حکمت، ذیل مکتب قرار دارد. «مکتب» شاملِ «عرفان، حکمت و فقه» است. / علم دینی و برنامهریزی اسلامی، مبتنی بر مکتب شکل میگیرد. / روش تحقیق، بین «مکتب» و «علم» و «برنامه» هماهنگی ایجاد میکند.
"ما اگر بخواهیم «تمدن دینی» داشته باشیم، قاعدتاً باید معارف پیشینیای که در علوم و بعد در برنامهریزی به کار بسته میشوند، معارف مستنبَط از دین باشند. این معارف پیشینی، اعم از حکمت هستند که میشود از آنها تعبیر به مکتب شود و بگوییم ما «مکتب، علم و اجرا» داریم (نه صرفاً «حکمت، علم، اجرا»). مکتب یعنی همۀ معارف فرادستیِ دینی که در علم و اجرا دخالت میکنند و جاری میشوند.
مقصود از مکتب، صرفاً احکام تکلیفیِ یا توصیفیِ ناظر به موضوعات علم نیست، بلکه اعم از احکامِ «ارزشی و توصیفی و تکلیفی» است؛ یعنی مکتب مضاف به علم (نه صرفاً حکمت مضاف به علم)، مثل مکتب اقتصادی اسلام، جایگزین فلسفۀ علم میشود و این مکتب، اعم از احکامِ «ارزشی و توصیفی و تکلیفی»ای است که فرادست علم اقتصاد قرار میگیرند و علم اقتصاد باید بهنحوی در تأثیر و تأثر با این مکتب، تولید شود.
وقتی این مکتب میخواهد در حوزه علوم و در حوزه اجرا جاری شود، اگر بهلحاظ روش، جایگاه این معارف و نحوۀ حضور این معارف را در فرایند تولید دانش و تولید مدلهای اجرایی و برنامهریزی ملاحظه نکنید، امکان حضور این معارف در علوم و در برنامهریزیها فراهم نمیشود؛ بلکه حداکثر یک معارفی خواهند بود که به دانشها ضمیمه میشوند؛ درست مثل اینکه شما یک کتاب علم اقتصاد با گرایشهای مختلف داشته باشید و یک کتاب هم به نام «مکتب اقتصادی اسلام» بنویسید و این دو را در کنار هم چاپ کنید! بنابراین ما باید بتوانیم مسیری را تعریف کنیم که از طریق آن، استنباطهایی که تحت عنوان مکتب یا #مفاهیم_فرادستی علم اقتصاد تولید میکنیم، در دانش راه پیدا کنند؛ این حضورِ مکتب در دانشهای_فرودستی، حضور در فرایند_تولید_دانش است، نه یک حضور تهذیبی که در آن بخواهیم معارف دینی را در خروجیِ علم دخالت دهیم؛ الآن، کار ما در کشور، به یک معنا این است که فقه را صرفاً در خروجی برنامهریزی، دخالت میدهیم.
رابطه «مکتب» با «علم» و «برنامه» (با تطبیق بر حوزۀ تربیت)
مکتب مشتمل است بر آموزههای_فقهی که به یک معنا تکلیفها را معین میکنند و #آموزههای_حِکمی که توصیف هستند و آموزههای_ارزشی که در حوزه اخلاق بحث میشوند.
مکتب_تربیتی اسلام برای تبدیل شدنش به یک نظام_تربیتی عینی و جاری شدنش در عینیت باید از بستر علوم_تربیتی هم عبور بکند.
🔹 مکتب باید در حوزه دانش فرآوری بشود و به گمان ما اصلاً علم_دینی یعنی همین. 👈 علم دینی یعنی علمی که در آن مکتبِ مستند به اسلام فرآوری شده و به دانش کاربردی تبدیل شده است. [علم مکتبی]
🔹 علم دینی علمی است که در روش تحقیقِ آن، مکتب و دستاوردهای استنباطی از دین جانمایی شده، یعنی شما میتوانید نسبتِ بین آن چه که در حوزه مکتب به روش اجتهادی از دین استنباط میکنید با مطالعات تجربی و نظری را معین بکنید و بگویید اینها چگونه درون یک دستگاه مطالعاتی قرار میگیرند و همافزا میشوند.
مقصود از مکتب اقتصادی عبارت است از «فقه اقتصاد و حکمت اقتصاد و اخلاق اقتصاد»
«مقصود از مكتب اقتصادي چيست؟ مكتب اقتصادي مجموعه آموزههايي است كه دين براي حوزه اقتصاد به ما ميدهد که بخشي از آن در فقهالاقتصاد است بخشي از آن در اخلاق اقتصادي و بخشي از آن در #حكمت_اقتصادي است. من به جاي فلسفه اقتصاد تعبير به حكمت اقتصاد ميكنم، چون آن را زيرمجموعۀ تفقه ديني ميدانم. مكتب اقتصادي اعم از حكمت اقتصاد، اخلاق اقتصاد و فقه اقتصاد است.
اگر ما بخواهيم به يك اقتصاد مقاومتي برسيم، بايد مكتب اقتصادي اسلام را هم [در درازمدت] تبيين كنيم. البته اين کار سطوحي دارد، لازم نيست كه ما حتما پنجاه سال صبر كنيم؛ میتوانيم مكتب اقتصادي را حين عمل اصلاح كنيم؛ مثل قطارِ در حال حركت كه بايد اصلاح شود؛ نمي توانیم متوقف كنيم؛ لازم نيست قطار را متوقف كنيم و مسافر ها را پياده كنيم تا مثلاً گرمايش يا سرمايش اين قطار را اصلاح كنيم؛ در حال حركت بايد اصلاح هم بكنيم.
[ولي در هر حال]، ما بايد حتماً اين مكتب اقتصادي را داشته باشيم. مبتني بر اين مكتب اقتصادي بايد دانش متناسب توليد شود؛ سپس براساس آنها ابزار توليد برنامه را فراهم كنيم. [این کار احتیاج به مدلهایی دارد.]»
مکتب هنری مجموعه آموزههای اخلاقی، حکمی و فقهی است که شما ميتوانيد از منابع دینی در موضوع هنر استنباط کنید./ مکتبهای مضاف پایۀ تولید علم دینی هستند.
«مباني هنر بايد از مجموعهگزارههاي توصيفي، تکليفي و ارزشي دين استنباط بشوند که ما از آن تعبير ميکنيم به مکتب هنري اسلام.
مکتب هنري اسلام مجموعه آموزههايي است که شما ميتوانيد از منابع دینی در موضوع هنر استنباط کنید، اعم از آموزههاي اخلاقي حکمی و فقهی.
البته دخالت دين در هنر بايد دخالت در مقياس تکامل هنر باشد و نقشه تکامل هنر از دين به دست بيايد، نه اينکه هنر، مسير تکاملي خودش را طي کند و بعد ما بخواهيم در پايان، خروجيهايی را که هنر داشته، بياوريم و مميزي شرعي بکنيم! بلکه بايد رابطه بين معارف ديني و هنر يک رابطه فرايندي باشد؛ به تعبيري، آموزههاي ديني بايد در تکامل هنر نقش ايفا بکنند.
ما اگر بخواهيم هنر ديني داشته باشيم آن علمي که ميتواند علم پايه باشد عبارت است از مکتب هنري اسلام، نه فلسفه هنر. مکتب هنر را بايد جايگزين فلسفه هنر بکنيم. فلسفه هنر عبارت است از يک فلسفه مضافي به موضوعي به نام هنر که بهلحاظ منابع و منطق، ذيل فلسفه عام تعريف ميشود، ولي مکتب هنری بهلحاظ منابع و روش ذيل تفقه دينی تعريف میشود. تلقي ما اين است که هنر، هنگامی اسلامی ميشود که ذيل مکتب هنر شکل بگيرد نه ذيل فلسفه هنر به مفهوم دقيقش. يعني سؤال این است که آيا ما بايد علوم را تحت سيطره فلسفه قرار بدهيم و از طريق فلسفههاي مضاف بر علوم اثر بگذاریم؟ يا اینکه تحت سيطره دين قرار دهیم (از طريق حکمتهای مضاف به موضوعات و از طريق مکتبهای مضاف به موضوعات). يعني همانگونه که ما بهجاي فلسفه اقتصاد، مکتب اقتصادي داريم که مجموعه آموزههاي ارزشي، توصيفي و تکليفي دين در حوزه اقتصاد (اعم از خرد و کلان و توسعه) است، در عرصه هنر هم همينطور است.
بر همين اساس، تلقي اين است که اگر بخواهيد يک حکمت مضاف به هنر داشته باشيد، بيش از آن که بايد با منابع عقلي و فلسفي و روشي کار کند بايد مستند به منابع دينی و وحی بشود. البته اين بهمعناي انکارِ دانشهای پشتيبانِ هنر، اعم از دانشهای تجربي و نظري و... نیست. آنچه ما نياز بدان داريم دانشهاي مربوط به عرصه هنر هم هست، ولي در جاي خودش بايد بحث بشود که آن دانشها هم ذيل مکتب هنري بايد شکل بگيرند و آن دانشها هم صبغه ديني پيدا بکنند.»
بدون تولید مکتبهای مضاف، تولید علوم دینی ممکن نیست.
«علم دینی وقتی محقق میشود که اولاً شما مکتب ـ بهعنوان منظومه معارفِ «توصیفی، ارزشی، تکلیفی» ـ و معادله و برنامهریزی عینی را در یک راستا و در یک مسیرِ منسجم قرار دهید و ثانیاً، مدیریت تحقیقات را به عهده بگیرید و رشد تحقیقات را بر مدار ولایت حقه سرپرستی کنید و طبیعتاً یک شبکه تحقیقات ایجاد کنید.
چگونه میشود نسبت بین مکتب و معادله و برنامهریزی عینی را برقرار کرد بهگونهای که مکتب، حاکم بر معادله و برنامهریزی شود و متغیر اصلیِ منظومه معرفتی قرار بگیرد؟ اینجا احتیاج به روش داریم.
روش ما در اینجا صرفاً روش تهذیبی نیست که بگوییم گزارههای علمی را به گزارههای دینی عرضه کنید. روش ما روش مبناگرایی هم نیست که صرفاً بخواهد مبانی فلسفی را بر علم حاکم کند و فلسفههای مضاف را ذیل فلسفه اولیٰ ایجاد کند. روشمان، روش فلسفی_اجتهادی هم نیست که بخشی را از اجتهاد بگیریم و بخشی را از فلسفه بگیریم.
روش ما اجمالاً این است که باید ابتدا نظام معرفت دینی یا نظام معارف استنباطی، اعم از «معارف تکلیفی و معارف توصیفی و معارف ارزشی» و در مقیاس «فرد، جامعه و سرپرستی جامعه»، را استنباط کنیم و بعد باید اینها را در تولید معادله و مدلهای اجرایی فرآوری کنیم. این فرآوری بهمعنای انضمام نیست که ما یک جلد کتاب به نام معارف بنویسیم و آن را کنار کتاب علوم بگذاریم بهگونهای که علم راه خود را برود و معارف دینی هم راه خود را برود! این چیزی را حل نمیکند. فرآوری بهمعنای تکرار کلیات هم نیست.
مکتبهای مضاف یعنی فرآوریشدنِ معارف دینی در عرصه موضوعات مختلف و نه تکرار آن کلیاتِ حاکم بر همه آن شرایط. مثل اینکه ما الان یک مبانی کلی داریم که آن را، هم در تولید نظام تربیتی و هم در اقتصاد و جامعهشناسی به کار میبریم. پیداست که اینها به یک معنا نه مبانی خاص جامعهشناسی هستند و نه مبانی خاص علوم تربیتی یا مبانی خاص اقتصاد؛ بلکه مبانی کلی عام هستند.
ما نیازمند به مکتبهای مضاف هستیم که در آن، مبانی عام در حوزههای خاص فرآوری شوند [و به علم نزدیک شوند] و بعد از فرآوری شدن، باید نحوه تعامل بین این معارف با فرایند تولید معادله و نحوه تعامل این معارف با فرایند تحقق عینی و اجرا تعریف شود. این، همان مسیری است که باید طی شود و الا ما به علم دینی نخواهیم رسید.
باید منظومه معارف، استنباطی باشد و حتی فلسفه هم باید تبدیل به حکمت شود؛ یعنی حکمت باید در تبعیت عقل از وحی تولید شود، نه مستقل از وحی. فلسفه باید از [هرگونه] سکولاریسمِ منطقی نجات پیدا کند. لذا همینگونه که فلسفه، استنادش به دین، ناکافی است، فلسفه مضاف هم به طریق اولی، اماواگرهایی دارد. ما باید حکمت مضاف را تولید کنیم که ذیل مکتب قرار دارد. خود فلسفه هم باید بیش از آنچه که الان هست، متعبد به دین شود. تنها از این طریق است که امکانِ فیالجمله دستیابی به علم دینی فراهم میآید.»
مذاکرۀ تمدنی، دانش و قدرتِ روحیِ خاصِ خودش را میطلبد و کسانی که تفکر و دانش و شجاعت و جسارتِ این نوع مذاکره را ندارند، نمیتوانند پرچمدار این کار بشوند و اگر پرچمدار بشوند، نتیجه چندانی عائد نخواهد شد.
🔹 مذاکره دو گونه است: مذاکره انفعالی و مذاکره تمدنی.
مذاکره انفعالی یعنی مذاکره کنیم که شاید یک امتیازاتی به ما بدهند و ما را نیز در جامعه جهانی بپذیرند و گشایشهایی برای ما ایجاد کنند.
اما مذاکره تمدنی، مذاکره از موضع ملتی است که آغازگر عصر جدید و پرچمدار یک حرکت تمدنی در برابرِ تمدن رقیب است. ما گفتوگو را قبول داریم، اما گفتوگو از موضع قدرت تمدنی، نه از موضع ضعف و انفعال.
🔹 مذاکرۀ تمدنی، تفکر و دانش و قدرتِ روحیِ خاصِ خودش را میطلبد و کسانی که تفکر و دانش و شجاعت و جسارتِ این نوع مذاکره را ندارند، نمیتوانند پرچمدار این کار بشوند و اگر پرچمدار بشوند، نتیجهای عائد نخواهد شد و به نظر میرسد علت شکست مذاکرات اخیر برای رفع تحریمها، علاوه بر خباثت و بدعهدی دشمن، همین فقدان قدرت روحی و دانشی در جبهۀ خودی برای مذاکرۀ تمدنی بود. البته بنده نمیخواهم زحمات را نادیده بگیرم و بگویم هیچ دستاورد مثبتی نداشتهایم، بلکه ریشۀ نتیجهبخش نبودنِ این نوع مذاکرات را دارم عرض میکنم. حتی وقتی گفتوگوی تمدنها را طرح میکردند، ظرفیتشان ظرفیت گفتوگوی تمدنی نبود. این که با ادبیات تمدن غرب و در چارچوب جهانیسازی غربی با خودِ غرب مذاکره کنیم، گفتوگوی تمدنی نیست؛ گفتوگفت است نه گفتوگو.
🔹 ما باید سرمایهگذاری کنیم و گفتمان مذاکرۀ تمدنی و انقلابی را به گفتمان عمومی و مطالبه عمومی تبدیل کنیم. به طور کلی، یکی از زمینههای تشکیل دولت جوان حزباللهی این است که گفتمان انقلاب اسلامی را به شعارهای پرجاذبه و فراگیر تبدیل کنیم، بهطوری که آرامآرام به گفتمان عمومی و مطالبه عمومی و مردمی تبدیل شود.
🔹 شعارهای انقلاب و ادبیات امام هنوز زنده است. میشود این شعارها را به یک گفتمان عمومی تبدیل کرد، بهطوری که از کف جامعه هم همین مطالبات دنبال شود و آنوقت، جریان قدرت، در مسیر صحیح خودش قرار میگیرد. ما باید گفتمانی براساس شعارهای امام و رهبری شکل بدهیم و از جمله مطالب مهم این است که حتماً نگذاریم شعارهای مثبت را کسانی که نسبتی با آن شعارها ندارند تملّک کنند و معنا کنند! برای مثال، نباید دفاع از آزادی را کسانی که حقیقتاً طرفدار آزادی نیستند مصادره کنند و آن را معادل لیبرالیسم قرار دهند. (۱۳۹۹/۹/۲۸)