حضرت آیت الله محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۹/۰۱/۲۱ در دومین جلسه درس خارج فقه خود که در فضای مجازی برگزار شد، مباحثی را درباره مناجات شریف شعبانیه به این شرح مطرح کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم
(خطبه)
در مناجات شریف شعبانیه بعد از اینکه انسان بر محمد و آل محمد صلوات میفرستد، توجه میکند که خداوند عالم سمیع و بصیر است و هر نوع صدا و ندا و مناجات را، یعنی هرچه پنهان و آشکار باشد، را میبیند و میشنود و میداند. بعد از این، مناجات اینطور ادامه پیدا میکند: «فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِینا لَکَ مُتَضَرِّعا إِلَیْکَ رَاجِیا لِمَا لَدَیْکَ ثَوَابِی»؛ خداوندا، من از دست شیطان و هوای نفس و تمایلات دنیا و دشمنانِ خداپرستی فرار کردم و به سوی تو آمدم و در حال حاضر رودرروی تو ایستادهام، نه در پهلو یا پشت سر. رودرروی تو ایستادهام و در نهایتِ خضوع و امید به آنچه پیش تو است قرار دارم. در اینجا چند نکته قابل ذکر است.
نکته نخست اینکه «هربت؛ فرار کردم» اشاره به این است که انسان همیشه بین دو جاذبه گرفتار است: ۱. هوای نفس و شیطان و دنیا و ۲. معنویات و خدا و آخرت. بهراحتی هم نمیشود از چنگال هوای نفس و شیطان خلاص شد. در حقیقت، شیطان و هوای نفس یک دشمن پیگیر است و به دنبال آن است که انسان را، به هر صورت، گیر بیندازد، گرفتار کند و نگذارد که به طرف حق و حقیقت و خداپرستی برود. این مناجات میگوید که انسان باید این حالت را پیدا کند که از دشمن فرار کرده باشد و متوجه باشد که دشمن لحظه به لحظه دنبالش میکند و ممکن است او را بگیرد؛ از این رو در مناجات میگوید که من فرار کردم و پیش تو آمدم، نه اینکه همینطوری آمده باشم. وقتی انسان از نقطهای به نقطه دیگر میرود، در حالت عادی هر دو نقطه برایش علی السویه است. یک وقت آدم مشغول کار و بازار و زندگی است و یک وقت هم مشغول دعا و نماز و عبادت است، این دو حالت تقریباً متساوی است؛ اما از دنیا و مادیات به طرف خدا آمدن، در وقت نماز آمدن و مشغول نماز شدن یک امتیاز است. ولی در مناجات میگوید من از چنگال دشمن معاند فرار کردهام؛ یعنی شیطان و هوای نفس قصد جان مرا کردهاند و درصددند مرا بهکلی از معنویات و خدا و حقیقت جدا و دور کنند. من توانستم از چنگال آنها بگریزم و الان مثل کسی آمدهام که گریخته و به شما پناهنده شده است. گریزنده همواره ترسان است که دشمن بیاید و او را بگیرد.
نکته دوم اینکه وقفت بین یدیک، یعنی آمدهام و رودرروی تو ایستادهام. این به این معنا است که توجه انسان به خداوند عالم به گونهای بشود که گویا رودرروی خدا و مقابل او ایستاده است و خدا را با چشم خود میبیند، سپس در چنین حالتی میگوید که من مستکین هستم، یعنی استکانت و خضوع و استقرار باطنی دارم . وقتی رودررو و برابر تو ایستادهام، خضوع دارم، دل و قلب آرامی دارم. استکانت را به آرامش معنوی یا به عبارت دیگر، به خضوع و خشوع معنا میکنند. خضوع آرامشی است که ظاهر و باطن آدم را میگیرد، یعنی هم در ظاهر آرام است و هم در باطن و درون؛ این را استکانت میگویند.
نکته سوم نیز این است که راجیا لما لدیک ثوابی، یعنی رودرروی تو ایستادهام در حالی که خاضع و امیدوار هستم به آنچه نزد تو است از ثواب و نتایج خوبی که وقتی کسی پیش تو بیاید به او عنایت میفرمایی و توجه میکنی.
حضرت موسی ـ علی نبینا و آله و علیه السلام ـ بعد از ارتکاب قتل و کشتن یک قبطی، مخفی بود. در مرتبه دوم که با دوست خودش دعوایش شد، دوست موسی او را لو داد و گفت: «مثل دیروز که یک آدم کشتی، میخواهی امروز هم آدم بکشی؛ تو آدم مفسدی هستی». در حقیقت موسی را لو داد و معلوم شد که قتل دیروز را چه کسی انجام داده است. لذا مومن آل فرعون به موسی گفت: «هرچه زودتر از این محیط برو، والا دور هم نشستهاند که مقدمات قتلت را فراهم کنند (یعتمرون لیقتلوک)؛ چون آدم کشتی میخواهند به قتلت برسانند». «فخرج خائفا یترقب».[۱] تا وقتی که موسی داستان را به شعیب نگفته بود و شعیب به ایشان نگفته بود که «از حوزه حاکمیت آنان خارج شدهای و اینجا کسی نمیتواند به تو دست یابد»، آرامش نداشت و میترسید گرفتار دشمن شود. داستانش در قرآن کریم مفصل آمده است؛ مقصود من «خائفا یترقب» است، یعنی وقتی از مصر فرار میکرد که نکند به سبب قتلی که مرتکب شده بود او را بگیرند ــ که اگر میگرفتند قطعاً او را به قتل میرساندند ــ همینطور پشت سرش را نگاه میکرد که کسی او را تعقیب میکند یا نه؛ از این رو فرموده است: «خرج خائفا یترقب». در مناجات نیز کلمه هربت این معنا را میفهماند که تا وقتی به نقطه دوم احساس نرسد و احساس آرامش نکند، این حالت فرار و احساس ناآرامی از دست دشمن را دارد.
این واقعیت نظام آفرینش است که انسان بین شیطان و رحمان همیشه درگیر است. شیطان میخواهد او را بگیرد، از بین ببرد و نگذارد که به رحمان برسد؛ از این رو در اینجا میگوید: «من فرار کردم؛ از دست شیطان گریختهام و در برابر تو ایستادهام؛ وقفت بین یدیک». این یک نکته درباره کلمه هربت که در اول جمله دوم آمده است. بعد از آن میگوید: «وقفت بین یدیک»؛ یعنی خداوندا من از چنگال شیطان فرار کردهام و از فشار شیطان و دنیا و مادیات دور شدهام و الان رودرروی تو ایستادهام، تو را برابر خودم میبینم و با تو صحبت میکنم، نه اینکه کنار تو باشم و از جانب راست یا جانب چپ صحبت کنم. حالت رودررویی بهگونهای است که دیگر نمیشود انسان حرفش را درست یا روشن نزند یا دقت نکند که گوینده و ملاقاتکننده چه میگوید. حالت رودررویی عالیترین حالتی است که بین دو ملاقاتکننده پیش میآید. وقتی انسان برابر کسی ایستاد و او را دید و با او شروع به صحبت کرد، این عالیترین نوع ملاقات است.
هر که را عشق خم ابرو بود روبهرو بودن به از پهلو بود
وقتی به کسی علاقهمند هستی باید با او رودررو باشی. آیا چنین حالتی برای انسان پیش میآید که واقعاً خدا را در برابر خود یا خود را برابر خدا ببیند. این عالیترین حالتی است که در موقع مناجات و گفتوگو برای انسان پیش میآید؛ یعنی به هر چه نگاه میکند، میبیند خدا است. به زمین و آسمان و دریا و کوه و دشت، هرچه نگاه میکند، چنانکه عرفا و شعرا و احادیث و روایات و آیات شریفه گفتهاند: «أَیْنَمَا یُوَجِّهْهُ لَا یَأْتِ بِخَیْر»[۲] یا «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».[۳] به هر طرف که رو کنی، همان طرف خدا است؛ یعنی خدا پشت و رو و پهلو و این طرف و آن طرف ندارد. انسان است که فراموش میکند و خیال میکند خدا توجه ندارد یا نمیشنود یا نمیبیند و نمیداند. انسان غافل میشود از اینکه خداوند سمیع است، علیم است، بصیر است و حاضر و ناظر است
اصطلاح «بین یدیک» در عبارت «وقفت بین یدیک» هم خیلی روشن است؛ اصطلاحی عربی و به معنای رودررو است، یعنی برابر دو دست، یعنی چهره به چهره و رودررو و سینهبهسینه. البته خداوند که جسم و مادی نیست. دو دست خدا، یک دست است و دست خدا فوق همه دستها است «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ».[۴] قدرت خدا دست خدا است. زمین و آسمان و آفرینش و آفریدهها همه در حقیقت جنود الله است و اگر انسان به هر چیزی نگاه کند، خدا را میبیند. به حضرت امیر (ع) عرض کردند: «شما خدای نادیده را میپرستی؟». فرمود: «نه؛ من خدای نادیده را نمیپرستم». پرسیدند: «چگونه خدا را دیدی؟». فرمود: «من به هر چه نگاه میکنم، چه پیش از آن شیء و چه با آن شیء و چه بعد از آن شیء، خدا را میبینم؛ ما رایت شیئا الا وقد رایت الله قبله و بعده و معه». به هر چه نگاه میکنم، میبینم حادث است و حدوث و تحقق و وجودش از خودش نیست، بلکه حدوث و وجود دارد از غیر و آن غیر جز خدا کس دیگری نیست؛ پس در حقیقت با دیدن او خدا را میبینم. خدای نادیده را عبادت نمیکنم، منتها دید فرق میکند. یک وقت من به آسمان و زمین نگاه میکنم و فقط ظواهر آسمان و زمین را میبینم، ولی یک وقت این آسمان و طبقات آسمان و حرکاتی که در اجرام سماویه و سکونی که در آسمان و زمین است را میبینم. آیات شریفه مکرر به توجه انسان به زمین و آسمان اشاره کردهاند: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ».[۵] این مضمون در قرآن کریم مکرر است؛ یعنی آفرینش آسمان و زمین و رفت و برگشت روز و شب آیاتی هستند برای انسان و برای کسانی که بتوانند نگاه کنند و ببینند و دید واقعی ازجهان داشته باشند.
به عبارت دیگر این مناجات به انسان یاد میدهد که «وقفت بین یدیک» یعنی بدان همیشه در دید خدا هستی و خود را همیشه برابر او بدان و ببین. نه اینکه شما در دید او رفتی، بلکه او همه جا هست و شما غفل بودهای و الان که توجه کردهای مثل این است که رودرروی او ایستادهای. او نعوذ بالله مثل یک جسم نیست یا وجهه معینی ندارد، بلکه همه جا وجهه او است: «اینما تولوا فثم وجه الله». بنابراین «وقفت بین یدیک» یعنی به حالتی رسیدهام که از چنگ شیطان و دنیا و مادیات گریختهام و با حالت استکانت و خضوع در برابر آفریدگار زمین و آسمان، در برابر خدای متعال قرار گرفتهام. حالت استکانت و آرامش و خضوع یعنی اینطور نیست که وقتی در مقابل تو ایستادهام اضطرار داشته باشم، بلکه دیگر مطمئنم که در اختیار تو هستم و از چنگ آن شیطان تعقیبکننده رها شدهام. دیگر خودم را آزاد میبینم و میبینم که آن شیطان و نفس اماره و هوی و هوس دست از سر من برداشته است. در انجام هر کاری اول نظر و خواست تو را میبینم، اول فرمان تو را میبینم، تو را و رضا و عدم رضای تو را میبینم. اگر انسان به این حالت رسید، واقف بین یدی الله است؛ یعنی کسی است که رودرروی خدا ایستاده و مستکین است، آرامش و استکانت و خضوع دارد و دیگر مضطرب نیست؛ والا هر لحظه ممکن است شیطان او را بگیرد، ممکن است دوباره به مسائل مادی و دنیایی برگردد، بلغزد و گمراه شود.
این یک مسئله مهم است که برای هر انسان، از روز اول زندگی تا پایان زندگی، در هر لحظه وجود دارد و ممکن است پیش بیاید. هیچ انسانی نباید فکر کند به نقطهای رسیده که دیگر از چنگ شیطان خلاص شده و دیگر صددرصد خدایی است. انسان باید بداند که شیطان، که انه عدو مبین، قسم یاد کرده که آدم را گمراه کند. تا وقتی آدم به خدا پیوند نخورد و متصل به خدا نباشد، آن آرامش پیدا نمیشود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب».[۶] معنای ذکر الله فقط گفتن نیست، بلکه به تصریح روایت «لایراد من ذکر الله سبحان الله والحمدلله و لااله الا الله» مقصود همیشه به یاد خدا بودن است. انسان اگر بخواهد هر کاری و هر فعلی و هر حرکتی و هر سکونی داشته باشد، اول توجه کند که مرضی خدا و رسول است یا نه. اگر مرضی آنان است، انجام بدهد، والا خودداری کند. این یعنی بین یدی الله بودن؛ در غیر این صورت از پهلو و پشت سر هم نزد خدا نیست و اصلا خدا را فراموش کرده، دوباره اسیر دشمن شده و از چنگ او فرار نکرده است.
یک آیه شریفه هم در سوره ذاریات است که به مردم خطاب میکند که به طرف خدا فرار کنید؛[۷] یعنی از چنگ شیطان بگریزید. گریختن از چنگ شیطان با اینکه انسان خود را از چنگ شیطان رها کند تفاوت دارد. گریختن به معنای این است که رابطه را ختم کند، یعنی دیگر نتواند ارتباط برقرار کند، دوباره نتواند حیلهگری کند و دوباره نتواند برای انسان نقشه بکشد. آدمیزاد به گونهای است که هر لحظه ممکن است دشمن برایش نقشه بکشد، انسان را بلغزاند و باز به طرف دنیا و مادیات ببرد، مگر اینکه انسان بین یدی الله باشد و همیشه خدا را حاضر و ناظر ببیند.
عبارت «راجیا لما لدیک ثوابی» نیز به مسئله امید و اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، مسئله خوف و رجاء اشاره دارد. در روایات فراوانی داریم و یکی از مسائل اخلاقی و اعتقادی انسان است که در بین این دو حالت، همیشه تعادل داشته باشد، از عذاب الهی، از گناه و معصیتهایش خائف باشد و در عین حال به ثواب خداوند متعال امیدوار باشد؛ از این رو میگوید راجیاً. من که با آرامش و استکانت برابر تو ایستاده ام، در حقیقت اگر به من عنایت بفرمایی و من دقت کنم، امیدوارم به آن ثوابهایی که پیش تو است که میتواند به من داده بشود در برابر عملی که انجام دادهام و ندادهام. کم و زیادِ ثواب خداوند متوقف بر عمل است، اما نه اینکه یک نوع مقابله کذایی وجود داشته باشد، بلکه به اقسام عبادت کردن برمیگردد؛ حضرت امیر (ع) پرستش را به عباده الاحرار، عباده التجار و عباده العبید تقسیم کرده است. اگر یادتان باشد عرض کردم عارفی یک جمله خیلی خوب دارد که از آن موقع که این جمله را خواندهام، گاهی شک میکنم که آدم در عبادات متعارف روزمره باید چه نیتی کند؟ آن عارف میگوید «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُک»؛[۸] یعنی من تو را شایسته بندگی میبینم. فقط تو را شایسته چنین مقامی میبینم که خودم را بنده تو بدانم، تو را پناهگاه ببینم و از شیطان که فرار کردم سراغ تو بیایم؛ کسی دیگری را شایسته نمیبینم. تو را شایسته و اهل برای عبادت دیدم، فلذا تو را بندگی کردم.
این عابد و کسی که در برابر خدا ایستاده و صحبت میکند، امیدوار است که ثواب به او بدهند. به هر حال دارد یک معامله میکند و در برابر عبادتی که انجام میدهد، چیزی را از خدا میخواهد؛ در هر صورت باز هم نیت برمیگردد به طرف عبادت تجار و داد و ستد کردن. حالا یک وقتی است که در برابر عملش بهشت را میخواهد، نار نمیخواهد در برابر عملش، یک وقت حتی رضای او را میخواهد در برابر عملش. اگر در برابر عملش رضای او را بخواهد باز خواستن است و باز هم رنگ تجاری دارد. این عبادتی که «وجدتک اهلا للعباده»، اینکه کسی خدا را شایسته بندگی بداند و برای رضای خدا و به دلیل شایستگی خدا او را عبادت کند، آیا باز در حقیقت چیزی در برابر عبادت میخواهد یا نه؟ اگر چیزی بخواهد، ولو رضایت او باشد و بگوید من به خاطر رضایت تو این کار را انجام میدهم و اگر انجام ندهم تو ناراضی خواهی بود و غضب و سخط تو مرا خواهد گرفت و من میخواهم از غضب و سخط تو بر کنار باشم، آیا عبادت تجار است یا در این درجه دیگر مسئله تجاری بودن عبادت از بین میرود و عبادت برای رضای خدا و برای اطاعت امر خدا فرق میکند؟
انسان در هنگام عبادت خدا، فرایض واجب یومیه، چه قصدی میکند؟ بهشت قصد میکند یا فرار از جهنم؟ رضای خدا میخواهد یا هیچ نمیخواهد؟ اگر چیزی نخواهد میشود گفت از تجارت خارج خواهد شد. میگوید من فرمانبر تو هستم. خوب دقت کنید. فرمانبر تو هستم، عبد تو هستم، من عبادت میکنم، بندگی میکنم. بنده چه کار دارد که مولا در برابر این عمل چیزی خواهد داد یا نه. اصلا قرار بر دادن چیزی است یا نه؟ من کاری به این کارها ندارم. من مخلوق تو هستم، من آفریده تو هستم، من از ناحیه تو به وجود آمدهام، تو مالک من هستی، صاحب اختیار من هستی. هر کاری بخواهی انجام بدهی، من نمیتوانم هیچ کاری بکنم. من نمیتوانم برای خودم نفعی جلب کنم یا ضرری را دفع کنم، من فقط بندگی تو را میخواهم. «وجدتک اهلا للعباده» را باید اینطور معنا کنیم که خداوندا من بنده و مطیع فرمان تو هستم و به هیچ وجه در برابر اطاعت فرمان انتظار هیچ چیزی ندارم. آنچه تو عمل کنی، درست است؛ اگر مرا به آتش ببری ظلمی به من نشده و اگر مرا به بهشت ببری لطفی از طرف تو بوده است، نه به خاطر کاری که من انجام دادهام. تو هر چه با من کنی همان درست است، همان حق است، همان واقع است؛ برای اینکه میدانم تو عادلی، عالمی و ظالم نیستی، بلکه با عدالت رفتار میکنی. هر کار که بکنی صاحب اختیار هستی، مالک ملوک هستی و مالک ملوک هر طور دلش بخواهد، همانطور عمل میکند؛ یتصرف فی ملکه کیف یشاء.
«راجیا لما لدیک ثوابی» یعنی من رودرروی تو ایستادهام و به هرچه نگاه میکنم تو را میبینم، اما امیدوارم که ثواب مرا بدهی. این عبارت میخواهد همان خوف و رجا را بگوید، میخواهد بگوید من امیدوارم و از خوف آمدم به طرف امید و امیدم بر خوفم میچربد. اگر این باشد، فضیلت نیست. معنای اینکه به ثواب امیدوارم این است که امیدم بر خوفم میچربد؛ اما اگر به جایی برسم که نه از آتش بترسم و نه طمع بهشت داشته باشم، فضیلت است. بهشت و جهنم در اختیار تو است و من کارهای نیستم و هیچ کاری نمیتوانم بکنم. هر جور هم عمل کنی، همان درست است. چه میخواهی بکنی، نمیدانم، من خبر ندارم که بابت اطاعت من از تو چه خواهی کرد. به همین دلیل میبینیم ائمه معصوم (ع) در عبادات گاهی گریه میکنند و گاهی عبارات عجیب و غریب به کار میبرند. خدمت ایشان عرض میشود که شما امام هستید؛ معصومید و اولاد پیغمبرید. میفرمایند خداوند با هیچ کس قرار رفاقت نبسته است؛ خداوند به هیچ کس قول نداده است که حتماً به بهشت ببرد یا حتماً از جهنم نجات دهد. خداوند صاحب اختیار است و هر کاری بخواهد میکند، ولو کان سیدا قریشیا أو کان عبدا حبشیا؛ هیچ تفاوت نمیکند. حالا آیا واقعا اینطور است؟
بعضیها در اینجای مناجات به جای «ثوابی» میگویند «ترانی»؛ یعنی در برابر تو ایستادهام، خاضع و خاشع هستم، امیدوار هم هستم و «ترانی»، تو میبینی که من این وضعیت را دارم. وضعیتی که در جملات قبل گفتم، وضعیت خاصی است. این عبارت را بهتر میپسندم؛ البته بیشتر نسخههای دعا «مما لدیک ثوابی» را آوردهاند، ولی یکی از شارحان «ترانی» دارد، یعنی من که فرار کرده و رودرروی تو ایستادهام، استکانت دارم، اضطرابم تمام شده و الان با نهایت آرامش هستم و دیگر حالا تو میدانی و من. من بنده تو هستم و مخلوق تو هستم تو هم خدای منی. مرا میبینی، نه اینکه الان مرا میبینی، همیشه مرا میبینی. منتها من در این حال که از چنگ دشمن فرار کردهام و توانستهام بیایم پیش تو، تو مرا میبینی و چون تو مرا میبینی، آرامش کامل دارم که تو با من به عدالت رفتار خواهی کرد یا به آنچه خودت میدانی رفتار خواهی کرد. این تعبیر شاید بهتر باشد، اما اگر «راجیا مما لدیک ثوابی» بخوانیم یعنی من امیدوار هستم که ثوابی به من بدهی، یعنی باز امید را بر خوف رجحان داده است یا رجحان هم نداده و فقط گفته که امیدوار هستم. البته این منافات ندارد با اینکه خوف هم داشته باشد، منتها آن را دیگر اینجا ذکر نکرده و فقط امید به ثواب عندالله تعالی را ذکر کرده است. بعد عبارات بعدی شروع میشود.
ـ میخواستم بگویم اگر یک نفر محبت خدا را بخواهد، عشق خدا را بخواهد، رضوان خدا را بخواهد، آیا آن هم چیزی خواستن است؟ معامله کردن است؟
ـ این عارف همین را میگوید، میگوید هر چه را بخواهی بالاخره مقابله است.
ـ آخر رضوان خدا و قرب خدا را خواستن که هرچه نیست. یک موقع حور و قصور میخواهد، فرش میخواهد، میوه میخواهد …
ـ نه؛ رضوان را میخواهم، رضوان برابر عملم هست یا نه؟
ـ عملم هیچ است؛ من رضوان تو را میخواهم، خشنودی تو را میخواهم، همین که تو مرا بپسندی.
ـ پس باید عملم را نادیده بگیرم. اگر برسم به اینجا که عملم را نادیده بگیرم، من بنده تو هستم؛ چون تو گفتهای این کار را بکن، من این کار را میکنم. حالا تو هر کاری میخواهی بکن. اینجا دیگر هیچ نوع مقابله و تعامل و داد و ستد مفهوم پیدا نمیکند.
ـ وجدتک اهلا للعباده، یعنی چون تو لایق عبادت بودی، من تو را عبادت کردم.
ـ یعنی چون تو لایق عبادتی من هم عبادت میکنم؛ اما با من چه خواهی کرد و من چه با تو خواهم کرد؟ هیچ. من هیچکارهام و تو همه کاره هستی. عمل من چیست؟ هیچ است. فقط دستور تو بوده و من عمل کردهام. وقتی انسان دستور یک مولا را اطاعت میکند، وقتی مولا گفت «ایت بالماء» و انسان با احترام و تشریفات یک لیوان آب برای مولا آورد و در محضر مولا گذاشت، چه کار کرده؟ اطاعت امر مولا کرده و معلوم است در برابر این اطاعت امر اجرت نمیخواهد؛ چون فرض این است که بنده او است، مملوک او است، عبد او است. اگر چنین حالتی پیش بیاید و انسان در عباداتش بتواند واقعاً خودش را به این درجه برساند که «خداوندا، من در برابر تو در حال استکانت ایستادهام، حالا دیگر خودت میدانی؛ هر کاری بکنی همان درست است»، این دیگر مسئله قلبی است. در قلب خودش ببیند واقعاً راضی است؛ اگر خدا بیمارش کند، اگر به او صحت بدهد، اگر به او ثروت بدهد، اگر برایش گرفتاری و مصیبت پیش بیاورد، اگر برایش رفاه و خوشحالی و خرسندی پیش بیاورد، همهاش یکسان است. میگوید اینها مال من نیست، مال خدا است. خدا به من داده و من هم استفاده میکنم، اما اینکه در برابر عمل من باشد، نه. به من گفته این کار را انجام بده و من هم انجام میدهم و انتظار تعامل و داد و ستد بین من و او اصلاً وجود ندارد. اگر اینطور معنا کنیم درست است و همین طور هم باید معنا کرد. عرض کردم که آن آقا این را اهلیت للعباده میخواند. میگوید فقد وجدتک، یعنی رضای او را در برابر عملش طلب میکند یعنی من اُصلّی و اَصومُ برای رضایت تو. این باز مفهوم داد و ستد دارد، اما اگر بگوید تو راضی باشی یا نباشی، مخالف باشی یا نباشی من اینها را نمیدانم اصلاً. رضایتی که با این دو رکعت نماز دست و پا شکسته تهیه شود و غضبی که با نبود آن فراهم شود، در حقیقت از تو است، مال تو است و من هیچ کاره هستم؛ من نمیتوانم کاری انجام بدهم، چون کسی نیستم و چیزی ندارم.
«وجدتک اهلاً للعباده» یعنی تو خالق منی و من مخلوق تو هستم، معبود منی و من عابد تو و مطیع فرمان تو هستم. اگر این باشد و اطاعت فرمان من برای رضایت تو باشد، این درست است. به این معنا که در درون آدم فرقی بین ضرر و نفعش نباشد، خیلی کار مشکلی است. نه اینکه «ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرین»؛[۹] خداوند انسان را امتحان میکند و آنطور که آیه شریفه میگوید، مقداری از مال، آرامش یا نفوس آدم را آزمایش میکند، آیا واقعاً وقتی انسان آزمایش میشود و مصیبت برایش پیش میآید ناراضی است و احساس نارضایتی میکند که چرا این شد؟ یا نه احساس نارضایتی میکند و نه احساس رضایت دارد، بلکه میگوید این را خدا خواسته است. آیه شریفه هم این است «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ. این راهی است که همه باید بروند، بعضی رفتهاند و بعضی هم خواهند رفت؛ من هم در آینده خواهم رفت. حالا دیر، زود، امروز یا فردا. هر وقت او بخواهد، من کارهای نیستم. اگر به این درجه برسد و بتوانیم «وجدتک اهلا للعباده» را اینطور معنا کنیم، آن وقت حرف آن آقا درست است که این عبادت هیچ بو و رنگ تجارت و داد و ستد پیدا نمیکند. ولی این نکته بسیار ظریف است که بخواهد برای رضایت خدا مقابله ایجاد بکند. آن عارف محترم میگوید نه؛ اصلا رضایت خدا برای خودش است. من نمیخواهم رضایت خداوند را جلب کنم. من که هستم که بتوانم رضایت او را فراهم کنم؟ من عابد هستم و او معبود و خالق. من اطاعت میکنم، نمیدانم چه خواهد کرد، فقط میدانم هر کاری بکند درست است و هیچ کار خلافی نمیکند. «ان الله لایخلف المیعاد»؛[۱۰] خداوند از قرارهایی هم که گذاشته هیچ وقت تخلف نمیکند.
از این بحث بگذریم. پس «راجیا لما لدیک ثوابی» معنایش این است که خوف و رجا دارد و میگوید به ثواب تو امید دارم و منافات ندارد که خوف هم داشته باشد و امتیاز تعادل بین خوف و رجا را هم داشته باشد؛ اما بعضی احتمال دادهاند به جای «ثوابی»، «ترانی» باشد، یعنی با خضوع و خشوع و امید در برابر تو ایستادهام و تو هم مرا در این حالت میبینی؛ حال وقتی مرا در این حالت میبینی چه انتظاری هست؟ هر انتظاری است، مربوط به خداوند خالق است و او میتواند هر جور رفتار کند. شاید این یک مقدار درجه بالاتری را بفهماند؛ فلذا بعد از جمله «راجیا ثوابی» جملات دیگری اضافه شده که به نظرم جمله اینجا تمام نیست، یعنی نباید آن را یک جمله مستقل حساب کرد. به دنبال این جمله آمده است که «وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی وَ لا یَخْفَى عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِی وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِی وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِی وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِیرُکَ عَلَیَّ یَا سَیِّدِی فِیمَا یَکُونُ مِنِّی إِلَى آخِرِ عُمْرِی مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلانِیَتِی وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی». اینجا جمله تمام میشود. یعنی خدایا، منی که رودرروی تو ایستادهام و آدم مستکین و امیدواری هستم، تو میدانی؛ «تعلم ما فی نفسی» همه درونم را میدانی، «تخبر حاجتی» از همه نیازمندیهای من خبر داری، «تعرف ضمیری» درون مرا میشناسی، «لایخفی علیک امر منقلبی و مثوای» آینده من برای تو پوشیده و پنهان نیست. منقلب یعنی جایی که بعد از این مرحله خواهم رفت، تو میدانی، من نمیدانم فردا چه خواهد شد؛ «وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ».[۱۱] هیچ کس نمیداند فردا چه میشود. در برابر خدا میگوید من نمیدانم فردا چه خواهد شد و تو میدانی، «لایخفی علیک امر منقلبی و مثوای». «ما ارید ان ابدئ من منطقی»، نمیخواهم بگویم چه میخواهم و چه حاجتی دارم، «اتوفه به من طلبتی»، نمیخواهم چیزی را به زبان بیاورم که برای چه میخواهم برایم چه کنی. تمام این جملات در حقیقت میخواهد تأیید کند که «انت ترانی». این را هم میدانم که تو همه چیز را میدانی و از همه چیز خبر داری، آینده مرا میدانی، گذشته مرا میدانی، مقدراتی که برایم قرار دادی غیرقابل تغییر و نهایی است. «بیدک لابید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری»، جمله اینجا تمام میشود و از اینجا به بعد، یک جمله مستقل دیگر است.
بعضیها همین «راجیا لما لدیک ثوابی» را تمام دانستند و «تعلم من نفسی و تخبر من حاجتی …» را یک جمله دیگر دانستهاند، ولی به نظرم همه این جملات تفسیر همین قسمت است که من فرار کردهام و رودرروی تو هستم و حالت استقرار دارم و تو هم وضع مرا میبینی، آینده مرا میبینی، گذشته مرا میدانی، مقدرات مرا میدانی، از ضمیر من خبر داری، از همه چیز من خبر داری، من هم نمیخواهم بگویم چه میخواهم و چه نمیخواهم؛ تو دیگر خودت میدانی. این حرف درستی است. این جمله با این عبارت تمام میشود که «بیدک لابید غیرک زیادتی و نفسی و نفعی و ضری».
به هر حال بستگی دارد به اینکه جملات را چطور ببنندیم. من تصور میکنم تا «الهی» بعدی همه یک جمله است که دارد همین حالت را میگوید که انسان در برابر خدا قرار دارد و به خدا عرض میکند که من نمیگویم چه میخواهم، تو خودت میدانی که حاجات من چیست. تو خودت درون مرا میدانی و من هم از درون تو هیچ خبری ندارم و نمیدانم تو چه تقدیر کردی و چه تقدیر خواهی کرد. نمیخواهم بگویم چه میخواهم و نمیخواهم حاجتم را برای تو بیان کنم. مقدرات تو برای من تا آخر عمرم تنظیم شده است و کم و زیادبردار هم نیست. کم و زیاد و نفع و ضرر من به دست تو است، نه به دست کسی دیگر. این جمله در اینجا تمام میشود. بنابراین فکر میکنم حاصل این جملات این است که خدایا من از دست دشمن فرار کردهام، پیش تو آمدهام، رودرروی تو ایستادهام و تو هم مرا میبینی و از همه چیز من خبر داری، من از درون تو هیچ خبر ندارم و تو از همه چیز من باخبری. من نمیخواهم بگویم چه میخواهم و چه نمیخواهم، تو خودت نفع و ضرر مرا میدانی، چون تا آخر عمر مقدراتی برای من تنظیم کردهای.
در اینجا این مسئله مهم پیش میآید ــ که البته باید بگذاریم یک بحث دیگری بکنیم فقط فی الجمله اشاره میکنم ــ که آیا واقعاً معنایش این است که من در سعادت خودم هیچ نقشی ندارم و در نجات خودم من هیچ کاره هستم؟ خدایا، تو خبر از همه چیز من داری و من از تو هیچ خبری ندارم، تو حاجت مرا میدانی. نمیخواهم بگویم چه میخواهم و چه نمیخواهم. چرا؟ چون مقدرات من را تا آخر عمرم تنظیم کردهای. حتی نفع و ضرر مرا هم تا به آخر ــ یعنی از بدو خلقت، حتی از قبل از خلقت من ــ تنظیم کردهای. خوب این بحث را دقت کنید. نتیجه این عبارات این میشود که خدایا تو از قبل از اینکه مرا بیافرینی تا وقتی که من در این دنیا ۵۰ سال، ۷۰ سال، ۸۰ سال، کمتر یا بیشتر زندگی کنم و بعد بروم و آنچه با من خواهی کرد را میدانی و از همه چیز با خبری، ولی من هیچ نقشی ندارم. آینده من، جایگاه من در دست تو است؛ دست دیگری به هیچ وجه نیست. در حقیقت ضرر و نفعم و پنهان و آشکارم در دست تو است و من هیچکاره هستم. آیا اینجا مسئله جبر پیش نمیآید؟ آیا این به این معنا نیست که خدایا چون تو مثوا و منقلب من، نفع و ضرر من و مقادیر[۱۲] مرا میدانی و همه چیز را خودت تنظیم کردهای، من هیچکاره هستم. آیا این به معنای یک نوع جبر و در حقیقت انسان را از اختیار خارج کردن تصور نمیشود؟
بحث جبر بحث معروفی است که در اینجا باید به بحث جبر و تفویض اشاره کرد. در آخر جلسه گذشته بود ظاهراً یا در جلسه دیگری اجمالاً اشاره کردم که درست است که همه چیز دست خدا است و جز با اراده خدا ممکن نیست چیزی تحقق پیدا بکند و انسان هم نفع و ضررش دست خدا است و بدون اعطای وجود الهی و حیات الهی و اراده الهی به انسان، انسان کارهای نیست؛ اما به هر حال انسان این امتیاز را دارد که در بین کل موجودات، دارای اختیار و اراده و انتخاب است، به این معنا که «اینکه گویی این کنم یا آن کنم، خود دلیل اختیار است ای صنم». اینطور است که آدم احساس میکند داشتن اختیار وجدانی است و نیازی به استدلال و برهان ندارد. برخلاف سایر حیوانات که با غرایز خاصی زندگی میکنند و از میسری که غرایزشان معین کرده میروند و هیچ وقت نمیتوانند تغییری ایجاد کنند، انسان با اختیار خودش راه سعادت یا شقاوت را در پیش میگیرد.
انسان میتواند در برابر خدا حالتی پیدا بکند که بگوید خدایا من بنده تو هستم و اطاعت امر تو میکنم، تو هر کاری که میخواهی بکنی، اختیار با تو است و همینطور هم هست؛ اما معنایش این نیست که من هیچکاره هستم. بالاخره من هستم و میتوانم به محضر تو بیایم، با تو مواجهه داشته باشم، تو را فراموش نکنم و از تو غافل نشوم؛ فلذا آیات درباره ایمان یا کفر به لقاء الله در قرآن کریم مکرر است.[۱۳] کسانی هستند که لقای الهی را منکر میشوند و کسانی آن را قبول دارند، یعنی میتوانند با خدا دیدار داشته باشند و با او صحبت کنند. به هر حال انسان به اختیار خودش اهل بهشت یا اهل جهنم، و به تعبیر روایات سعید یا شقی، خواهد شد. این چیزی است که آدم میبیند و در کارهای روزمره احساس میکند که انسان اختیار دارد. همین الان که من و شما صحبت میکنیم، هیچ اجباری نیست که بحث را ادامه بدهیم، میتوانیم بحث را متوقف کنیم، میتوانیم بحث را به این شکل ادامه بدهیم یا به شکل دیگری تغییر دهیم. همه اینها در اختیار خودمان است.
جبر و اختیار یک امر اساسی است و منافات ندارد با اینکه خداوند اختیار را به انسان داده باشد. مسئله سعید و شقی بودن ذاتی انسانها در برخی روایات اشاره شده که شاید مدرک درستی هم نداشته باشند. من نمیدانم کدام روایت دارد که «الشقی شقی فی بطن امه یا السعید سعید فی بطن امه»؛ به هر حال اگر هم باشد به این معنا است که «هو یعلم انه یختار»، یعنی خداوند میداند که او راه حق و مستقیم را انتخاب میکند یا بیراهه را. ولی انسان کسی است که به اختیار خود رفتن از راه مستقیم را انتخاب میکند یا بیراهه رفتن و انحراف از طریق مستقیم را. این اختیار را خدا به او داده و اگر خدا این اختیار را به او نمیداد نمیتوانست چنین کند، چنانکه اصل وجود را خدا به او داده و اگر اصل وجود را نداده بود نمیتوانست این کار را بکند؛ ولی خدا وجود داده، اختیار داده، عقل داده و پیامبر هم فرستاده که انسان گمراه نشود، البته شیطان را هم خلق کرده است. این یک نظام خاص است که خداوند خواسته انسان با اختیار خودش سعادتمند بشود، نه با اجبار. تقریباً همه موجودات این جهان، غیر از شاید بعضی عقول یا فرشتگان یا برخی از موجودات الهی، الزاماً به سوی اهدافی که برای آنها خلق شدهاند، حرکت میکنند. از زمین و آسمان و صحرا و دریا، همه موجودات حیوان و نبات و جماد، حرکات و رشدهایی که دارند به طرف آن هدفی است که خلقت برایشان در نظر گرفته است؛ بهاجبار میروند و نمیتوانند نروند؛ اما انسان میتواند برود یا نرود، میتواند حرف خوب بزند یا حرف بد، میتواند کار خوب بکند یا کار بد. بنابراین اگر گفتم خدایا «بیدک خیری و شری، بیدک مقادیری، بیدک منقلبی، بیدک ضری و نفعی» به این معنا نیست که من خودم هیچ کارهام، بلکه با وجود تو و عنایت و لطف و هدایت و ارشاد و توفیق تو میتوانم به راه خیر و به سمت کار خوب بروم. اگر تو مرا رها کنی و به دست شیطان بسپاری، اگر شیطان مرا بگیرد و از خدا دورم کند، جز شیطان چیز دیگری نیست؛ فلذا انسان همیشه بین این دو جاذبه گرفتار است.
از اول جمله «هربت الیک و وقفت بین یدیک مستکینا راجیا» من از دست شیطان و نفس اماره و هوی و هوس گریختهام و پیش تو آمدهام، همه چیزم دست تو است، اما نه به این معنا که خودم دیگر هیچ کاره هستم، بلکه حالا که از دست او فرار کردهام، به من کمک کن و توفیق بده، با انتخاب و اختیار و ارادهای که به من دادهای و توفیقی که عطا کردهای به من کمک کن تا بتوانم به راه درست را انتخاب کنم. اللهم «توفنی مسلما والحقنی بالصالحین»[۱۴] از دعاهای بسیار خوبی است که معمولاً بسیاری از بزرگان میخواندهاند: «خدایا مرا مسلمان از دنیا ببر». کلمه اسلام و مسلمان بودن از زبان حضرت ابراهیم گرفته شده و اسلام اصولاً شریعت ابراهیم است و ما بحمدالله مسلمان هستیم، یعنی تابع فرمان الهی هستیم و خودمان هستیم که خود را به خوبی و به درستی پیش میبریم یا خدای نکرده به بیراهه میرویم. انسان خودش میتواند خیر را یا شر را انجام دهد، فلذا این مضمون در آیات متعدد آمده است که «ماظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون».[۱۵] خداوند میفرماید اگر جزای عمل کسی را دادیم، ما ظلم نکردیم، بلکه آنان خودشان به خودشان ظلم کردند. خودشان بدی کردند و نتیجه بدی را هم به طور قهری خواهند دید. قرار ما و نظام ما این است که نتیجه خوب، خوب است و نتیجه بد، بد. «من عمل صالحا فلنفسه و من أساء فعلیها».[۱۶] هر کسی کار خوب انجام دهد، به نفع خودش است و هر کسی هم کار بدی انجام دهد، به ضرر خودش است.
بنابراین تا انتهای این جمله مناجات که «وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی وَ لا یَخْفَى عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِی وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِی وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِی وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِیرُکَ عَلَیَّ یَا سَیِّدِی فِیمَا یَکُونُ مِنِّی إِلَى آخِرِ عُمْرِی مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلانِیَتِی وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی»، یعنی تا الهی بعد، همه اینها درست است، اما معنایش این نیست که به طرف جبر برویم، تفویض هم نیست، بلکه امر بین الامرین است کما بیّن فی محله.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
[۱]. سوره قصص، آیه ۲۱.
[۲]. سوره نحل، آیه ۷۶.
[۳]. سوره بقره، آیه ۱۱۵.
[۴]. سوره فتح، آیه ۱۰.
[۵]. سوره آلعمران، آیه ۱۹۰.
[۶]. سوره رعد، آیه ۲۸.
[۷]. ففرّوا الی الله؛ سوره ذاریات، آیه ۵۰.
[۸]. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۱۸۶.
[۹]. سوره بقره، آیه ۱۵۵.
[۱۰]. سوره رعد، آیه ۳۱.
[۱۱]. سوره لقمان، آیه ۳۴.
[۱۲]. مقادیر جمع محل تقدیر یا مقدار است، یعنی اندازه گیریهایی که درباره من انجام گرفته که من چه باید کنم، چه باید بشود و چه خواهد شد.
[۱۳]. برای نمونه سوره انعام، آیه ۱۵۴ و سوره مؤمنون، آیه ۳۳.
[۱۴]. سوره یوسف، آیه ۱۰۱.
[۱۵]. سوره نحل، آیه ۱۱۸.
[۱۶]. سوره فصلت، ایه ۴۶.