حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۹/۰۱/۲۸ در سومین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را درباره مناجات شریف شعبانیه به این شرح مطرح کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
(خطبه)
ناجی، یعنی نجواکننده با خداوند، در این مناجات ابتدا به خداوند عالم و به نظام هستی توجه کرد و نظام هستی و تکوین را از خدا و با خدا و همراه با خدا و فعل خدا دید، تا جایی که تعبیر کرد که مقادیر زندگی من تا آخر عمرم دست توست و ضرر و نفعش هم از توست و از طرف توست و تا تو همراهم نباشی و همراهیام نکنی و کمکم نکنی، خودم نمیتوانم کاری برای خودم بکنم. وقتی به این درجه رسید، با زبان خودمانی شروع میکند به صحبت کردن. جمله اولی که میگوید این است که خدایا اگر تو مرا محروم کنی و رها کنی، چه کسی است که به من روزی برساند، حیات و زندگی برساند، غذا و خوراک و لباس برساند (من ذا الذی یرزقنی) و اگر تو مرا رها کنی و مخذول و مورد بیاعتنایی خودت قرار بدهی، چه کسی میتواند به من کمک کند؛ یعنی خدایا جز تو هیچ کس نمیتواند به من کمکی کند یا چیزی به من بدهد. من هرچه دارم و هرچه هستم از توست.
میخواهم اینجا تشبیه و مثالی را عرض کنم برای اینکه مطلب به ذهن نزدیکتر بشود. این جداول مربع روی کاغذها را دیدید که به آن کاغذ مربع یا کاغذ جداول میگویند و گاهی در روزنامهها تکههایی را از آن درمیآورند. در هر قطعه از جدول مربع چهارخانهها و دوخانههایی وجود دارد که در یک طرفش درب ورودی است. باید از داخل این جداول عبور کنید و به هر چهارراه یا به هر خانهای که میرسید، اگر از یک طرف بروید در پایان صفحه از یک نقطه مطلوب سر درمیآورید و اگر از طرف دیگر بروید، در پایان خط از نقطهای دیگر سر درمیآورید. اگر به این جدول نگاه کنید، در هر چهارخانه و در هر مرحله و در هر لحظه امکان تغییر و گردش و عوض شدن راه وجود دارد که در پایان بالاخره به نقطه مطلوب یا نقطه نامطلوب منتهی میشود.
این صفحات جدولی را مثال میزنم تا بگویم عالم هستی و جهان وجود چنین است. انسان مناجاتکننده به خدا میگوید که مقدرات زندگی من تا به آخر زندگی دست توست و ضرر و نفعش هم دست توست، در حالی که خودش میداند و میبیند که اگر بخواهد سعادتمند بشود، باید مطیع و فرمانبردار خداوند باشد و اگر تخلف بکند و در هر لحظه از خدا فاصله بگیرد، خودبهخود به شقاوت و به جهنم نزدیک میشود. او قبول دارد که «ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها».[۱] نظام تکوین نظامی است که خداوند همه موجودات را برای اهدافی خلق کرده که ملزم و مجبور هستند به طرف همان هدف حرکت کنند. زمین و آسمان و ماه و خورشید و صحرا و دریا و حیوان و انسان و جماد و نبات و همه موجودات این عالم به سوی نقطه مطلوب در حرکت هستند و نمیتوانند راه را عوض کنند. فقط انسان است که در بین همه این موجودات مجموعه آفرینش، در این فضایی که خلق شده، میتواند در هر لحظه راه را عوض کند؛ چون خداوند عالم پیامبر فرستاده، راهنما فرستاده، عقل فرستاده، تجربه فرستاده، یار و یاور و راهنما و کمک فرستاده، روحانی و مبلغ و کتاب فرستاده است. انبیا و پیامبران و کتب الهی راهنمایان الهی هستند و این انسان در طول عمر خود در حرکت است و میبیند که در این نظام خلقت و کتاب آفرینش یا در جداول خلقت و هستی، در هر نقطهای دوراهی است و میتواند خیر را انتخاب کند یا شر را، درس بخواند یا نخواند، دروغ بگوید یا نگوید، حلال استفاده کند یا حرام، با فعل و کار خودش رضای خدا را فراهم کند یا نارضایتی خدا را؛ البته «ان الله غنی عن العالمین».[۲] مکرر فرموده است که اگر از این راه رفتی، به بهشت منتهی میشود، اگر به خدا و قیامت و کتاب و پیغمبران ما ایمان آوردی، به بهشت و سعادت منتهی میشود؛ ولی اگر کفر ورزیدی و تخلف کردی، به ما ضرری نرساندهای، بلکه به خودت ضرر رساندهای. طبق این نظام و این مقدرات و این قوانینی که آفریدهایم، نقطه نهایی کسی که این طرف را انتخاب میکند و در راه راست و مستقیم حرکت میکند، به سعادت منتهی میشود ولی اگر بخواهد ویراژ بدهد، این طرف و آن طرف برود، مردد شود، به شقاوت میرسد. گاهی ممکن است ۴۰ سال کمتر یا بیشتر که یک روز از این طرف رفته و یک روز از آن طرف، در پایان بالاخره راه را پیدا کند و به راه درست برود و ممکن است از همان اول، لحظه به لحظه در طول فراز و نشیبهای زندگی، در فقر و غنا و بیماری و سلامت و کار و کوشش و تنبلی و راحتطلبی و خوشگذرانی و بدگذرانی و خوب و بد و همه اینها که در این نظام عالم است، در راه راست حرکت کند. انسانها عوض میشوند، قرآن هم مکرر دارد که نسلی میروند و نسلی میآیند و این ما هستیم که اینها را عوض میکنیم. میگوییم «رب العالمین» یا «ربنا و رب آبائنا الاولین»، یعنی پدران و اجداد ما و نسلهای گذشته. از ما هم میگذرد و نسل بعد و نسل بعد؛ پایان خلقت کجا و کی است؟ نمیدانیم.
وقتی انسان در جهانبینی به این نقطه رسید که خلقت و عالم و افعال و اراده الهی را اینطور ببیند که راه سعادت معیّن است و ببیند که عقل و خرد و پیامبر و کتاب و وحی و تبلیغات و راهنمایان الهی در یک سو و شیطان و ثروت و مکنت و قدرت و امکان بیراهه رفتن در سوی دیگر است و در بین همه موجودات فقط انسان است که میتواند از این طرف برود یا آن طرف، تلاش میکند راه درست را انتخاب کند. از اولی که انسان وارد زندگی میشود، به حد بلوغ و تکلیف میرسد، قابلیت گفتوگو و تکلیف پیدا میکند، وقتی «بلغ اشده»، یعنی استحکام پیدا کرد و به حدی رسید که بشود به او گفت مراقب خودت باش و تکلیف را رعایت کن، این انسان وقتی این جهان و هستی را اینطور دید، میتواند در هر لحظه به طرف سعادت یا شقاوت برود.
مضمون آخرین جمله این بود: «بیدک مقادیر حیاتی الی آخر عمری» یعنی اندازههایی که برای زندگی من در نظر گرفته شده و در عالم است، به دست توست. معنایش این نیست که مجبورم که به طرف خیر یا شر بروم. تو این نظام را خلق کردی، تو این برنامه را گذاشتی و «لایمکن الفرار من حکومتک». تو هستی که «وسعت رحمتک کل شیء، وسعت قدرتک کل شیء» عنایت و خلقت و اعطای وجود تو همه چیز را گرفته است، همه چیز و همه موجودات، از جمله انسانها را: «وسعت رحمتک کل شیء»؛ اما این انسان است که میتواند از هر طرفی برود و در این فراز و نشیبها اختیار دارد.
توضیح دادیم که وقتی میگوید مقادیرم به دست توست، معنایش این نیست که من ملزم هستم، بلکه من میتوانم از هر راهی بروم. مقادیر را تو آفریدهای، منتها به من گفتهای اگر از این راه بیایی به اینجا منتهی میشود و اگر از آن راه بروی به آنجا میرسی. این چهارراهها، دوراهیها و سهراهیها در هر لحظه وجود دارد. انسان از وقتی که مکلف میشود تا وقتی که از این دنیا میرود، حالا ۲۰ سال، ۵۰ سال، ۱۰۰ سال، هرچه که هست، این صفحه آفرینش فراز و نشیب دارد. این عالم هستی امکاناتی دارد، بلاهایی دارد، عذابهایی دارد، خوبیهایی دارد، زلزله دارد، بیماری دارد، کرونا دارد، همانطور که آرامش و نعمت و فضاهای خوب دارد، مثلا باران خداوند میبارد، زمین زنده میشود، برگها و درختها میوه میدهند، باغها سرسبز میشوند، همه چیز در اختیار قرار میگیرد. انسان میتواند با کسب و کار تلاش کند، فعالیت کند، باغ و ثروت و سرمایه و زمین و حیوانات و نباتات و گیاهان و همه اینها را در خدمت بگیرد و از آنها استفاده کند، میتواند بهگونهای دیگر عمل کند.
در چنین شرایطی وقتی این معرفت را درباره خلقت و خداشناسی و جهانبینی پیدا کرد، میگوید چون خدای من درِ گفتوگو را باز کرده، میخواهم یک خرده صحبت کنم؛ اسمع کلامی، اسمع مناجاتی. چه یواش بگویم و چه بلند، چه نزدیک بگویم و چه دور، چه شب بگویم و چه روز. هر چه بگویم، خدایا حرفم را گوش بده. من چنین وضعی دارم، تو هم چنین خلقتی یا نظامی را آفریدهای. در چنین وضعی، «الهی ان حرمتنی فمن ذا الذی یرزقنی وان خذلتنی من ذا الذی ینصرنی». من دلم میخواهد آدم خوبی باشم، ولی رفقای بد مرا منحرف میکنند. در زندگی پدر و مادر و استاد و معلم و کتاب و فرهنگ، شرایط زندگی، حکومتهای جبار، حکومتهای عادلانه و مسائل مختلف دیگری پیش میآید. در این وضعیت اگر جوری شود که نتوانم از این امکانات استفاده کنم، محروم بشوم و نتوانم از این نعمتهای تو استفاده کنم، چه کسی میتواند به من حیات و سعادت و روزی و رزق و خیر و خوبی عنایت کند؟ جز تو هیچ کس نمیتواند چنین چیزی به من بدهد.
این بحث تأکید بر همان بحث قبلی است. خدای من حالا که دارم با تو صحبت میکنم، به زبان خودم میگویم اگر مرا رها کنی چه کسی به من وجود میدهد؟ چه کسی به من حیات میدهد؟ چه کسی به من اراده میدهد؟ چه کسی به من قدرت میدهد؟ چه کسی به من تفکر خیر و خوب میدهد و راهنمایی میکند که من به طرف خیر بیایم؟ اگر مرا مخذول کنی و موانعی سر راهم به وجود بیاید که از این اختیار محروم شوم، نه اینکه مسلوب الاختیار شوم، ولی توفیق را از من بگیری و رفقای بد نصیبم شود، پدر و مادر نااهل داشته باشم، استاد و معلم نااهل پیدا کنم، حکومت جباری پیدا شود و من در کتاب هستی تو در شرایطی قرار بگیرم که محروم و مخذول شوم چه کسی میتواند به من کمک کند؟ هیچ کس نمیتواند کمک کند جز تو. فقط تو هستی که حتی در سختترین شرایط میتوانی مرا راهنمایی کنی. میبینیم مثلاً بشر حافی (پابرهنه) با یک لحظه تکان میخورد و بیدار میشود. قرآن کریم میگوید: «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم بذکر الله»؛[۳] آیا زمان آن نرسیده که دل مؤمنان نرم شود و به یاد خدا بیفتند و غفلت را در این عالم تکوین کنار بگذارند. گاهی انسان با یک حادثه، با یک مجلس، با یک سخنرانی گوش کردن، با یک مقاله خواندن، با یک آیه قرآن را به دقت نگاه کردن راه را عوض میکند و خدا کمکش میکند و از این خذلان نجات پیدا میکند.
پس اگر میگوید «ان حرمتنی فمن ذا لذی یرزقنی»، یعنی اگر مرا محروم کنی و شرایط بهگونهای شود که نتوانم از این کتاب خلقت درست استفاده کنم، بر سر دوراهی، سهراهی و چهارراهی نمیدانم از این طرف بروم یا از آن طرف. خدای من، اگر تو به من کمک کنی یعنی اینکه یک رفیق خوب بیاید، یک راهنمای خوب بیاید، یک حادثه خوب پیش بیاید و من به طرف راه خیر بیایم، ولی اگر کمک نکنی خودم باید به راه خیر بیایم، اینجا کسی دیگر نمیتواند به من کمک کند؛ پس چه کسی به من رزق و روزی و حیات و وجود و هستی و خیر و سعادت بدهد؟ مقصود از روزی آب و نان نیست، یعنی از اصل هستی تا آب و نان. «من ذا الذی یرزقنی» یعنی چه کسی میتواند مرا حیات بدهد، وجود بدهد، از این گمراهیها نجات بدهد.
در دوره حیات و حاکمیت فرعون میبینید که همسر فرعون میگوید: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».[۴] در همان حکومت جبار فرعون آدمهایی هستند که برخلاف موسی حرکت میکنند و در عین حال یک مؤمن آل فرعون هم پیدا میشود که موسی را راهنمایی میکند و میگوید سمینار گرفتند و قاتل معلوم شده و میخواهند تو را بکشند، از اینجا برو و فرار کن. پس حرمان و خذلان یعنی محروم شدن و مخذول شدن. در این مناجات میگوییم اگر محروم شوم، در این چهارراهها، دوراهیها و سهراهیهایی که لحظهبهلحظه برایم پیش میآید و در کتاب هستی که نمیدانم کی به وجود آمده و چند هزار سال گذشته و چند هزار سال میآید تا به آخر برسد، نمیدانم اول خلقت کی بوده و آخرش کی خواهد بود، راه را پیدا نخواهم کرد. من آفریده شدم، از پدر و مادر به دنیا آمدم و به نقطهای رسیدهام که میشود به من تکلیف کنی؛ اگر همیشه همراه من باشی و من با تو باشم، دست مرا بگیری و جوری پیش بروی که از این امکانات هستی تو خوب استفاده کنم، به سعادت میرسم و اگر خدای ناکرده مرا رها کنی، نه به این معنا که تو مرا رها کنی، بلکه من از این نظام از این مقدرات و مقادیر غفلت کنم، به شقاوت میرسم. مقادیر در جمله قبل از این جمله است؛ «بیدک مقادیری» یعنی مقرراتی که وجود دارد و به دست توست.
پس این یک جمله یعنی خدایا در این فراز و نشیبها بهگونهای بشود که من در هر لحظه و هر پیشامد بتوانم آنچه موجب سعادت و خیر من است و رضای توست را انتخاب کنم، نه آن چیزی که خلافم است. البته انتخاب به دست من است، تو به من اختیار دادهای، اما ممکن است مجموعه مقررات و حوادث و پیشامدها مرا منحرف کند. «خالفت بعض اوامرک و ساعدنی قضائک»، یعنی گاهی با بعضی از دستورات تو مخالفت کردم و قضا و پیشامدها و عوامل دیگر هم کمک کرد و من ناچار مرتکب یک گناه شدم، ولی اعتراف میکنم و میگویم «اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم»؛ خدایا آن گناهانی که پردهدری میکند، گناهانی که مرا محروم میکند را ببخش و مرا راهنمایی کن.
ـ پس یرزقنی تمام روزیها و مواهب مادی و معنوی را شامل میشود و یرحمنی هم محروم شدن از تمام مواهب مادی و معنوی را شامل میشود.
ـ بله، مقصود آب و نان تنها نیست. اگر مرا محروم کنی، در این فراز و نشیبها و در این برنامهها و در این چهارراهها متوجه نشوم و غفلت کنم، چه کسی کمکم میکند؟ غیر از تو کسی نمیتواند کمکم کند؛ چون در نظام هستی تو قرار گرفتهام و لایمکن الفرار من حکومتک. منظور این است که حاکمیت تو بر هستی و مجموعه آفرینش است و من در این حاکمیت هستم. ایمان به تو آوردم، تو را هم شناختم، راه خوب و بد را هم پیامبرت به من گفته است، ولی خالفت بعض اوامرک و ساعدنی قضائک؛ اما مرا رها نکن و کمکم کن. آن گذشته را ببخش و در آینده هم دستم را بگیر تا بتوانم به راه خیر بیایم. اگر تو مرا رها کنی، چه کسی به من روزی میدهد و اگر تو مرا مخذول کنی چه کسی کمکم میکند؟ یعنی خدایا باز هم تو هستی که در این فراز و نشیبها باید دستم را بگیری.
نمونه این حرفم جمهوری اسلامی ایران و انقلاب آقای خمینی است. میبینید از آیت الله خمینی میپرسند با چه نیرویی و چه افرادی؟ در جواب میفرماید با همان افرادی که در گهوارهها هستند و در رحمهای مادرانشان در آینده هستند؛ یعنی آن حرکتی که من میکنم و کاری که شروع کردهام، نهتنها برای انسانهای فعلی، بلکه برای حاکمیت ذات باری تعالی، یعنی اسلام، است. بعد هم ملاحظه میکنید که خوشبختانه همان بچهها که حتی او را ندیدند، برای او به جنگ رفتند، برای او جان دادند یا در حال حاضر حکومت او را حفظ میکنند. پس آن موقع که میگوید ابزار من، لشکریان من، کمککاران من آنهایی هستند که در گهوارهها یا در رحم مادرهایشان هستند و در آینده میآیند، یعنی در این نظام میخواهم حرکتی به وجود بیاورم که مجموع انسانهایی که در این نظام میآیند و میروند و در این فراز و نشیبها هستند، به راه خیر و حق بیایند و از راه باطل دور شوند. چه بسیار جوانهای ما که قبل از انقلاب به شکلی بودند و در انقلاب و بعد از انقلاب برگشتند و به راه حق آمدند. این آیه شریفه مصداق پیدا کرد: «الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم»؛ چون این فریاد را شنیدند که «اسلام را بردند، اسلام را از بین بردند و جشن گرفتند و پایکوبی کردند؛ آقای قمی، آقای شیرازی، آقای کرمانی، آقای اصفهانی، آقای کجا، کجایید؟ چرا حواستان را جمع نمیکنید و از غفلت درنمیآیید؟». یعنی چه؟ یعنی در این نظام و این برنامه کلی که دست خداوند عالم است و انسانها میروند و میآیند، اگر غافلی بیدار شو و اگر توجه نداری توجه پیدا کن؛ خوشبختانه بسیاری متوجه شدند، اما خود این انسانها بودند که از این فضا و شرایط و امکانات استفاده کردند.
به نظرم بهترین معنا برای این جمله همین است که وقتی به یکی از چهارراهها رسیدیم که هم میشود از این طرف رفت و هم از آن طرف، خداوند کمکمان کند. هم میشود با انقلاب و همراه با آقای خمینی آمد و هم میشود علیه آقای خمینی حرکت کرد و ضد انقلاب شد، حتی علیه حرکتهای آقای خمینی رفت و با ساواک و اینها کار کرد، ولی کار خداوند و نظام هستی این طرف را غلبه داد و خیلی از انسانها را نجات داد. این جمله معنایش این نیست که خدا لزوماً مرا رها میکند یا روزی میدهد؛ خدا یک برنامه دارد، یک مقادیر دارد که قبل از این جمله مقادیر را میگوید. این از جمله «ان خذلتنی فمن ذا الذی ینصرنی»، که با توجه به توضیحاتی که عرض کردم به نظرم خیلی معنایش روشن است.
بعد میگوید: «الهی اعوذ بک من غضبک و حلول سخطک». خدای من به تو پناه میبرم. نمیگوید خدایا، میگوید خدای من. برای اینکه الان من به تو توجه کردم، نظام را میبینم، هستی را و عنایات تو را میبینم، به تو پناه میبرم از اینکه مشمول غضب و سخط تو شوم. به تو پناه میبرم از اینکه کاری پیش بیاید، جریانی پیش بیاید که من در بین کسانی قرار بگیرم که مشمول غضب تو هستند. خدا که با من دشمنی ندارد، با هیچ کس نه دوستی دارد، نه دشمنی. خدا کار خودش را میکند، انسان هم کار خودش را میکند. خدای من، به تو پناه میبرم که مرا در این فراز و نشیبها و چهارراهها و دوراهیها رها نکنی که بهگونهای شود که مشمول غضب تو شوم، یعنی عدهای هم مشمول غضبت میشوند، آدمهایی که کفر میورزند، آدمهایی که علیه دین خدا حرکت میکنند، آدمهایی که با انبیای الهی درگیر میشوند، آدمهایی که در همین انقلاب جمهوری اسلامی ایران روحانیت را کنار میگذارند و به دنبال کمونیست ها میروند. در همین انقلاب بود عدهای گفتند انقلاب بدون روحانیت و در حقیقت حاکمیت بدون آخوندها؛ کسانی هم گفتند جز آخوندها هیچ کسی دیگر حق حاکمیت ندارد. هر دو با هم بودند، هر دو با هم زندان رفتند و هر دو با هم تبعید شدند؛ در همان زندانها و تبعید روزبهروز راه عوض میشد. گاهی یادم میآید که اگر خدا دست انسان را نگیرد، لحظه به لحظه انسان ممکن است گمراه بشود. مثلاً رئیس زندان میگوید، کمونیست ها اعتصاب کردهاند، بیا راهنماییشان کن تا دست از اعتصابشان بردارند. من هم میروم، اما نمیگویم که رضای تو را فراهم کنند، میروم آنچه نظر خودم است، به ایشان میگویم. در همان زندان و در همان روزها از طرف یک فعال صاحب نفوذ، که نمیخواهم اسمش را ببرم، برای من پیغام میدهند که یکی دو تا کلمه بنویس و از زندان بیرون بیا. این چه کاری است که میکنی. چه کسی؟ یک روحانی. در برابر یک روحانی فعال انقلابی مثل مرحوم اشرفی در کرمانشاهان که احوال من را میپرسد، یک فعال و یک آدم دیگر به من پیغام میدهد، ملاقات خصوصی در زندان به من میدهد و در آن ملاقات میگوید دو کلمه بنویس و خودت را رها کن.
ـ یعنی عذرخواهی از شاه کن؟ یعنی چه بنویس؟
ـ یعنی بگو این کارهایی که من کردم بیخود است، من کاری با آقای خمینی ندارم، توبه کن از کارهای قبلیات و بیرون بیا. مرا نصیحت کرد. در یک جلسه خصوصی در داخل زندان. به احترام آقایی که پیامش را آورده بود، اتاق ملاقات را تخلیه کردند. مرا به اتاق ملاقات بردند، آن آقا هم آمد و پیامش را رساند. حرفهایش که تمام شد، گفتم: «نه؛ من این کار را نمیکنم». معلوم میشود یک جریانهایی هست. اینجا چه کسی است که دست مرا بگیرد؟ جز خدا دست آدم را نمیتواند بگیرد. بودند کسانی هم که در همان شرایط زندان نوشتند و توبه کردند و از زندان بیرون رفتند، کسانی هم ماندند و تا آخر زندان را تحمل کردند و بعد هم آمدند بیرون و به مقامات عالیه و نتایج خوبی رسیدند. این مثال را میزنم برای وجود دوراهیها. بینی و بین الله وقتی مقایسه میکنم، من در این مسیر مشکلات کمی دیدم؛ خیلی نمیخواهم از خودم ذکر خاطره داشته باشم، بلکه میخواهم دوراهیها و سهراهیها را بگویم. در همین مسیر، از سال ۴۲ که امام شروع کردند تا سال ۵۷، چه بسیار انسانها هدایت شدند، راهنمایی شدند و به طرف خیر آمدند و چه بسیار انسانهایی که به طرف راه بد رفتند و مشمول غضب و خشم الهی شدند. مشمول غضب و خشم الهی شدند یعنی خدا بر آنها غضب کرد یا خودشان کاری کردند که خدا رهایشان کرد. خداوند که به از بین رفتن دینش کمک نمیکند؛ خدا برنامه دارد، میگوید من برنامه گذاشتم، یک آدمی به نام آقای خمینی را پروراندم و به این نقطه رساندم تا این کار را بکند. به او گفتم نترس، برو جلو، کارت را انجام بده، مردم را هدایت کن، ولو تبعیدت کنند و ناراحتی بکشی؛ تحمل کن. در همان شرایط انسانها سر دو راهیها و سهراهیها گاهی پیش امام هستند و گاهی دور از امام.
همه انسانها در برنامهای که خداوند در نظام خلقت، مکرر داشته، انقلاباتی که انبیا داشتهاند بر سر دوراهی بودهاند. در صدر اسلام وقتی پیامبر خدا آمد و چند سال دعوت کرد، کسانی تکتک آمدند، مسلمان شدند و حتی شعب ابیطالب را هم قبول کردند و کسانی درگیر شدند، رودررو شدند و به جنگ آمدند. در هر دو طرف قضیه، هم از نزدیکان، عشیره و فامیل بودند و هم از افراد دور و غریبه. از این رو در مناجات میگوید: «خدای من، به تو پناه میبرم از اینکه در طبقهای قرار بگیرم که غضب تو شامل آنها میشود». یعنی در این فراز و نشیبهایی که پیش میآید و در این مقادیری که تو در خلقت قرار دادی و انسانها در این فراز و نشیبها قرار میگیرند، به تو پناه میبرم که نکند خدای ناکرده به طرفی بروم که مشمول غضبت بشوم. سپس میگوید غیر از تو کسی نمیتواند مرا کمک کند و روزی مادی و معنوی مرا بدهد، به تو پناه میبرم که دست مرا بگیری و نگذاری که مشمول غضب و خشم تو بشوم. مشمول غضب و خشم شدن به این معنا نیست که بدون اینکه من کاری کنم، خدا بر من غضب میکند. نه؛ خدا کاری نمیکند جز اینکه پیغمبر فرستاده، عقل داده، شعور داده، برنامهها داده، نظام خلقت هم داده و گفته من با هیچ کس رفاقت ندارم، با هیچ کس دشمنی هم ندارم. واقعا وقتی در دعاهای مأثور از ائمه (ع) میبینیم که امام معصوم در برابر خداوند عالم میگوید «خدایا چنین و چنان»، دوستان امام عرض میکنند که شما که معصوم هستید، میفرماید: خدا با هیچ کس رفاقت ندارد. راه بهشت و جهنم دست خود آدم است، میخواهد یک قریشی و از فامیل قریش باشد یا یک آدم سیاهچهره حبشی؛ هیچ فرقی نمیکند. در انقلاب صدر اسلام یک فراز و نشیب پیش آمد که انسانهای زیادی از این طرف رفتند و انسانهای زیادی هم از آن طرف رفتند، هر دو هم با اختیار رفتند. لذا کسی که خدا را شناخت و جهانبینی درستی پیدا کرد، میگوید خدای من به تو پناه میبرم از اینکه مشمول غضب و خشم تو بشوم، یعنی در ردیف آن دستهای قرار بگیرم که مشمول غضب تو هستند.
جمله بعدی تأکید جمله قبلی است: «الهی ان کنت غیر مستأهل لرحمتک فانت اهل ان تجود علیّ بفضل سعتک». خدای من، من آدم نامناسبی هستم، گذشته خوبی نداشتهام و در حقیقت نااهل هستم، با رفقای نامناسب رفتم، در حکومت شاه و حکومت ظلم بودم، به سینما رفتم و مثلا فیلمهای بدی دیدم، به جاهای نامناسب هم رفتم، ولی حالا که شرایطی فراهم شده اگرچه چون گذشتهام نامناسب است اهلیت ندارم و نمیشود با آن گذشته به سعادت برسم، تو اهلش هستی که دستم را بگیری و این طرف بیاوری و مرا جزء جمعی قرار دهی که اهل رحمت و مغفرت تو هستند. به هر انقلابی که نگاه کنید غالباً دو طرف دارند؛ مثلاً در تاریخ مشروطه شیخ فضل الله نوری را ببینید و پسر شیخ فضل الله را. کسانی که کمک کردند و همراه بودند در این طرف قضیه و کسانی که مخالفت کردند در آن طرف قضیه. کسانی که پیشتر سلطنت را قبول داشتند، قبول کردند که مشروطه باشد، ولی شیخ میفرمود باید مشروطه مشروعه باشد. حالا اگر من گذشتهام جوری است که اهلیت ندارم در طرف رحمت تو قرار بگیرم و بیایم در بین آنهایی که در راه خیر تو هستند، ان کنت غیرمستأهل لرحمتک، یعنی من اهلیت ندارم که محبت خاص تو شامل حالم شود، اما تو اهلیت داری که افتاده را دست بگیری، تو اهلیت داری که گمراهی را راهنمایی کنی، تو اهلیت داری که منحرفی را از راه برگردانی، تو اهلیت داری که بُشر خوشگذران راحتطلب و دارای لهو و لعب را با یک جمله موسی بنجعفر (ع) هدایت کنی. تو اهلیت داری که فلان آقا را در فرانسه مرید آقای خمینی کنی و تا روز آخر هم همراه آقای خمینی باشد و در حقیقت به جاهای خوبی برسد، ولو گذشتهاش نامناسب باشد؛ لذا این مناجاتکننده میگوید اگر من گذشتهام مناسب نیست که مورد لطف تو قرار بگیرم، ولی لطف تو مناسب است که شامل افتاده و شکستخورده و بدسابقهای بشود و او را سعادتمند کند: «ان کنت غیر مستأهل لرحمتک فانت اهل ان تجود علیّ بفضل سعتک». میتوانی رحمت و محبت خودت را گسترش دهی تا شامل من هم بشود و من هم مثلاً بشوم جزو انقلابیون، بشوم جزو مسلمین در صدر اسلام و دعوت پیغمبر خدا را اجابت و اطاعت کنم، اگرچه در گذشته آدم مناسبی نبودم، نمیگویم بتپرست بودم، ولی مستأهل رحمت تو نبودم، آدمی نبودم که دنبال حق باشم.
وقتی آدم تاریخ اسلام را نگاه میکند، مثلاً خدیجه کبری (س) قبل از بعثت پیغمبر، گفته میشود کمابیش سواد داشته و تورات و انجیل را خوانده و با خواندن کتابهای قدیمی حتی آینده این پیغمبر خدا را پیشبینی میکرده است. در حقیقت هیچ وقت نماز نمیخوانده، روزه نمیگرفته، حج هم نمیرفته؛ اما خلاف هم نمیکرده، چون اسلام وقت و اسلام حضرت ابراهیم را کمابیش شناخته بوده. از کتب آسمانی و یک سری اطلاعات الهی آسمانی داشته و عقلش هم کمکش کرده بوده است. با اینکه ثروتمند بوده و هیچ نیازی هم نداشته و با اینکه فامیلش خیلی کمکش نمیکنند، با یک جوان فقیر و نادار ازدواج میکند و همه ثروتش را در اختیار او میگذارد و میگوید من کمک میکنم که اسلام را ترویج کنی. این زن میشود خدیجه کبری، میشود فردی که در بین گذشتگان تاریخ در ردههای اول قرار میگیرد. نمونه دیگری که مثل خدیجه نبوده، ولی نجات پیدا کرده خود ابوسفیان است که بعد هدایت شد. بعد از ۱۰ سال که دید مردم کمکم مسلمان میشوند آهستهآهسته تکان خورد و بیدار شد. نهتنها ابوسفیان، خیلیها بیدار شدند و بعد از سالها وارد اسلام شدند، حتی قبل از هجرت و بعد از هجرت. بعضیها حتی هجرت کردند و زندگیشان را کنار گذاشتند و مهاجرت کردند. همه خوبیها و امکانات مکه را رها کردند و به مدینه آمدند و مثلاً انصار دو تا اتاق داشتند و یکیاش را به مهاجرین دادند، اینطور زندگی کردند و شدند مهاجرین و شدند مسلمانان رده اول؛ بهشتی و سعادتمند شدند. آدمهایی هم بودند که تا به آخر ماندند، با پیغمبر جنگیدند تا وقتی که مکه فتح شد. حتی آنجا هم که پیغمبر خدا فرمود هر کس به خانه ابوسفیان رفت، در امان است آنجا هم نیامدند مسلمان بشوند. ابوسفیان هم در باطن همچنان درصدد بود که باز هم مقابله و جنگ کند، ولی وقتی خانهاش مورد امنیت قرار گرفت و عده زیادی آمدند، دیگر سکوت کرد و آهستهآهسته خداوند بیدارش کرد، توجه پیدا کرد و انشاءالله که اسلام را به طور حقیقی قبول کرد. حالا مهم نیست که قبول کرد یا نکرد.
من دارم نمونههایی را اشاره میکنم که در انقلابهای مختلف رخ داده، یعنی چهارخانههای جدولی که اول مثال زدم و توضیح دادم که در زندگی صدساله یک انسان، در برنامه میلیونها سال آفرینش و خلقت انسانها که حداکثر صدسال صدسال میآیند و میروند و نسل به نسل عوض میشوند، پیش میآید. هر نسلی و هر فردی در هر قطعهای، در هر چهارراهماندهای میتواند از این راه برود یا از آن راه. میتواند کاری کند که مشمول رحمت الهی بشود یا خدای نکرده مشمول غضب الهی بشود، فلذا بعد از اینکه میگوید همهاش دست خودت است، میگوید اگرچه من شایستگی ندارم، تو شایستگی داری که دستم را بگیری. اگر گذشتهام نامناسب بوده، از اینجا به بعد مرا هدایت کن. کم نبودند انسانهایی که حتی در نزدیکیهای مرگشان هدایت شدند، یعنی یک عمر بیراهه رفتند، ولی در نزدیکی مرگ بیدار و هدایت شدند، مثل حر بنیزید ریاحی که در نزدیکیهای مرگش راه درست را پیدا کرد و با شهادت به درجه بالایی رسید.
من هر وقت به این بحث توجه میکنم یادم میآید آقایی میگفت ۵۰ سال، ۱۰۰ سال، مثلاً یا ۹۰ سال زندگی کردیم، آخرش نفهمیدیم حق با علی بود یا عمر. خب این هم یک زندگی است. زندگی آدمی که در زمان شاه در فضاهای مؤمنانه و مسلمانی بود. فعالیتهای حاکمان جور فعالیتهای ضد دین بود، بیحجابی و شهوترانی و هوسرانیها بود. همه آنهایی که زمان شاه را درک کرده بودند، میدانستند. یک وقتی نمیدانم چطور شد که این جمله را برای یک کسی گفت، که من هم از زبان خودش شنیدم.
ـ بازاری بود، تاجر بود؟
ـ حالا یک آدمی بود. نه، بازاری و تاجر هم نبود. آدمی بود که انتظار نمیرفت این حرف را بزند. توقع این بود که هدایت شده باشد و در همان شرایط مستأهل و مشمول رحمت الهی باشد؛ شاید هم شده باشد، من نمیدانم. شاید هم خواسته مثال بزند که چه میشود که ممکن است انسانی ۵۰ سال یا ۷۰ سال عمر کند و آخرش هم نفهمد که حق با علی است یا با عمر. آدمهایی هستند که ممکن است عمری از آن طرف بروند و بعد بفهمند که حق با علی است، مثل دکتر تیجانی که سالها آن طرف بوده و بعد به این طرف آمده است؛ همینطورند مستبصرینی که در مسیر خلقت هستند.
خلاصه اینکه میدان دید را میدان باز خلقت آفرینش حساب کنید تا این جملات معنای دقیقتری پیدا کند؛ من که اینطور میفهمم، یعنی عالم وجود و تکوین که «اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»[۵]. خداوند عالم هر کاری بخواهد میتواند با یک اراده آن کار را به وجود بیاورد، مقررات دارد، حساب و کتاب دارد، نظام دارد و موجودات دارند با حساب و کتاب و مقررات حرکت میکنند. هزاران سال خورشید دارد این کره را اداره میکند، شرایط زندگی روی زمین را فراهم کرده و شاید چندهزار سال دیگر هم بتواند انجام بدهد. در نوشتهای دیدم زمانی را معین کرده بوده که انرژی خورشید تمام میشود و «اذا الشمس کوّرت»[۶] محقق خواهد شد؛ چون در هر لحظه مقداری از انرژیاش را برای نگهداری کرات اطراف خودش صرف میکند، یعنی بهتدریج هضم میشود. این نوری که میپراکند و این قدرت را ذات باری تعالی به او داده و خداوند مکرر فرموده که شمس و قمر از آیات برجسته الهی هستند: «ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاولی الالباب».[۷] شمس و قمر از آیات مهم الهی هستند، به این معنا که هیچ کس نمیتواند بگوید من متوجه نشدم، خورشید و ماه را ندیدم، روز و شب را ندیدم، فصل تابستان و زمستان را ندیدم. یک ۲۴ ساعت که میگذرد، اگر هر انسانی با عقل و خردش یک مقداری راجع به آفرینش آسمان و زمین فکر بکند، به آفرینندهای میرسد. آن آفریننده، هر کس که هست، آن کسی که این نظام عظیم، این کتاب تکوین بزرگ را ایجاد کرده است که نه اولش پیداست و نه آخرش. نمیشود فهمید کی شروع شده است، اگرچه از روی موجوداتی که الان هستند، حدسیاتی زده میشود که مثلا چند میلیون سال قبل زمین به وجود آمده یا حیات پیدا کرده یا قطعهای از زمین از آب خارج شده و در حقیقت خشکی بوده است. آنی که در روایت دحو الارض آمده و توضیحاتی داده شده، نمیدانیم کی بوده و زمین تا کی به همین کیفیت خواهد ماند، تا وقتی که زمین «القت ما فیها و تخلت»[۸] و بگوید اینطور شده و این حوادث رویش رخ داده است: «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا * یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا».[۹] بعد هم اگر به او بگویند که چه کسی به سخنت درآورد، میگوید: «أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ».[۱۰] هر چیزی را بخواهد به صحبت دربیاورد، خواهد گفت که چطور شد. شاه این حرف را زد، آقای خمینی این حرف را زد، پیامبر خدا این حرف را زد، موسای کلیم این حرف را زد، ابراهیم خلیل این حرف را زد، عیسی این حرف را زد، فلان آقا هم این حرف را زد. فلان آقا این طرف آمد و فلان آقا آن طرف رفت. هر فصلی از تاریخ را نگاه کنید، بهخصوص تاریخ انبیا و تاریخ اولیا بعد هم تاریخ ائمه هدی و تاریخ علمای اعلام را این موارد را خواهید یافت.
من در همینجا به دوستانی که اهل علم هستند توصیه میکنم که فصلی از وقتشان را برای خواندن تاریخ اسلام بگذارند و فراز و نشیبهایش و برخی از افرادی که به اسلام گرویدند یا به راه خلاف اسلام رفتند را ببینند. اگر تاریخ اسلام را کمتر میخواهند ببینند، تاریخ زندگی ائمه (ع) را بخوانند، مثلاً همین کتاب انسان ۲۵۰ ساله آیتالله خامنهای، که در آن همه ائمه (ع) از زمان حضرت امیر تا زمان غیبت کبری را یکی دیدند. همه را یک انسان دیدند، چون یک نور هستند، یک راه را میگفتند، یک هدف داشتند، یک مسئله را تأیید میکردند، یک خدا، یک قرآن، یک بهشت و یک جهنم را. همهشان یک راه را میگفتند و به تناسب امکانات شرایط زمان و مکان خود عمل میکردند. تاریخ اینها را انسان باید بخواند. لذا توصیه دارم به دوستان روحانی که بخوانند تاریخ انبیا، تاریخ ائمه، تاریخ علما و روحانیان والامقامی را که در زمان غیبت همان روش ائمه (ع) را داشتند که به تناسب زمان و مکان و شرایط و امکانات آن زمان سعی کردند اسلام را حفظ کنند، هدایت کنند و نجات بدهند. گاهی انسانها کمکشان کردند و آمدند، انسانهایی هدایت شدند و گاهی هم عکس قضیه است. آخرین این جریانها همین جریان مشروطه و جریان انقلاب اسلامی است.
آدم تاریخ این دو جریان را بخواند کافی است که حق و واقعیت را بشناسد تا چه رسد به صدر اسلام و سقیفه و قراردادها و امثال اینها. تا وقتی که آدم تاریخ را درست بررسی و تجزیه و تحلیل نکند، کمتر میتواند به واقعیتها برسد. یکی از خدمتهای بزرگ به اسلام و انقلاب ثبت تاریخهای صحیح است؛ چون تاریخ همیشه تحت تأثیر کسانی بوده که در حقیقت تملقگوی حاکم، پادشاه و سلطان وقت بودند، میگفتند ظل الله است، مثل برخی از اهل سنت که مقید بودند ظل الله هر کسی میتواند باشد، ولو شراب بخورد. هم معاویه را قبول داشتند و هم علی (ع) را، هم معاویه را خلیفه میدانستند و هم علی (ع) را. در زمانهای بعد هم همینطور بوده است. به قول صاحب المراجعات، «الناس هو الناس و الزمان هو الزمان»؛ یعنی مردم همان مردم هستند و زمان هم همان زمان است، منتها این انسانها هستند که باید خودشان را بیابند، که در کجا هستند و چه هستند. همین قدر که آدم به آفرینش، هستی و نظام آفرینش خدا توجه کند، خدا هدایتش میکند؛ فلذا توجه به خدا قلب انسان را به خدا نزدیکتر میکند و خداوند هم قلبی که به او نزدیک شده باشد را کمک میکند، نورش را زیادتر میکند و بهتدریج روشن میشود.
برعکس آن هم همینطور است. اگر این قلب به دنبال گناه و معصیت رفت، چنانکه متن روایات است، یک نقطه تاریک کوچک است که کمکم بزرگ میشود و خدا نکند برسد روزی که کل قلب را بگیرد؛ آن موقع دیگر «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»،[۱۱] یعنی دیگر اگر انذار بکنی یا نکنی، آدم نخواهند شد؛ برای اینکه قلبشان کاملا سیاه شده است. این یکی از سنن الهی است «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ».[۱۲] اینها سنن الهی است. آدمیزاد مختار بااراده اگر در شرایط زمان و مکان، به آفریننده توجه کند و با آفریننده آشنا بشود، آهسته آهسته خدا کمکش میکند، دستش را میگیرد و قلبش نورانی میشود و اگر خدای ناکرده رها کند و به دنبال دنیا و زندگی و مادیات برود، شیطان هم قسم خورده تا میتواند آدمها را منحرف کند. خدا هم قسم خورده که من در برنامهای که دارم، با کسی رفیق نیستم، نه با شیطان و نه با پیروان شیطان؛ فلذا در جواب فرمود «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»،[۱۳] همه شما را به جهنم میریزم؛ برای من مشکلی نیست. برای من چیزی نیست که همه شما را به جهنم ببرم یا به بهشت. واقعا آیات شریفه نکات خیلی عجیبی دارد. «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ».[۱۴] من به شما چه کار دارم؟ شما چه کار مثلاً میتوانید بکنید. شما که فقیرید، چند روزی میآیید و میروید، صد سال عمر میکنید و میروید، ولی اگر نخواهی، اگر نگویی، اگر نیایی با من رابطه برقرار نکنی، من کاری به شما ندارم، من غنی هستم و شما فقیرید. «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»،[۱۵] اگر بندگان من از من سؤال کردند، به ایشان بگو من نزدیک هستم، بیایند من دستشان را میگیرم.
تا اینجا رسیدیم که وقتی با خدا صحبت میکنیم، حاصلش این میشود که خدایا، در نظام آفرینش جوری کن که ارتباط قلبم، به هر درجهای که مطابق با شرایط زمان و مکان امکانپذیر باشد، به تو نزدیک شود.
وصلی الله علی محمد و آل محمد
[۱]. « أَبَى اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» (کتاب الکافی، ج ۱، ص ۱۸۳).
[۲]. سوره آل عمران، آیه ۹۷.
[۳]. سوره حدید، آیه ۱۶.
[۴]. سوره تحریم، آیه ۱۱.
[۵] سوره یس، آیه ۸۲.
[۶]. سوره تکویر، آیه ۱.
[۷]. سوره آل عمران، آیه ۱۹۰.
[۸]. سوره انشقاق، آیه ۴.
[۹]. سوره زلزله، آیات ۱ـ۴.
[۱۰]. سوره فصلت، آیه ۲۱.
[۱۱]. سوره یس، آیه ۱۰.
[۱۲]. سوره روم، آیه ۳۰.
[۱۳]. سوره ص، آیه ۸۵.
[۱۴]. سوره فرقان، آیه ۷۷.
[۱۵]. سوره بقره، آیه ۱۸۶.