در راستای برگزاری همایش بین المللی نکوداشت علامه شهید قاضی سید نورالله شوشتری، حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی، در مصاحبه ای اختصاصی به تشریح جایگاه علمی و روششناسی فقهی – تفسیری قاضی نورالله پرداخته اند که در ادامه ارائه می گردد.
سوال: حضرتعالی روششناسی فقهی – تفسیری ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهید قاضی نورالله شوشتری شخصیتی ذو ابعاد و ذو وجوه به حساب میآید. این ابعاد و وجوه به دو سنخ کلان علمی و وجوه سلوکی و رفتاری قابل تقسیم است. در میان ابعاد علمی و فکری ایشان، بعد کلامی و اعتقادی او از برجستگی خاصی برخوردار است. کتابهایی که در این زمینه نوشتهاند و گامهای فکری و تألیفی که در وادی کلام بر داشتهاند، درخشش زیادی پیدا کرده است.
بعد تفسیری یکی دیگر از ابعاد فکری و علمی قاضی نورالله است. آنچه ذوق، دغدغه، و عمق رویکرد وی را به تفسیر نشان میدهد این است که وی در تفسیر، گاه نسبت به یک آیه علاقه نشان داده و همان یک آیه را تفسیر کرده و حتی کتابی برای آن یک آیه نوشته است؛ اینکه کسی بیاید کتاب خود را پیرامون یک آیه قرار بدهد، امر نادری است.
به بیان دیگر این نگاه و رویکرد ایشان، از یک طرف نشان دهنده علاقه ایشان به تفسیر و از طرف دیگر بیانگر مهارت، تبحر، قدرت تفسیر و ارائه معلومات وی راجع به یک آیه میباشد. این ویژگی نشان میدهد که ایشان دارای رویکرد ویژه در تفسیر همراه با قدرت بر تفسیر در وی بوده است.
بعد فقهی یک بعد علمی دیگر قاضی نورالله است. بعد فقهی ایشان در زندگی روزمره و سیره وی بسیار پر رنگ است. اصلاً وی در جایگاه یک فقیه، یک مدرس، یک دانشمند دارای منصب افتاء ظهور و بروز است.
گاه در تاریخ، یک بعد شخصیتی از کسی بر ابعاد دیگر او غلبه پیدا میکند، و این توهم را ایجاد میکند که چنین شخصیتی تک بعدی بوده است، چنین امری نباید برای قاضی نورالله اتفاق بیافتد. ایشان اگر چه یک کلامی نیرومند بود، ولی حقیقتاً بعد فقهی قوی و برجستهای داشته است. او غیر از یک حضوریابی فقهی، هم در تدریس، هم افتاء و هم منزلت فقهی اجتماعی داشته است، و یک فقیه برجسته بوده است. ساحت پیرامونی قاضی، بر محوریت فقهی ایشان معنا مییافته است. غیر از این موارد، کتابهای فقهی زیادی هم از ایشان به جای مانده است. این کتب نشان میدهند که قاضی هم دارای مهارت فقهی بوده و هم دارای شان فقهی بوده و هم دارای علاقه به کار تحقیقی فقهی بوده است. حالا فقه که میگوییم اعم از یک بحث فقهی اجتهادی و یا ورود در بحثهای اصولی هست، به هر حال اصول هم به فقه مربوط است.
سوال: رویکرد و روش فقهی ایشان چگونه بوده است؟
هنگامی که کتابهای ایشان را بررسی میکنیم میبینیم که نوع نگاه وی اجتهادی است. البته در یک برهه زمانی کسانی بودند که اخباری بودند ولی اجتهادی عمل میکردند، این مطلب باید بیشتر براساس شرایط آن زمان درک شود؛ یا در باب حدیث یا اصول یا رجال، به هر حال ایشان در علوم وابسته به اجتهاد و فقه کتابهای مختلفی دارند. حاشیه بر شرح تهذیب و الاصول، حاشیه بر مختلف علامه، کتاب لمعه در صلاه جمعه، تفسیر آیه ان المشرکون و النجس که یک آیه فقهی است، رسالهای در نجاست خمر، رسالهای در غسل جمعه، شرح مختصری در رکنیت دو سجده، رسالهای در پوشیدن حریر، حاشیهای بر خلاصه دارد که برخیها گفتهاند خلاصه علامه هست. برخی هم گفتهاند که خلاصه رجال بهایی است، وکتابهای دیگر ایشان، بنابراین موارد ایشان رجالی میشود. از این رو آثار به جای مانده از ایشان و کتبی که واجد بار فقهی و محتوای فقهی است، متعدد است و با آن شأن، جایگاه و سیره فقهی که ایشان داشتند، وقتی اینها روی آنها زمینه قرار میگیرد، نشان داده میشود که قاضی دارای رویکرد، منزلت و جایگاه فقهی بوده است.
غیر از این موارد، مطالعه محتوای کتابهای فقهی ایشان حکایتی دارد که قابل توجه است؛ و آن این هست که ایشان از قدرت اجتهادی و توانایی فقاهتی بالایی برخوردار هستند. خیلیها ممکن است کتابهای فقهی بنویسند اما اجتهادشان یک اجتهاد معمولی و عادی باشد. کسانی که یک بحث فقهی را به دست میگیرند، حالا یا در کتاب یا در غیر کتاب، نوع استدلال ورزی آنها، نوع قواعدی که در مطالعه فقهی خود مورد استناد قرار میدهند، نوع و میزان نقدهایی که به دیگران روا میدارند و مبناهایی که در بحث فقهی بر میگزینند و براساس آن حرکت میکنند و قدرت بر تنقیح بحث و دور بودن از زواید فقهی و کلماتی که گاهاً در فقه عدهای دیده میشود که به یک معنا اینجا و آنجا زدن است و کلمات فاقد محصل به زبان آوردن همه اینها را اگر جمع کنید، میتوانید توانایی یک شخصیت و قدرت فقاهت یک شخصیت را به دست بیاورید. بررسی این معیارها در رسالههای فقهی قاضی نورالله، نشان میدهد که ایشان از یک استاندارد بالایی برخوردار هستند. اولاً زوائد فقهی در کلمات زائد و فاقد محصل در سخنان ایشان وجود ندارد، ممکن است ما به مبنای ایشان انتقاد کنیم، اما چنان نیست که کلام را به مواردی که فاقد محصل است بکشاند.
قاضی نورالله شوشتری در کلام میدان داری میکند، اما کلام طولانی را ارائه نمیکند که خروجی ندارد. یعنی براساسی استوار نیست. گویی فقیه با نوعی ابهام مواجه هست و دارد تلاش میکند که خود را از ابهام خارج کند و نمیتواند خارج کند. لذا فقیه بعدی که میآید و مجموع سخن او را میبیند، میگوید این سخن در حقیقت سخنی است که بیجا ارائه شده است یا بیجا طولانی شده است و فایدهای در برندارد، چون براساسی استوار نیست. اینها سخن ها را میگویند لامحصله له، یعنی هیچ چیز دستگیر شما نمیشود و به شما نمیدهد و راهی را باز نمیکند. قاضی نورالله یک نوع کلام متقن و محکم دارند، به طوری که نوعی اتقان و استحکام در کلام ایشان مشخص است و این یک خصلت قابل توجه اجتهادی ایشان است.
در درجه دوم اینکه ایشان نقد اجتهادی زیادی دارند. اگر کتاب و رسالههای ایشان را بخوانید متوجه میشوید که رویکرد ایشان توجه به اقوال است و به نقد هم میپردازد و تنها یک گزارشگر فقهی نیست. بلکه فراتر از یک گزارشگر، یک ناقد است و گاهی نقدهای ایشان یکی دو صفحه طول میکشد. این امر نشان میدهد که قدرت نقد در قاضی بوده است و هدفش این بود که بحثها را به جایی برساند. این هم ویژگی دیگری است که در ایشان وجود داشته است.
در درجه سوم یک ویژگی که در اجتهاد ایشان به چشم میخورد (البته در خیلی از اجتهادها وجود دارد اما باید آن را تبدیل به یک رویکرد برجسته کرد) این است که ایشان قائل به اجتهاد در کلمات فقها بوده است. البته خیلی از کتابها و مطالعات فقهی واجد این خصلت هستند، که در کلمات فقها اجتهاد میکنند، نه از آن جهت که کلمات فقها منبع هستند، طبیعی است که کلمات فقها منبع نیستند، بلکه از آن جهت که کلمات فقها، واسطه بین نسل مجتهدان و نسل اصحاب امامانند، ما باید این واسطه و حلقه واسطه را بشناسیم تا بفهمیم دیدگاهی که دارند برگرفته از معصومان است یا خیر، آن وقت برای آنها حساب قایل شویم. در واقع این راهی است که باید در کلام آنها اجتهاد کرد، تا به فهم و کشف قول معصوم دست یافت. از آن جهت که آنها حلقه واسطه هستند و یا از آن جهت که کلمات آنها ممکن است شهرتی بسازد و یا اجماعی را پدید بیاورد؛ البته اجماع هم در نهایت راه به معصوم میبرد اما چون خودش را مستقل به عنوان یک منبع آوردهایم میشود آن را اینجا مستقل ذکر کنیم، که شما اگر بخواهید دریابید آیا اجماعی هست یا نیست، شهرتی تحقق یافته یا نه باید در کلمات ایشان اجتهاد کنید تا بفهمید آنها چه فتوایی را منظور داشتهاند، چه رأی را در نظر داشتهاند، آن وقت این رأی اجماعی هست یا خیر. صِرف اینکه از دور بگویید این فقیه و آن فقیه این رأی را دادند، این کافی نیست، باید اجتهاد کنید.
به عنوان نمونه در یکی از آثار فقهی ایشان که مطالعه میکردم، قاضی به مسالهای که در آن ادعای اجماع شده میرسد این ادعا را نمیپذیرد. وی در این رابطه معتقد است که گاه این ادعای اجماع ناشی از اجتهاد در کلام فقهای پیشین است براین اساس نباید به صِرف ادعای اجماع تکیه کرد بلکه باید رفت و کلام آنان را مورد اجتهاد قرار داد و اگر اجماع به دست نیامد نباید بر آن، در فتوی تکیه کرد. عبارت او در رد اجماع ادعا شده در مساله یاد شده این است:
“فهم الاجماع المذکور عن امثال هذه العبارات مشکل جدا وابتناء الفتوی علیه اشد اشکالا”.
به بیان دگر ایشان معتقد است که اگر کسی ادعای اجماع کرد باید در کلام او اجتهاد کرد که آیا براساس فهم اجتهادی ادعا کرده است یا نه؟ اگر اجتهادی است به کلام فقهاء برگردیم ببینیم ما هم میفهمیم یا نه؟ سپس میگوید:
“والظاهر من هذا الاسلوب ان الاجماع المذکور تخمینی استنباطی منه لا حقیقی نقلی”.
پس مشاهده میکنید:
۱- ایشان یک شخصیت ناقد است
۲- شخصیتی متتبع است که در کلمات فقها به تتبع، مطالعه، دقت و اجتهاد دست می زند.
۳- در سیره خود دو نوع اجتهاد در کلمات فقها را دنبال میکردند، که این به مثابه یک شیوه فقهی است. یکی اجتهاد در کلمات فقهای پیشین، همانهایی که اجماع را میخواهیم به آنها نسبت بدهیم. و یکی در کلمات فقهای متأخر، همینهایی که گاهی ادعاها و نسبتهایی را به فقهای متقدم میدهد، ایشان معتقدندکه باید در کلمات اینها هم، اجتهاد کنیم، تا ببینیم چرا آنها این نسبتها را میدهند.
در واقع اگر بخواهیم براساس دیدگاه قاضی نظریهپردازی کنیم، باید بگوییم که از نظر ایشان سه نوع اجتهاد را باید در فقه داشته باشیم. یکی اجتهاد در منابع کلمات ائمه معصومین (ع) است، این اجتهاد همان هست که رایج است؛ یعنی اجتهاد نسبت به قرآن، سنت، عقل و اجماع. اجتهاد رایج همین است. اما ایشان یک صحنه دیگری از اجتهاد را فرا روی ما میگذارند و آن اجتهاد در کلمات فقهای متقدم است.
صحنه سومی از اجتهاد را که ایشان در فقاهت باز میکند، اجتهاد در متأخرین است، نه از آن جهت که کلمات آنها اجماع میسازد، بلکه از آن جهت که آنها نسبتهایی را به آن گروه متقدم میدهد، ما باید بدانیم این نسبتی که داده درست هست یا نه و لذا در کلمات آنها و قراین کلامی آنها هم باید دقت کرد؛ به عنوان نمونه همین عبارتی که من عرض کردم که بعد از اینکه ذکر میکند که نسبت اجماع به فقهای پیشین داده شده است، میگوید این فهم منتهی به ادعای اجماع، فهمی خاطی است. بعد میگوید “والظاهر من هذا الاسلوب ان الاجماع المذکور تخمینی استنباطی منه لا حقیقی نقلی”.
این نقد او متوجه فقیه متأخر است و میگوید ظاهر این هست که این فقیه متأخری ای که ادعای اجماع میکند، با اسلوبی که در کلام دارد و قرائنی که آورده، ظاهر این است که این اجماع، تخمینی و استنباطی است. یعنی استنباط کرده نه اینکه یک نقل حقیقی است.
در نتیجه آنچه که به دست میآید، این است که در فهم حصول اجماع از کلمات فقها، اگر اجتهادی، تخمینی و استنباطی باشد این را نباید جزء مصادیق اجماع منقول به حساب بیاوریم، چون تصریح دارد و میگوید «تخمینی و استنباطی لا حقیقی نقلی. حقیقی و نقلی نیست». خیلیها تا اجماع را میبینند دیگر بساط بحث را جمع میکنند، به همین خاطر اجماع منقول خیلی کثرت و دامنه پیدا کرده است. هرکجا هرکس یک ادعایی کرده، حتی کار به جایی رسیده است که اگر کسی ادعای عدم خلاف کرده است، آن را هم اجماع به حساب آوردهاند. قاضی این طور نیست. چون دقت کرده است و بین اجماع حقیقی نقلی با اجماع تخمینی که مبتنی است بر اجتهاد تفاوت قائل شده است. میگوید: اگر فردی در اجتهادش اجماعی را نسبت داده باشد، اجماعش به درد نمیخورد؛ زیرا باید خود فرد در کلمات فقها اجتهاد کند و ببیند این اجماع به دست میآید یا نه. این یک ویژگی در کار قاضی نورالله شوشتری است.
یک ویژگی دیگر در فقه اجتهادی قاضی نورالله شوشتری فقه الحدیث است، ایشان درایه الحدیث نیرومندی داشتند. توجه داشته باشید که در اجتهاد نسبت به حدیث چند شأن باید رعایت شود. و اگر کسی در یکی از این شئون، در وضعیت ضعیفی قرار داشته باشد به همان اندازه که از ضعف برخوردار است، فقه او نیز متأثر از ضعف میشود و از دستیابی به حقیقت و رأی معصوم نسبت به حدیث دور میشود.
الف. سند حدیث:
برای سند حدیث، به علم رجال یا یک مطالعات تاریخی نیازمند است.
ب. مطالعه مضمونی:
گاه هرچند حدیث واجد یک ضعف سندی باشد، ولی با قوت مضمون چه بسا بتوان به آن اعتبار بخشید؛ یعنی استحکام یک حدیث از حیث صدور تنها مبتنی بر شناخت رجال سند نیست؛ بلکه مبتنی بر قرائن دیگری نیز هست که اگر این قرائن در کارآمد براساس یک دیدگاه شما میتوانید این حدیث را بپذیرید. حالا این قرائن مختلف است. نمونه آن حضرت آیت الله آقای بروجردی است، که مطابقت با قرآن، شهرت مضمونی و به اصطلاح شهرت روایی و قرائن دیگر حالا یا قرارداشتن در کتب (فرض کنید اربعه) یا قرائن مختلف که به دست میآوردند عمل میکردند. برخی معتقد هستند که تنها باید رجال را ملاک قرار داد. برخی دیگر معتقد هستند که رجال تنها یک مسیر است ولی همه مسیر نیست، مسیرهای دیگری هم وجود دارد. حالا همه آن مسیرها را میتوان در مسیر تجمیع قرائن جمع کرد و گفت اگر قرائنی وجود داشت برای اینکه این حدیث صادر شده و یک گمانی را تقویت کرد، میتوان براساس آن عمل کرد.
البته باید توجه داشته باشید که فعلاً سند و صدور حدیث مورد بحث است. پس شأن اول، حکم راندن نسبت به صدور حدیث است که دو مسیر هست، یکی مسیر رجال و یکی مسیر قرائن و اعتزال قرائن. یک شأن دیگر، حیث شأن قرار داشتن آن در منظومه احادیث و بلکه بالاتر در منظومه ادله است. این شأن را در اجتهادهای رایج کمتر به کار میگیرند. اینکه این حدیث در مجموعه خانواده حدیث، چه جایگاهی را دارد یا چه رابطهایی با سایر احادیث دارد. در این زمینه باید به صورت قویتری ورود پیدا کنیم. البته این امر تا حدی در فقه رایج ما وجود دارد، به طوری که حدیث معارضش را بررسی میکنیم و یا نسبتها عام و خاصی را بین آنها برقرار میکنیم و یا نسبت ورود و حکومت را میبینیم، ولی مقصود من بیشتر بررسی از حیث مضمونی است، از حیث یک منطق، منطق موجود در احادیث و بیشتر یک نگاه نظریهای است، که این حدیث همخوانی فکری و مضمونی را با احادیث دیگر دارد یا خیر؟ تا حدود زیادی جای این نکته در اجتهاد اکنون ما خالی است. حتی میتوان از حدیث نیز فراتر رفت و قرآن را در نظر گرفت.
اسم این را میتوان درایه الحدیث گذاشت، نه آن درایهای که موجود است. زیرا درایه به دو صورت مطرح است. یکی علمی است که اهل سنت مبدأ آن بودند و بعد ما گرفتیم و یک نوع تقسیم بندیهایی را نسبت به حدیث انجام دادیم. مثلاً حدیث صحیحه یا موثقه و …. البته حالا در این زمینه ادبیات شیعه با اهل سنت تفاوتهایی پیدا کرده است. ولی این یک علم است. این علم بیشتر ما را به یک تقسیماتی نسبت به حدیث آگاه میسازد و فایدههای خوبی هم دارد اما بیشر این تقسیمبندیها هیچ عایده و نتیجهای ندارد. نتیجهاش در همین حد هست و خوب هم هست. جز مقدمات اجتهاد هم هست اما یک درایه دیگری هم وجود دارد که این درایه را اهل عصمت و طهارت میخواستند در اصحابشان ایجاد کنند؛ که یک علم خاص بوده است که دیگر امروزه وجود ندارد و آن درایه مضمونشناسی حدیث هست، از حیث ارتباطش با لحن امامان، لحنی که امامان داشتهاند و منطقی که داشتهاند. خود امامان نیز اصحابشان را براساس همین قدرت فهم حدیثی و لحن شناسی مربوط به امامان مرتبهبندی میکردند. بعضی از اصحاب فقط روایتگر محسوب میشدند و تنها روایت و نقل میکردند. برخی دیگر آگاه به مضمون بودند، که مراتبی نیز داشتند. آنها منطق میدانستند و آگاه بودند که این سخن (حدیث) از کجا بر میخیزد و به کجا نظر دارد، بخشی از آن تقیه است.
این نوع درایه تا حدودی در مطالعات اجتهادی ما انعکاس پیدا کرده، چون به هرحال ما نیز یکسری ضوابطی را تعیین کردهایم که ما را در فهم مضمون و قواعد مربوط به مضون حدیث با مضامین دیگر تا حدی کمک میکند اما به نظر میرسد که در این زمینه راه نرفته بسی بیشتر از راه رفته است. به طور مثال در ارتباط با لحن شناسی امامان که مقدماتی دارد، یکی اینکه اصلاً انسان حدیثشناس باشد، مضامین حدیث را به صورت گسترده بشناسد و دوم شرایطی که حدیث در او صدور یافته است نه فقط به صورت اجمالی برویم و بشناسیم. باید یک کار میدانی بکنیم که اصلاً حدیث در شرایط چه فقهی، چه نگاهی، چه منطقی، چه ادبیاتی و چه واژگانی صادر شده است. زیرا با توجه به شرایط اجتماعی که امامان داشتهاند، بیشتر در خفاء کار میکردند و همیشه به صورت علنی سخن نمیگفتند.
در نتیجه چند مؤلفه باید رعایت شود تا درایه الحدیث شکل بگیرد، اول مضمون خود این حدیث است. اینکه مضون حدیث را دقیقاً بشناسیم. در این زمینه گفته میشود که قمیها نسبت به نجفیها جلوتر هستند، زیرا دقت و تأمل بیشتری در مضمون حدیث میکنند، نسبت به بعضی از نجفیها که با سریعترین مضمونی که از حدیث میگیرند به سراغ قواعد اصولی آن میروند، این خود یک مؤلفه است. (البته قم در زمان آیت الله بروجردی و شاگردان ایشان و زمان امام و … مورد نظر است، زیرا اکنون قم در حال تغییر است، زیرا نجفیها در قم رفت و آمد دارند و باید دید در آینده چه چیزی شکل میگیرد).
مؤلفه دیگر شناخت مجموعه احادیث امامان است. چیزی که اکنون در فقه ما تا حدودی غایب است. اکنون در هر مسئلهای روایتهای همان مسئله نگاه میشود درحالی که باید قبل از ورود به اجتهاد همه یک تبحر حدیثشناسی پیدا کنند. یعنی یک دور حدیث خوانده شود. همانطور که اهل سنت منابع خود را میخوانند. آنجا (در بین اهل سنت) بیشتر حدیث خوانی رواج دارد. ما نیز باید حدیثشناسی را تقویت کنیم، زیرا این امر لحن شناسی را در ما تقویت میکند. ما باید یک تبحر و مهارت حدیثشناسی داشته باشیم. اصلاً یک دور باید حدیث بخوانیم. آشنایی با مضامین حدیث ما را به ادبیات امامان آشنا میکند.
اکنون این یک مؤلفهای است که در حوزه غایب هست و تنها براساس یک مسئلهای که مطرح میشود، روایتهای آن مسئله که نوعاً مندرج در کتابهای اجتهادی است مطالعه و بررسی میشود، حتی گاهی به کتابهای روایی هم مراجعه نمیشود (اگر هم بشود، کافی نیست- مثلاً شما به تهذیب هم مراجعه کنید کافی نیست). شما از مسئله فقهی به سمت حدیث میروید نه از حدیث به سمت مسئله فقهی میروید، یا هر دو آن هم زمان. مثلاً هم این هم آن. بهتر است یک فصلی به عنوان ایجاد مهارت نسبت به حدیث باز شود. زیرا نکاتی در آن نهفته است، یکی آشنایی با ادبیات امامان معصومین، یکی آشنایی با خاستگاه حدیث، و دیگری آشنایی با لحن حدیث است. ما باید لحن امامان را بشناسیم.
مؤلفه سوم شرایط فقهی و محیط فقهی است که حدیث در آن وارد شده است. ایجاد رابطه و نسبت بین احادیث امامان و احادیث موجود در دست اهل سنت از یک طرف و فقه و اقوال ایشان از یک طرف دیگر نکته دیگری است که باید به آن توجه داشته باشیم. مؤلفه چهارم شرایط اجتماعی امامان هست که بخشی از آن هم سیاسی است. اگر همه این موارد را انجام دادیم و با توجه به همه این مؤلفهها حدیث فهم شد، آن فهم دقیق و اصل است و به مراد امامان نزدیکتر است. ولی اکنون این شرایط در فهم حدیث وجود ندارد ولی در بین سنیها بیشتر هست.
سوال: آیا شما مشی فقه اهل سنت را پیشتازتر میدانید؟
نه بعضی از ادبیات اختصاصی آنها است. نمیخواهم بگویم پیشتاز بودند، اصلاً بحث پیشتازی نیست. قصد ما فهم رأی معصوم است. از طرف دیگر خیلی از اصطلاحات در روایات ما هست، که اصلاً در فقه اهل سنت وجود ندارد. اصلاً بحث در داشتن یا نداشتن نیست. بحث در نوع استفاده از حدیث است. خود روایاتهای ما یک ادبیاتی دارند که اصلاً آنجا (در بین سنی ها) نیست. آنکه این تقسیمات در فقه چه مقدار تأثیر دارد، حرف دیگری است.
طبیعتاً اگر شما میخواهید فقهتان را از حدیث بگیرید اول باید، نسبت حدیث با فقه زمان خودتان را شناسایی کنید؛ به این درایه الحدیث میگوییم. صحابی امام صادق یا امام باقر که در شرایط اجتماعی آن امام معصوم بوده است و شرایط فقهی آن موقع را هم میفهمیدند، این درایه برایش زود رخ میداده است. ولی اکنون که ما از آن زمان دور شدهایم، درایه الحدیث تنها با نگاه کردن سطحی به حدیث و اینکه تنها یک لغتی از آن را ببینیم درست از کار در نمیآید.
در درجه اول ما باید ادبیات و لحن روایتها را بشناسیم، لغتشناسی از روایتها داشته باشیم، بعد در یک مجموعه و منظومه آن را ببینیم، بعد بالاتر برویم شرایط و محیط فقهی آن را ببینیم و بعد بالاتر برویم و شرایط اجتهادی آن را در نظر بگیریم. اگر همه این موارد را مورد بررسی قرار دادیم، آن وقت میتوانیم بگوییم که مراد معصوم از حدیث را فهمیدایم. اکنون این چنین چیزی وجود ندارد. البته بعضی از فقهای زیرک، نوعی تلاشهای درایتی از خودشان نشان دادهاند. به عنوان یک موضوع پژوهشی میتوان روی این مسئله کار کرد، که بررسی شود کدام فقها دارای تلاشهای درایتی بودهاند. البته درایت الحدیث از نوعی که در بالا گفته شد نه اینکه تنها بیان شود که این صحیح هست و آن موثقه هست و آن مرسله هست، اینها را نمیخواهیم. از نیش قلم بعضی از فقهای متفکر و زیرک چیزهایی تراویده است، اینها را میتوان جمع کرد. قاضی نورالله در درایت الحدیث خوب بوده است. ایشان نکتههای دقیقی نسبت به بعضی از احادیث دارند. داشتن داریت الحدیث خوب، برای بررسی و شناخت فقها یک شاخص است. به طوری که وقتی میخواهیم فقیهای را بررسی کنیم، باید به شاخص درایت الحدیث آن فقیه خوب توجه کرد. اینکه حدیث را زود رها میکند و میرود به یک وادی دیگر یا آن را بطور کامل بررسی میکند. در اصطلاح دیگر این نیز از ویژگیهای اجتهاد ایشان است.
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان این است که شهرت مضمونی حدیث را به صِرف ادعا قبول نمیکردند و برای پذیرش آن، مطالعه تاریخی انجام میدادند، تا بررسی کنند که این شهرت در همان مضمون بوده است یا خیر، در یک بازه زمانی ایجاد شده است. روش امام خمینی نیز بر همین منوال بوده است. ایشان نیز معتقد هستند که بعضی از روایتها در یک مقطع زمانی خاص شهرت پیدا کردهاند.