس توجه بیشتری کند، کارهایی که انجام میدهد گاهی کارهای نیکش هم در حقیقت بد میشود؛ چراکه عمق آن کار رنگ شیطانی به خود میگیرد.
گناه بزرگی که اولیاء الله برای خودشان قائل هستند و اعتراف میکنند این است که به خاطر انجام وظیفه ارشاد و هدایت مردم از خدا غفلت کردند و به مردم توجه کردند، در حالی که همان توجه به خاطر خدا و به خاطر اطاعت خدا بوده است. پیامبر خدا، ائمه هدی، علمای اعلام، مرشدین و هادیان الهی برای خودشان غفلت از خدا را یکی از گناهان میدانند. البته اگر کسی با این بهانه بخواهد از ارشاد و هدایت فاصله بگیرد و با خدا بودن برایش به این معنا باشد که برود و گوشهنشینی انتخاب کند و بگوید من هستم و خدای خودم، اصلاً در خداشناسی کوتاهی دارد. خدا همه جا و با همه کس هست، در همه جا و در همه زمان و مکان و حالات خدا هست؛ انسان است که غفلت میکند و خیال میکند خدا را باید در گوشهای پیدا کند. خدا همه چیز را خلق کرده و وجود همه چیز دست خداوند متعال است و این انسان است که غفلت میکند که خود انسان در هر نفس و در هر لحظه حیاتش با لطف و عنایت و محبت خدا وجود دارد. حالا اگر بگوید من برای اینکه به خدا نزدیک شوم، منبر و موعظه و گفتن و نوشتن و اینها را کنار میگذارم و دیگر میخواهم بروم یک گوشهای و با دعا و نماز خودم را اصلاح کنم، این کار شیطانی است. انسان اگر توانایی داشته باشد، باید سعی کند که همان کار ارشاد و هدایت، که وظیفه او است، برای خدا باشد؛ همان میشود عبادت.
نقل میکنند که یکی از گویندگان معروف و منبریهای درجه یک گفته است: «چون در موقعیت خاصی قرار دارم، اشخاص میآیند و از من دعوت میکنند. در موقع دعوت مقداری خدا و شیطان به اصطلاح هر دو میآیند جلوی دیدم، گاهی شیطان غلبه میکند و مثلاً میگویم حالا من کار دارم زندگی دارم و نمیرسم. آنها هم یک خرده تعارف میکنند که چقدر به شما میدهیم و به هر حال مرا راضی میکنند. تا اینجا من از این کارم که طی میکنند و با من قرار میگذارند خیلی راضی نیستم، ولی بالاخره قبول میکنم. گاهی به مجلس هم که میروم و مردم را میبینم ممکن است غرور پیدا کنم؛ اما وقتی روی منبر مینشینم و بندگان خدا را برابر خدا میبینم و خودم را یک آدم ناتوان ضعیفی در برابر بندگان خدا میبینم، متحول میشوم، در همان جا عوض میشوم و از آنجا به بعد وقتی بسم الله میگویم به خدا میگویم. در حقیقت شیطان را از خودم دور میکنم و بعد بقیه کارم را خدایی انجام میدهم». این جهاد با نفس است و جهاد مهمی است. در روایات داریم که حضرت به اشخاصی که از مجاهدت و مقاتله برگشته بودند فرمود:«از آن جهاد برگشتید، علیکم بالجهاد الاکبر». گفتند: «جهاد اکبر چیست؟». حضرت فرمود: «جهاد با نفس».[۶] واقعاً این جور جاها جهاد با نفس است؛ اینکه خدا نعمت سخنوری و خطیب بودن به شما داده و میتوانی خطیب باشی، میتوانی صحبت کنی، توان حرف زدن داری، توان ارشاد و هدایت داری، همین توان مال خدا است، مال خودت نیست. غفلت نکن از اینکه مال خداست، غفلت نکن که همیشگی نیست و موقت است؛ چه بسا خیلیها بودند، آمدند و شهرتها و موقعیتها و مقاماتی کسب کردند و ارشادات و هدایتهایی انجام دادند، وظیفه خود را انجام دادند و برای خدا کار کردند و رفتند. چه درس و بحثها، چه گفتوگوها و چه نوشتهها و با چه اخلاصهایی ماندگار شد و چه بسیار خدای ناکرده هوسرانیها و دنیاطلبیها و شهرتخواهیها و اسیر تعریفهای مردم شدن. تکیه کردن به تعریف مردم خیلی عجیب است. در روایتی دارد که برخی آدمها وقتی تعریفشان را میکنند، گاهی برای کاری که نکردهاند تعریفشان میکنند، خیلی خوشحال میشوند. به چه چیزی خوشحال میشوید؟ به کاری که نکرده اید و چون مردم نمیدانند خیال میکنند این کار مال تو بوده، در حالی که مال تو نبوده است؟ آدمی که اینقدر دنیاپرست و شهرتخواه و به قول خودش مردمی و دنبال مردم و مرید و مراد و روابط دنیایی باشد که وقتی کاری که نکرده به اسم او تمام میشود خیلی خوشحال میشود، ریاکار است؛ این یک نوع ریا است. شیطان به او میگوید ریای بعد از عمل مضر نیست، ریای بعد از عمل ریا نیست؛ اینها را من نمیدانم اما در باب خودش ریا ریا است، قبل از عمل و بعد از عمل ندارد. اگر آدم بابت اینکه کار نکرده را به حسابش بیاورند خوشحال شود، معنایش این است که کار غیرخدایی را خدایی حساب میکند.
مناجاتکننده به خدا میگوید تو با من آن طور که شایسته خودت بوده در طول زندگی رفتار کردی و مرا رسوا نکردی، عیوب مرا پوشاندی، بر بدیها و گناهان من پردهپوشی کردی و در دوران حیات من به من محبت کردی؛ خدایا تصورم این است که در دوره مماتم و پس از مرگم این خوبی کردن را و این ستارالعیوب بودنت را داشته باشی و در حقیقت مرا رسوا نکنی و این حالت تا قیامت بماند. یکی از مشکلات انسان در قیامت همین است که در قیامت زبان از گویایی میافتد و دست و پا به گویایی میافتد و میگوید فلانجا رفتم، فلان سیلی را در گوش فلانی زدم، فلان پول را برداشتم، فلان امضا را نابجا زدم، فلان کار را مثلاً برای کار خدا کردم، فلان کار را برای غیرخدا کردم: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون».[۷] خدا میگوید نمیگذاریم با زبانش حرف بزند، زبان دیگر حرف نمیزند و دست و پا و حتی پوست بدن آدم سخن میگوید. اگر انسانها بگویند: «لم شهدتم علینا»، اعضایشان میگویند: «انطقنا الله الذی انطق کل شیء».[۸]
این متن قرآن کریم است، یعنی در روز قیامت خدا زمین را به صحبت میآورد، بدن را به صحبت میآورد، اعضا و جوارح را به صحبت میآورد و هیچ چیزی مخفی نیست. یکی از چیزهایی که انسان از خدا در دعاها به شکل جدی باید بخواهد همین است که خدایا این پردهپوشی را که در دوران حیاتم داشتی، بعد از مماتم تا قیامت باشد و در قیامت مرا در برابر بندگانت مفتضح نکن و فضاحت به بار نیاور. مرا که در دنیا شهرت و فرصت پیدا کردم این همه از نعمتهای تو بهره ببرم گنهکار معرفی نکن؛ نگو فلانی چنین است و چنان است و چنین کرده و چنان کرده. نه من بگویم و نه اعضا و جوارحم را وادار که مرا رسوا کنند؛ این تو هستی که میتوانی کسی را به نطق درآوری و جلوی نطق کسی را بگیری. لذا این دعا خیلی حساس و جالب است؛ یعنی فقط گفتوگوی ساده نیست، بلکه باید به این نکات دقیقش توجه کرد.
حال توکل یعنی چه؟ ولایت الهی یعنی چه؟ و ستار العیوب بودن خدا یعنی چه؟ صفات و افعال الهی را یکی یکی میآورد و بعد میخواهد این صفات درباره او فعال بشود. چون انسان به خدا توجه میکند و با توجه به خدا، توجه خدا را به خودش جلب میکند. معنای فعال شدن صفات فعلی الهی جز این نیست که خداوند به او توجه کند و وقتی توجه کرد، در حقیقت آن صفت خالق، رازق، عفوّ یا غفور تا ستار العیوب، علام الغیوب یا کاشف الکروب برای انسان فعال شود. وقتی انسان با خدا صحبت میکند معنایش این است که خدایا من دارم به تو توجه میکنم، تو این صفات فعل را درباره من داشته باش. به طور دقیقتر، نکته مهم این است که اگر در دنیا مرا نگه داشتی و آبرومند به حساب آوردی، در آخرت هم آبرویم را حفظ کن و مرا رسوا نکن، والا گفتن بعضی از این تعابیر در جلسات رسمی و عمومی، همانطوری که عرض کردم، اقرار به گناه است و به هیچ وجه جایز نیست. اقرار به تولی خدا خوب است که جز خدا هیچ کس ولی من نیست. ولی همه خدا است، منتها مؤمن کسی است که این ولایت و این تولی را قبول داشته باشد، ستار العیوب بودن را قبول داشته باشد و به طور جدی از خدا بخواهد که ستار العیوب و علام الغیوب بودن و کاشف الکروب بودن را در قیامت داشته باشد. انشاءالله در آنجا کربی نخواهد بود، ولی کروب آنجا خیلی مشکلتر از کروب این عالم است، کرب و مضرت و مشکلات و مجازاتهای آن عالم برای همه است؛ بارها عرض کردم خدا با هیچ کس رفیق نیست، با هیچ کس دوستی ندارد.
در مناجات میگوید من به نفسم ظلم کردم که به حرف او گوش کردم، وای بر او اگر تو او را نبخشی و از او نگذری. اگر از نفسم نگذری وای بر او، یعنی وای بر من اگر نفس مجرمم را نبخشی و با همین مجرم بودنش بیاید آنجا و در حقیقت رفتاری که در دوره زندگی با من داشتی، آنجا عوض شود. در یوم تبلی السرائر همه پردهها کنار برود و سرائر آشکار شود؛ در اینجا است که لطف خدا با افرادی همراه میشود. ائمه و پیغمبر خدا برای امت خودشان در دعاهایشان به این نکته توجه دارند که خدایا امت من امت مرحومه هستند، اینها را در روز قیامت رسوا نگردان. معنای شفاعت و خیلی از عنایتهای الهی و نزدیک شدن به ائمه در قیامت همین است که فرمودند: «شما به ما نزدیک بشوید تا بتوانیم کمکتان کنیم». کمک ائمه در قیامت چیست؟ همین است که از خدا بخواهند ما را مفتضح نکند، ما را رسوا نکند، پردهپوشی دنیا را در قیامت هم داشته باشد. بعد از مسئله عفو، مسئله رفتار خدا در قیامت است؛ خدایا مثل رفتار در دنیا، در قیامت هم با من به خوبی رفتار کن. ارتباطها خیلی عمیق و دقیق است. در ظاهر آدم خیلی توجه نمیکند، ولی اگر دقت کنیم، این دو سه جمله یک مطلب را میگویند و دو سه جمله بعد هم مطلبی دیگر را.
تا اینجا آمدیم که «لم یزل برک علیّ ایام حیاتی فلاتقطع برّک عنی فی مماتی، الهی کیف آیس من حسن نظرک لی بعد مماتی»؛ چطور از محبت تو به من بعد از مرگم مایوس باشم و خدای ناکرده فکر کنم که بخواهی بدیهای مرا در روز قیامت مقابل مردم نشان دهی. «انت لم تولنی الا الجمیل فی حیاتی، الهی تول من امری ما انت اهله»؛ خدایا، همانطور که در دنیا مرا مستور و محبوب داشتی، انشاءالله در آخرت هم همین گونه با من عمل کنی. مطلب در اینجا تمام میشود و بعد از این، مطلب مستقل بعدی است.
«وعد علیّ بفضلک علی مذنب قد غمره جهله»؛ الهی به فضل خودت با من مانند آدمی رفتار کن که نادانی و جهل او، او را فراگرفته یا بر او اثر گذاشته. نمیدانم غمره جهله به معنای فراگرفتن است یا اثر گذاشتن. آدمی که مغلوب جهل خودش شود، در حقیقت جهلش او را در خود گرفته است. او فرو نشسته، یعنی جهل بر او اثر گذاشته و در اثر نادانی به سراغ شیطان رفته است. انسان جاهل آنجا متوجه میشود و میگوید «لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا»؛[۹] ای کاش به او نزدیک نشده بودم، او را به دوستی نگرفته بودم و دنبال شیطان نرفته بودم.
به نظرم ارتباط آن چند جمله با این چند جمله بسیار دقیق و معنوی است و این مسئله را میگویند که من در دنیا شایسته نبودم، تو شایسته بودی که مرا حفظ کنی و ولایت کنی و تولی کنی. من هم به تو توکل کردم و تو چنانکه شأن تو است عمل کردی. درخواستم این است که این شأن را تا قیام قیامت نگاه داری و همانطور که در دنیا با من به خوبی رفتار کردی، در آخرت هم به خوبی رفتار کن. من مغمور نادانی شدم و چون نادان و ناتوان بودم، جوان بودم گناه کردم. غالباً اینطور است که انسان در جوانی ممکن است خدای ناکرده بیشتر دچار گناه شود و بعد هر چه جلوتر بیاید آهستهآهسته متوجه میشود، معارف و کمالاتش بیشتر میشود و با خدا رفیقتر میشود. بعد وقتی گذشته خودش به یادش میآید، میگوید خدایا در گذشته من کارهایی کردم که تو میدانی و دیگران نمیدانند، در دنیا با من به خوبی رفتار کردی، در قیامت هم انشاءالله با خوبی با من رفتار کن.
دستور اسلام است که اشخاص را رسوا نکنید و کسانی را بدون جهت و بدون دلیل کنار نگذارید. شما که نمیخواهید این شخص را به کار بگماری، شما که نمیخواهی این شخص را در کارهای مهم نظام و حکومت و سیاست دخالت بدهی، به چه مناسبت در فلان جلسه میگویی فلانی فلان کار را کرد؟ چرا بدی طرف را میگویی؟ اگر از شما خواستند که چون میخواهند به کارش بگمارند، فقط برای آن کار، آن هم فقط برای کسی که میخواهد او را به آن کار بگمارد، آن هم برای حفظ مصالح امت و اسلام، میتوانی بگویی؛ والا اگر بدون این جهات باشد هر کسی حق ندارد هرچه دربارهاش میداند را بگوید. کسانی الان در ذهنم عبور میکنند که در اوایل انقلاب با جهل و نادانی کسانی را رسوا کردند؛ نمونهها و افرادی را دارم که این کار را کردند. این کار خلاف دستور اسلام است؛ فلذا واقعا امام راحل در مراحل اولیه حاکمیت خودشان که حکومت دستشان بود، به مجرد اینکه اطلاع پیدا کردند که در یکی از قوای ثلاثه شنود گذاشته شده، عصبانی شدند، ناراحت شدند و از این کار نهی کردند؛ حتی آن شخص را هم از کار برکنار کردند. حالا نمیدانم آن شخص خودش گذاشته بود یا افرادی دیگر یا رئیسش گفته بود؛ جریان را نمیدانم ولی میدانم مسئله شنود در آن زمان به حالتی درآمده بود که امام را ناراحت کرد. یکی از کارهای بسیار بد در یک نظام حکومتی شنود گذاشتن است.
الان هم همینطور است، به راحتی نمیشود برای هر کسی شنود گذاشت. شما اگر عضو اطلاعات هستی و کاری را از شما میخواهند، باید آنی که به نفع اسلام و مسلمین را حفظ کنی، ولی اشاعه آن و اطلاع دیگران کاملاً ممنوع است. زن و شوهری درباره بچهشان مشکلی داشتند. کار به رسیده بود که بچه را ربوده بودند و هر کاری کردند نتوانستند بچه را پیدا کنند. من از یک مقام اطلاعاتی خواستم که کمک کند. گفت: «من کمک میکنم، طرف را هم پیدا میکنم، ولی به شما فقط میتوانم بگویم بچه کجاست و بروید بگیرید و هیچی دیگر نمیتوانم بگویم، اگر شما هم قول بدهید که هیچ کاری دیگر نخواهید». گفتم: «نه؛ فقط میخواهم کمک کنید که وضعیت این مسلمان حل شود». شاید ۲۴ ساعت طول نکشید که به من گفت: «به فلانی بگویید برود درِ فلان خانه بایستد، هر ماشینی که آمد بیرون بلافاصله جلوی آن ماشین را بگیرد. بچه را لای یک پتو پیچیدهاند و عقب ماشین گذاشتهاند و دارند جایش را عوض میکنند؛ چون اطلاع پیدا کردند که ما دنبال هستیم و پیدایش کردیم و متوجه شدند که به قول معروف لو رفته. میتوانید الان پیدا بکنید، کاری هم نداشته باشید که چه کسی بوده است». اولین ماشینی که بیرون آمد، بچه را پیدا کردند و تحویل مادرش دادند. قضیه ختم شد و واقعاً مظلومی از دست ظالمی نجات پیدا کرد. من آخرش هم نفهمیدم و نمیدانم، نباید هم بدانم، که چگونه توانستند با ابزار و وسایلی که داشتند پیدا کنند. اما الان اگر اطلاعات خبر بدهند که فلان جلسه در فلان جا بوده و فلانی هم در آن جلسه بوده، شما حق ندارید همه جا بگویید. باید هم هر کشوری و هر حکومتی دقیق باشد.
اینجا بحثم را جمع میکنم که سیستم اطلاعاتی، یا به قول خودشان امنیتی، در هر کشور یکی از سیستمهای فعال و مهم و ضروری است که هرچه فعالتر، دقیقتر، متدینتر و متعهدتر باشد، میتواند حکومت را از بسیاری از خطرها حفظ کند و اگر خدای ناکرده دست آدمهای نامناسب و ناپخته قرار گیرد، میتواند خطرناک باشد و بعد همان عضو نامناسب خدای ناکرده جاسوس باشد و معلوم شود که دو طرفه یا سه طرفه کار میکرده است. در همین اتاق کسی درباره شخصیتی حرفی زد. من گفتم این حرفها را نزن. عصبانی شد و حتی درباره خودم هم تعبیر تندی به کار برد و متأسفانه ــ خدا رحمت کند ــ حاج خانم هم نشسته بود. ایشان مکرر به من میگفت یادت رفت فلانی در آن جلسه همین جمله را به شما هم گفت، فراموش کردی؛ از او بگذر. دوره کار او هم تمام شد و بازنشسته شد و به قول خودش عذرخواهی هم کرد، ولی من نپذیرفتم. او بازنشسته شد و الان هم حقوق بازنشستگی میگیرد؛ اما در مجموعه دستگاه امنیتی به نظرم خوب رفتار نکرد و آن موقع هم من به او تذکر دادم.
میخواهم این نتیجه را هم بگیرم که خداوند ستار العیوب است و از بندگان خدا هم میخواهد که ستارالعیوب باشند؛ اما این منافات ندارد که در یک حکومت شرعی، یک سیستم یا تعدادی مسئول امنیتی باشند که بتوانند جاسوسان، زیانکاران، اخلالگران، مراکز فساد و مراکز فحشا را رصد کنند و از توسعه فحشا و فساد یا از یک خطر جلوگیری کنند. فلذا میبینید که مقام رهبری فرمودند اگر ما در بیرون مرزها گاهی میجنگیم، به این دلیل است که اگر این کار را آنجا نکنیم، ممکن است در مرکز شهرهای خودمان این حالت پیش بیاید و مجبور شویم بجنگیم. در حقیقت پیشگیری جزء وظایف دو سه تا دستگاه است؛ از جمله دستگاه قضایی که در متن قانون اساسی است. اما این پیشگیری در دستگاه قضایی هم متوقف بر همکاری چند دستگاه است که یکی از آنها دستگاه امنیتی است که باید با دستگاههای امنیتی همکاری و ارتباط داشته باشند. دستگاه امنیتی حق ندارد همه چیز را به همه مقامات قضایی بگوید. به رئیس دستگاه میتواند بگوید، آن هم برای اینکه رئیس دستگاه بتواند جلوگیری کند، ولی نمیتواند همه جا همه چیز را بگوید. یادم است در موقع مسئولیتم کسی را در روز روشن از زندان به دفتر کارم آوردند. جلو دفتر گفتم: «دیشب کجا بودی؟». اصلاً طرف جا خورد. از زندان آوردمش آنجا و میگویم دیشب کجا بودی. بالاخره اعتراف کرد و پرونده روشن شد و فساد خاصی که بر اعتراف او متوقف بود، برطرف شد. این یک تجربه و نمونه است که ذکر میکنم؛ اما ذکر میکنم که هر کس نمیتواند برای هرکس بگوید، بلکه باید مصالح عامه و مصالح مسلمین را لحاظ کرد و طرف هم مسئول باشد تا بتوانید بگویید. اینکه اگر مردم بدانند یا ندانند چه خواهند گفت، به هیچ وجه سبب نمیشود که آدم هر چیزی را برای هر کسی بگوید. بارها گفتهام انسان، بهخصوص در زندگی و خانواده و زن و بچه خود، باید خیلی مواظب باشد که همه چیز را برای همه کس نگوید. اللهم احفظنا من شرور انفسنا. در این مناجات هم به این نکته بسیار جالب توجه شده است، آنجا که میگوید خدایا وضع من نامناسب بوده، ولی تو وضعت برای بخشش مناسب بوده و خوب عمل کردی. در دوره زندگی با من خوب عمل کردی و امیدوارم که این خوب عمل کردنت تا قیام قیامت ادامه داشته باشد و من مشمول عفو و ستار بودن تو قرار بگیرم؛ انشاءالله.
وصلی الله علی محمد و آل محمد
[۱]. سوره بقره، آیه ۵۷.
[۲]. سوره طلاق، آیه ۳.
[۳]. سوره بقره، آیه ۱۸۶.
[۴]. سوره فاطر، آیه ۱۵.
[۵]. سوره بقره، آیه ۲۵۷.
[۶]. وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۱۶۱، (باب جهاد نفس).
[۷]. سوره یس، آیه ۶۵.
[۸]. سوره فصلت، آیه ۲۱.
[۹]. سوره فرقان، آیه ۲۸.